نجيبانه بنويسيد
آلبرت كوچويي
در سال اول- دوم دبيرستان بودم. مجتمع آموزشي ما در آبادان پيروزي نام داشت كه بعد به اميركبير تغيير نام داد. در حد فاصله محلههاي بازاريها و كارگرنشينان و كارمندنشينان شركت نفت آبادان بود. خط فاصله ميان كارگران و كارمندان شركت نفت بسيار بود. هر يك مكانهاي زيست و تفريح خود را داشتند. خانههاي كارگري در محلههاي جمشيدآباد و كفشيه و بهار و ايستگاههاي متعدد بود و خانههاي كارمندان، بواردهها بودند، شمالي و جنوبي و البته بريم براي مديران عاليرتبه. استخرها و باشگاهها و رستورانها و حتي اتوبوسها هم، كارگري و كارمندي بودند. مدارس به تقريب قاطي بودند، اگرچه باز فاصله داشتند. ابن سينا و سپهر و دكتر فلاح و... با دانشآموزان خانوادههاي كارگري و بازاري.
دبيرستان رازي خاص بچههاي خانوادههاي مديران عاليرتبه و به گفته آبادانيها، بچه پولدارها. تافتههاي جدا بافته. اما همه ميتوانستند با نمرات عالي وارد دانشكده نفت بشوند. البته آنجا هم تفاوت ميان شاهزاده و گدا بود. در اين ميان البته آنچه مشترك بود، معلمان و دبيران بودند كه كارگر و كارمند نميشناختند. به همه مدارس، راه مييافتند. اما همه، براي راه يافتن به دنياي مطبوعات، يك رويا داشتند؛ تهران و روزنامهها و مجلاتش. روزنامهها و هفتهنامههاي شركت نفتي هم بودند، اما دامنه پخش آنها، همان شهرهاي شركت نفتي بود و بس. اما روزنامههاي تهران، با گستره سراسر ايران، دنيايي متفاوت بود. نسل ما از خوشبختها بود كه دبيراني تهراني به شهرمان آمدند و راهيابي به روزنامههاي تهران را ممكن كردند.
محمود مشرف آزاد تهراني، دبير ادبيات بود. حسن پستا دبير تاريخ و جغرافيا و باز از بخت خوش هر دو روزنامهنگار. براي روزنامهنگار شدن ما، راه باز شد. شعر، داستان، نقاشي و طرح و... جمع ميشدند و به همت اين دبيران ميرفتند به روزنامههاي تهران. از هفتهنامه ناهيد گرفته تا مجله تهران مصور، ترقي، آسياي جوان، سپيد و سياه، اميد ايران و .... بعضي از آنها با طعم سياسي و البته بيشتر چپ در ميآمدندو برخي جنجالي و حادثهساز بودند. نسلي از ما كه منتقد هنري شد، بازآموخته اينان بود يك نگاه حاكم بود: اطلاعات كامل از زمينه كارتان كسب كنيد و بياموزيد، آنگاه بدون ملاحظه و رودر بايستي اشتباهات و كمبودها را ببينيد و به آنها بتازيد.
بي رحمانه بتازيد؛ اما زبان و لحنتان، نجيب و با ادب باشد. از هتاكي و يقهگيري و دشنام، پرهيز كنيد. اما آنچه اولويت داشت، اينكه اگر به نقدتان تاختند. هرگز از سر پاسخگويي برنتابيد. اگر منطقي و اصولي و درست بود، بپذيريد، اگر پرت و خصمانه بود، محل نگذاريد! بچههاي نسل ما كه منتقد هنري، ادبي، روزنامهنگار شدند، چنين باوري داشت. اما آنان كه در روزنامهها منتقد بودند، دو گروه بودند؛ برخي كه بيرحمانه ميتاختند و دستهاي كه نجيبانه مينوشتند. در سينما، دكتر هوشنگ كاووسي، هرچه از قلمش، دشنام ميتراويد نثار عرصه سينما و سينماگران ميكرد. دكتر پرويز ممنون، منتقد نمايش، در عين بيرحمي، نجيبانه مينوشت.
در نقد نقاشي هانيبال الخاص، جسورانه و بيپرده، ميتاخت. كريم امامي اما نجيبانه مينوشت و نسل جوانتر چون من و تني چند ديگر مثل ژانت مارتيني لازاريان در پرهيز از درشتگويي مينوشتيم. در نقد شعر، دكتر رضا براهني در كوبيدن تاختن چيزي كم از كاووسي و الخاص در سينما درنقاشي نداشت و اما اثرهاي اينها، چه نقاشان و سينماگران و تئاتريهايي كه با اين نقدها، رفتند و عطاي هنر را به لقايش بخشيدند. يكي، دو تن راننده كاميون هم شدند و آنان كه ماندند، همان نصيحت آزاد و پستا را آويزه گوش كردند، ولشان كنيد! احمد شاملو هم چنين بود، ميگفت شما كار كنيد بر اين هتاكيها محل و وقعي نگذاريد و نسلي شاعر آمد.