براي غيبت پنجساله عباس كيارستمي
سفري به ديار مسافر...
پرويز نوري
آشنايي من با عباس كيارستمي در حوالي آخرهاي دهه 1340 پيش آمد؛ وقتي كه او به عنوان گرافيست در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان مشغول به كار بود. همان موقعها بود كه فيلم كوتاه «نان و كوچه» را براي كانون ساخته بود. در سال 1349 و فيلم قصه پسربچهاي بود كه پس از خريد نان و بازگشت به خانه، در كوچه با سگ ولگردي روبهرو ميشد. هراس و ترس او از اينكه چگونه بايد خود را از دست اين سگ وحشي خلاص كند و به خانه بازگردد. كيارستمي فيلم را هيجانآور و جذاب و سينمايي از كار درآورده بود. هنر او در همان فيلم كوتاه چند دقيقهاي بهرهگيري از بازي طبيعي و راحت يك كودك بود. او از همان زمان نشان داد كه تا چه حد روي شخصيت و احوال و روحيه كودكانه، تسلط و تبحر دارد. بعدتر با «سهگانه كوكر»ش (خانه دوست كجاست، زندگي و ديگر هيچ و زير درختان زيتون) به كاملترين و دقيقترين وجهي، بچهها را در نقشهايشان هدايت كرد و اين مشخصه كارهايش شد.
سال 1350 بود كه از كيارستمي خواستم براي فيلم من «رشيد» طراحي پوسترها و ساخت تيتراژ را انجام دهد. او تيتراژ را درون شيشههاي عينكي كه به هنگام فرار قهرمان داستان (بهروز وثوقي) بر زمين ميافتاد، قرار داد. براي پوستر هم چهره بهروز را به گونه گرافيكي بر زمينه فرار او، طرحريزي كرد كه بسيار شكيل از كار درآمد. در سال 1351 با كيارستمي كه فيلم ديگري به اسم زنگ تفريح ساخته بود قراري گذاشتم براي فيلم بعديام «حكيمباشي» هم تيتراژِ بسازد. او با تخصص و تجربهاي كه در زمينه طراحي گرافيك داشت تيتراژي فوقالعاده با تصاوير نقاشي و صداي يك زوال و در يك حركت متوالي به وجود آورد. سالها بعد كه يك روز با هم بوديم به من گفت: «تو بابت تيتراژ حكيمباشي سه هزار تومان بدهكاري.»گفتم: «من نبايد ميپرداختم، وظيفه تهيهكننده بود.» گفت: «بنده تيتراژ را براي تو درست كردم.» گفتم: «باشه، ميخواهي سه هزار تومان را بهت بدهم؟» خنديد و گفت: «حالا شده سه ميليون.»
عباس كيارستمي استاد بود.
فيلمسازي منحصر به فرد. سينماي او غريزي و به نوعي شايد هم بتوان گفت «رئاليستي» بود. اما رئاليستي كه در فيلمهايش به كار ميبرد آن نبود كه معمولا از يك اثر رئاليستي - مانند فيلمهاي قديم ايتاليايي - سراغ داشتيم. سينمايي آرام، با تكرار صحنهها و اغلب با ديالوگهاي اندك. سينمايي كه آثار روبر برسون فرانسوي را به خاطر ميآورد، در عين حال با سبك و روال آن فيملساز تفاوت بسيار داشت.
اين سبك با خانه دوست كجاست آغاز شد و با قصهاي چند خطي، از پسربچهاي كه اشتباها دفتر مشق همشاگردياش را با خود برده بود و حالا بايد آن را تا شب نشده به او برساند. فيلم زيبا و شاعرانه و تصاويرش در آن روستاي سرسبز و چشمنواز و دلپذير بود.
از زمان فيلم «باد ما را خواهد برد» به بعد، من نقدهاي نسبتا تند و صريح درباره آثار كيارستمي نوشتم و در يكي از روزها كه همديگر را ديديم، گفتم: «مرا ببخش كه آنطوري درباره فيلمهايت نوشتم.» با همان لبخند خاص خودش - كه كمتر شاهدش بوديم- گفت: «ببين من نقدهاي تعريفي درباره فيلمهايم را نميخوانم ولي نقدهاي تو را ميخوانم، اصولا اينجور نقدها را ميخوانم.»
