مرتضي ويسي| رابطه تاريخ و نظريه از جمله مباحث چالش برانگيز اين سالها ميان تاريخ پژوهان ايراني و علاقهمندان به تاريخ است. از همان آغاز طرح اين موضوع ما شاهد نوعي دو دستگي بين مورخان بوديم. بسياري از مورخان كه عموما متعلق به نسلهاي قديميتر تاريخنگاري ايراني هستند با استفاده مورخان از ابزارهاي نظري مخالف هستند اما نسل جديدي بر رابطه تنگاتنگ تاريخ و نظريه تاكيد دارند. براي اين نسل از تاريخنگاران، مورخ بدون داشتن ابزارهاي نظري و تحليلي علمي امكان فهم لايههاي پنهان متون و به طور كل پديدههاي تاريخي را ندارد و در اين ميان چارچوبهاي معرفتي جديدي مورد نياز است كه تنها از قبل آشنايي بالا با متون نظري حاصل ميشود. به همين جهت طي دو دهه اخير شاهد يك حركت جمعي در قالب ترجمه و تاليف در راستاي آشنايي با متون نظري در حوزه تاريخنگاري هستيم كه در نوع خود در تاريخ معاصر ايران بينظير است. در اين ميان به تازگي كتاب مهم «خانههاي تاريخ» نوشته مشترك آناگرين و كاتلين تروپ با ترجمه بهزاد كريمي روانه بازار نشر شده كه دقيقا به همين موضوع رابطه تاريخ و نظريه ميپردازد و زمينهها و حوزههاي معرفتي تاريخنگاري را مورد بررسي قرار داده است. بهزاد كريمي از اساتيد خوشنام و جوان گروه ايرانشناسي دانشگاه ميبد است كه با آشنايي كامل با فضاي تاريخنگاري در كشور دست به ترجمه اين كتاب زده. براي آشنايي بيشتر با اين متن فضاي حاكم بر آن گفتوگويي با بهزاد كريمي مترجم اثر ترتيب دادهايم كه در ادامه دراختيار مخاطبان قرار خواهد گرفت.
شما به عنوان يك استاد تاريخ كه در حوزه صفويهشناسي تخصص دارد چه الزام و به عبارت بهتر چه خلأيي را احساس كرديد كه تصميم گرفتيد اين كتاب را ترجمه كنيد؟
به گمانم هر مورخي فارغ از گرايش يا تخصصش بايد نسبت به ماهيت كاري كه انجام ميدهد، آگاه باشد. بحث من در اينجا كاملا معرفتشناسانه است، به اين معنا كه مورخ بداند آگاهي تاريخي چگونه امكانپذير و حاصل ميشود؟ از اين جهت، ديگر حوزه تخصصي اصلا داراي اهميت نيست. در حقيقت، تلقي شما به عنوان يك مورخ از «تاريخ» است كه پژوهشهايتان را به لحاظ نظري و روشي راهبري ميكند. به باور من بسياري از مورخان دلمشغول اين موضوع نيستند؛ يعني به عبارتي آنها در چارچوب نظام آموزش دانشگاهي تاريخ به پاسخهاي حاضر و آمادهاي براي اين مساله رسيدهاند و با پذيرش قطعي اين پاسخها خيالشان را از بابت ماهيت دستيابي به «حقيقت» تاريخي آسوده ساختهاند. پارادايم مسلط بر اين پاسخها، نوعي پوزيتيويسم است كه مدعي است تاريخ به سادگي «آنجا» ايستاده و منتظر است تا با اتخاذ منابع و روشهاي «درست» توسط مورخان فراچنگ آيد؛ اين منظري است كه متاسفانه بيشتر كنشگران حرفهاي و دانشجويان تاريخ در ايران به آن معتقدند. با اين مقدمه ميشود اين طور نتيجه گرفت كه بنابراين هر فعاليتي در راستاي آگاهيبخشي به تاريخپژوهان درباره حرفهشان امري است ضروري و مبارك. من هم با همين قصد دست به ترجمه كتاب خانههاي تاريخ زدم.
