چاي تلخ
حسن لطفي
نام ناصر تقوايي فقط براي طرفداران آثار سينمايياش همراه با حسرت نيست. حسرتي كه از سال 1382 كه او نتوانست فيلمنامه چاي تلخ را به تصوير بكشد، همراهشان شده است. براي برخي كساني كه مجموعه داستانهاي كوتاه او (تابستان همان سال) را خواندهاند نيز حسرت با ياد و نام تقوايي به جانشان ميافتد. حسرتي كه با سوالي مهم همراه است.چرا ناصر تقوايي ديگر داستان نمينويسد (يا اگر مينويسد به چاپ نميرساند) مسلما ناتواني دليلش نيست. او كه در جواني و در حالي كه سني نداشت (در سال 1348 و در زماني كه هجده ساله بود) داستانهاي قدرتمندي نوشت كه تحسين خيليها را به دنبال داشت. حتي تحت تاثير ارنست همينگوي بودنش هم چيزي از اين تحسينها كم نكرد. با اين حساب بايد دليل ديگري در اين سكوت طولاني باشد. سكوتي كه اگر همين امروز هم بشكند مثل ناگزيري خانهنشينياش در اين هجده سال دردناك است، چراكه با اين سكوت و با اين خانهنشيني آثار داستاني و فيلمهاي زيادي از تاريخ هنر ايران دريغ شده است. گمانم براي پشت دوربين قرار گرفتن ناصر تقوايي و به سرانجام رسيدن فيلمنامههاي زنگي و رومي، چاي تلخ و... كاري از دست خودش و علاقهمندانش برنيايد (چون اينطور كه به نظر ميرسد نه خودش و نه علاقهمندانش سرمايهاي مادي ندارند تا باعث خلق سرمايهاي فرهنگي و هنري بشوند!) اما چاپ داستانهايش كار سختي نيست، حتي اگر مميزان كتاب هم مانعش بشوند شرايط و امكانات طوري هست كه داستانهايش به دست علاقهمندانش برسد. با اين حساب ميماند يك چيز! يك چيز بسيار مهم؛ عزم و اراده و خواستي كه بايد در ناصر تقوايي داستاننويس ايجاد شود. نميدانم چطور ميشود او را از اين سكوت طولاني بيرون كشيد و وادار به نوشتن و چاپ آثارش كرد اما خوب ميدانم هيچ هنرمندي با سفارش بيروني به خلق اثر تن نميدهد. حداقل ناصر تقوايي اينطور است. اگر اينگونه نبود تاكنون فيلمهاي زيادي ساخته بود و از خودش فاصله گرفته و به تهيهكنندگان و مسوولان سينمايي كشور نزديكتر شده بود، به همين دليل تنها راهش ميماند به انتظار نشستن. انتظار روزي كه قلم ناصر تقوايي به جنبش درآيد و داستانهايش بخشي از نبودش در دنياي هنر را جبران كند. يعني ميشود؟ اگر بشود كه اتفاق خوبي است. خوبتر از آن ديدن عكسهايي از ناصر تقوايي هشتاد ساله كنار دوربين فيلمبرداري هنگام ساخت فيلمي براساس فيلمنامهاي از خودش است.