كيارستمي همچون فيلمهايش، زندگي و مرگ غير قابل تصوري داشت. در ماه تير (در اول تيرماه 1319) در تهران به دنيا آمد و در همان ماه (تير 14 تير ماه 1395) در پاريس چشم از اين دنيا بربست. نخستين تجربه هنري او نقاشي بود. اين هنر را در دوران نوجواني پي گرفت و وقتي 18 سال داشت از يك مسابقه نقاشي جايزه گرفت. پس از آن در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران قبول شد. غير از نقاشي، به طراحي گرافيك هم علاقه نشان داد و توانست از اوايل سال 1340 به عنوان نقاش در «آتليه تبليغاتي 7 » به كار اشتغال ورزد. در آنجا به طراحي روي جلد كتابها و پوسترها پرداخت اما فعاليتهاي جدي كيارستمي با استخدام در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان شروع شد. بعد از ساخت دو فيلم كوتاه نان و كوچه و زنگ تفريح در سال 1353 بود كه با ساخت فيلم نيمهبلند مسافر توجهها را به خود جلب كرد. فيلم قصه پسربچهاي دهساله بود در يك شهر كوچك كه به خاطر تماشاي مسابقه فوتبال مورد علاقهاش سختي و خطرات را تحمل ميكرد تا خود را به پايتخت و به تماشاي مسابقه برساند. از همين جا بود كه سبك هميشگي سينماي كيارستمي شكل گرفت. سينماي رئاليستي، ساده و در عين حال پيچيده، او بعد از چند فيلم كوتاه مطرح ديگر سرانجام اولين فيلم بلند داستانياش را به نام گزارش 1356 ساخت با طرح داستاني از ماجراي زندگي خودش و فيلم با تحسين منتقدان و مجامع سينمايي دنيا مواجه شد.
با اين حال، كيارستمي با فيلم خانه دوست كجاست (1356) به اوج هنرش دست پيدا كرد. فيلم در چند جشنواره جهاني مورد تمجيد قرار گرفت و به دنبال آن با دو قسمت بعدي زندگي و ديگر هيچ (1370) و زير درختان زيتون (1373) نشان داد كه يك مولف سينماست از آن پس مورد تقليد فيلمسازهاي جهان از جمله ژاپنيها و فرانسويها واقع شد. عاقبت هم در سال 1376 با طعم گيلاس موفق شد نخل طلاي جشنواره كن را به دست آورد و البته جايزههاي متعدد ديگر ... از همان وقت بود كه محبوب تمامي سينماگران بزرگ دنيا شد. مارتين اسكورسيزي او را يكي از برترين كارگردانان تاريخ سينماي جهان و نماينده عاليترين سطح هنر در سينما به شمار آورد. ژان لوك گدار گفته بود: «سينما با گريفيث آغاز ميشود و با كيارستمي پايان مييابد.» همچنين آكيراكوروساوا دربارهاش گفته است: «به نظرم فيلمهاي اين كارگردان ايراني خارقالعاده است.»
خاطرم هست عباس كيارستمي را هنگامي كه در نمايشگاه گلستان و نمايش نقاشيهاي همسر سابق خود حضور پيدا كرده بود، ديدم. سال 1387 بود و من آخرين فيلمش «شيرين» را – كه برداشت عجيب و غريبي از منظومه «خسرو و شيرين» نظامي گنجوي بود- در جشنواره ونيز ديده بودم. به او تبريك گفتم و افزودم: «شيرين حقيقتا اثري آوانگارد بود و خوشم آمد.» پرسيد: «مردم چي؟» گفتم: «در جشنواره ونيز هم فقط چند تا تماشاچي به هنگام نمايش فيلم از سالن بيرون رفتند.» نگاهي با لبخند به من كرد و گفت: «من فكر ميكردم فقط همان چند تا تماشاچي در سالن بمانند!»
كيارستمي در سالهاي آخر دهه 1380 به ساخت فيلم در خارج از ايران روي آورد. نتيجهاي كه عايدش شد چندان قابل قبول نبود. ابتدا «كپي برابر اصل» را در سال 1389 در فرانسه و ايتاليا ساخت كه در آن ژوليت بينوش بازي داشت (و جايزه بهترين بازيگر جشنواره كن را هم گرفت) ليكن فيلم نتوانسته بود رابطه تلخ عاشقانه ميان زن فرانسوي با مردي انگليسي را موثر برگزار كند. شايد هم دليلش آشنا نبودن كيارستمي به فرهنگ آنان بود. همچنان كه فيلم بعدي او «مثل يك عاشق» در سال 1391در ژاپن و ارتباط ظاهرا مادي بين يك پروفسور پير ژاپني با يك دختر خودفروش كاملا بيتاثير بود و با بياعتنايي منتقدان روبهرو شد و پاياني ناكام براي كيارستمي و سينماي او بود. فيلمسازي كه قاعدتا هرگز مشابهش در ايران به وجود نخواهد آمد.
آخرين ديدارم با كيارستمي در خانهاش بود. در يك شب فراموشنشدني. با او از همهچيز گفتيم و از خاطرات قديم و نديم. يادم هست پرسيدم: «واقعا ميخواهي همين جور و به همين سبك به فيلمسازي ادامه دهي؟» با طنز خاص خودش گفت: «آره، آسونه ديگه...»