بهطور كلي علت امتناع برخي دانشجويان و استادان در ايران نسبت به حوزه نظريه چيست؟ چرا اينقدر در رشته تاريخ نظريهگريزي وجود دارد؟
البته وضعيت ما از اين جهت نسبت به سالهاي گذشته بسيار بهتر شده و نسل جوان مورخان ايراني آگاهيهاي بيشتري نسبت به نسل قديمي پيدا كرده است. عجالتا اينگونه به ذهنم ميرسد كه اين وضعيت را بايد اولا به ماهيت «دانش» تاريخ و ثانيا به تاريخورزان حرفهاي منتسب كرد. تاريخ به گذشته مربوط است و به لحاظ هستيشناختي در دسترس نيست. بنابراين معرفت نسبت به اين موضوع شرايط يكساني با ساير معارف علوم انساني ندارد. به همين خاطر تاريخ عمدتا از نظرورزيها در علوم همسايه بهره برده است. اما موضوع مهمتر، نگرش اصحاب تاريخ نسبت به اين نظرورزيها بوده است. من به طور خاص درباره ايران صحبت ميكنم؛ تاريخورزان حرفهاي ما عمدتا روشها و مناظر پوزيتيويستي را مقدس ميدانند! و اصولا تقرب يا نيل به حقيقت تاريخي را منحصر در اين رويكردها و روششناسيها ميشمارند. گويي نگاه مقبول اينان به تاريخ موجوديتي اسطورهاي و فراانساني است كه بايد با اجراي آيينها و مناسكي آن را از هر گونه پرسش و نقد دور نگه داشت. از نظر اين افراد حقيقت تاريخي را بايد وراي دستكاريهاي ذهني مورخان و آلودگيهاي نظريههاي «ديگر» كه محصول فعاليتهاي فكري «نامورخان» است و موجبات تحميل باورها و عقايدي خاص را به تاريخ فراهم ميسازد، نگه داشت و آن را شفاف و دستنخورده دراختيار مخاطبان پرشور حقيقتطلب گذاشت. اين گروه ارتدوكس دنكيشوتوار با شعار «تاريخ براي تاريخ» به جنگ با نظريه برخاستهاند. در نگاهي خوشبينانه اينان افرادي هستند دغدغهمند و محصول نظام سنتي آموزش تاريخ. اما گروه ديگر اصولا هيچ دلبستگياي به رشته خود ندارند، اينان تاريخ را چونان دكاني براي گذران زندگي درنظر دارند و طبيعتا تلاشي هم براي فهم معرفتشناختي آن نميكنند. اما وجه مشترك اين دو گروه اين است كه از تحولات فكري معاصر در دنيا در حوزه معرفتشناسي تاريخي و ساير معرفتشناسيهاي علوم انساني خبري ندارند. مهمترين عوامل را براي ايجاد اين شرايط، نظام گزينش استاد در آموزش عالي، وجود نوعي خودبسندگي در ميان اصحاب مختلف علوم انساني و نبود تعامل ميان گروههاي مختلف دانشگاهي، ارتباط نداشتن دانشگاه ايراني با دانشگاههاي بزرگ و معتبر دنيا، عدم آشنايي مورخان به زبانهاي علمي دنيا بهويژه انگليسي و نظام قديمي آموزش تاريخ ميدانم.
بهطور كلي جايگاه نظريه را در تاريخ چگونه ميبينيد؟ آيا يك امر ضروري است يا يك امر سليقهاي؟
تاريخورزي در هيچ سطحي بركنار از نظريه نيست. حال ممكن است اين اتفاق بهصورت آگاهانه باشد يا ناآگانه. همانطور كه قبلا هم اشاره شد كساني كه قائل به عيني بودن و خنثي بودن حقيقت تاريخي هستند متاثر از تجربهگرايي يا پوزيتيويسم به منزله يك نظريه هستند. بنابراين اين امر قابل توصيه نيست، واقعيتي است كه وجود دارد. مهم شناخت و درك عميق اين نظريهها و چگونگي پيوند آنها با كنش تاريخي است. در اين سطح، حتما معتقدم يك مورخ بايد از نظريه بهمنزله طرح، توضيح يا تفسيري براي تبيين رويدادهاي گذشته و نظم بخشيدن به دادههاي تاريخي استفاده كند. هر قدر دايره آشنايي ما با نظريهها بيشتر باشد، امكان فهم عميقتري نسبت به گذشته براي ما ايجاد ميشود و همينطور مسير براي ارائه خوانشهاي جديد از اطلاعات قديمي فراهم ميآيد. اين به معناي ديگر، يعني درك بهتر تاريخ در جهت شناخت امروز و طبيعتا يعني امكان داشتن چشماندازي روشنتر از آينده. بنابراين، آنچه ضرورت دارد شناخت گستره نظريات و كاربست آنها به فراخور موضوع و حوزه تحقيق است.
