يكي داستان است پر آب چشم
بهمن ايزدي
اي كاش صحبتهاي ما هميشه واگويههايي بود كه براي درمان طبيعت شكوهمند محتضرمان داشتيم و دلهرههايي كه شما با قلمتان به نگارش در آورده و با انتشار آن تلاش ميكرديد آنها را به گوش جامعه برسانيد. بارها ديدهام كه دل شما خبرنگاران محيطزيست همچون دل ما ميسوخت و در تب و تاب بوديد اما همچنان اميدوارانه در مسير حفاظت از طبيعت اين سرزمين حركت ميكرديد. اين روزها، روزهاي سختي است؛ بچههايي كه قلمشان، نگاهشان، دستان پرمهرشان در امتداد بلنداي جنگلهاي سبز ما بود اكنون خود به خاك افتادهاند. واقعا نميدانم در اين شرايط چه ميتوان گفت، اين حادثه شوم و كشته شدن دو عزيز خبرنگارمان مهشاد كريمي و ريحانه ياسيني براي ما به اندازه يك كوه تالم و اندوه به همراه داشت. بچههاي پاكي كه جامعه كنوني ما نياز به ديدن زلال نگاهشان داشت، خبرنگاراني كه قلمشان مانند آب، شفاف و زلال و رونده و حياتبخش بود. تصاويري كه از شما پس از اين حادثه در خبرهاي منتشرشده در شبكههاي اجتماعي و خبرگزاريها ديدم بسيار ناراحتكننده بود. غم از دست دادن رفيق آن هم رفيقي كه انديشه سبزي دارد و زندگي خود را وقف آباداني و رفع تالمات كشور كرده است بسيار سخت و دشوار است. زماني كه رفاقت و رشته ارتباط با يك دوست با اتفاقي چنين هولناك از هم پاشيده ميشود، طبيعي است براي همه براي شمايي كه يار غار هم بوديد چقدر شوكآور و آزاردهنده است. آرزومندم با وجود اين غم جانگداز با روحيه و توان بيشتر راه نيمهتمام عزيزانمان را با بودن در كنار طبيعت و قلمفرساييتان به انتها برسانيد. به همه شما خبرنگاران محيطزيست تسليت ميگويم. اميدوارم اين غم بسيار بسيار دردناك و سوزنده اندكي برايتان التيام يابد و باز در پرتو قلم شما به حفظ طبيعت اين سرزمين اميدوار باشيم. سبز باشيد و مانا.