به نظر شما آيا با تكيه صرف بر آثار ترجمه شده ميتوان اين خلأ را پر كرد يا بايد به سمت كارهاي تاليفي نيز پيش برويم؟ اگر قرار است تاليفي صورت بگيرد آيا بايد ناظر به سنت تاريخنگاري ما باشد يا ميتوان بدون توجه به سنت تاريخنگاري ايراني كاري كرد؟
ما در اين حوزه بسيار عقب هستيم. كتابهاي زيادي هستند كه بايد ترجمه شوند. راهي جز ترجمه نداريم لااقل تا اطلاع ثانوي. بيشتر نظرورزيها در باب معرفت تاريخي يا ساير علوم انساني در غرب و عمدتا به زبانهاي اروپايي انجام شده است و ميشود. بايد همانند قرون نخستين اسلامي در عهد خلافت عباسي، چيزي شبيه بيتالحكمه تاسيس كرد تا مترجمان آگاه كمر همت به ترجمه متون مهم حوزههاي مختلف علوم انساني از جمله معرفت تاريخ ببندند. اثرات اين جنبش ترجمه در طول ساليان ممكن است جامعه علمي ايران را براي شرح، تبيين، بوميسازي و در درجه آخر تاليف نظريهها آماده كند. درست مانند اتفاقي كه در طول چند دهه پس از جنبش ترجمه در جهان اسلام شاهد آن بوديم. البته شرايط عيني و ذهني ديگر از جمله ايجاد فضاي آزاد بحث و تبادلنظر در دانشگاهها بايد فراهم شود و قضيه به اين سادگياي كه عرض كردم هم نيست.
تاكنون كتابهاي مختلفي (هرچند انگشتشمار) در حوزه تاريخنگاري تاليف شده است، اگر امكان دارد از وجه تمايز اين كتاب و نويسندگان آن براي مخاطبان بگوييد.
طي سالهاي اخير آثار متعددي درباره تاريخنگاري نوشته يا ترجمه شده است. همچنين در قالب مصاحبه يا مجموعه مقاله شاهد انتشار برخي نظرورزيها درباره ماهيت دانش تاريخ بودهايم. همه اين آثار قابل احترام هستند، اما اطلاع ندارم كه اثري با مشخصات كتابخانههاي تاريخ توانسته باشد چشماندازي وسيع از تعامل نظريه و تاريخ در طول سده بيستم به دست داده باشد. ما در دانشگاه به طور جسته و گريخته نام اين نظريهها عمدتا از سوي استادان نسل جوان به گوشمان خورده است و در برخي موارد نام آثار شاخصي كه براساس اين نظريات به رشته تحرير درآمدهاند را خواندهايم و شنيدهايم، ولي هيچ وقت فرصت رويارويي مستقيم با اين آثار را نيافتهايم، چون بيشتر اين آثار به فارسي ترجمه نشدهاند. بنابراين، از دو جهت ياد شده كتاب خانههاي تاريخ چه به زبان انگليسي و چه به زبان فارسي اثري است تقريبابيهمتا. براي مثال عرض ميكنم ما هميشه در بحث از مكتب پوزيتيويسم در تاريخنگاري از اثر تاريخنگارانه جفري التون در حوزه تاريخ تودورها يا درباره مكتب آنال از اثر فرنان برودل، مديترانه و جهان مديترانهاي شنيده و خواندهايم ولي همه اينها منحصر به گزارش و شرح اين آثار بوده است و حالا در كتاب خانههاي تاريخ پس از اينكه مقدمه مفصلي در معرفي تجربهگرايي و مكتب آنال ميخوانيد، اين فرصت را داريد تا با بخشهايي از اين آثار شاخص و تاثيرگذار از نزديك آشنا شويد و ببينيد چگونه مورخان دلبسته نظريه، توانستهاند بين تاريخنگاري و نظريه نوعي سازگاري ايجاد كنند و با كاربست نظريه چطور تصوير تازهاي از تاريخ ترسيم شده است؛ اشكالي كه عمدتا از سوي مخالفان استفاده نظريه در تاريخ بيان ميشود به اين معنا كه هنوز مدافعان كاربست نظريه در تاريخ نتوانستهاند آنچنان كه مدعي هستند با استفاده از نظريه تاريخ بنويسند و نظريه در كارهايشان بيشتر زينتالمجلس است. ميدانيد اين داوري گرچه قرين حقيقت است، اما بهانه قرار دادن آن براي حمله به نظريه، جفاي بزرگي در حق پشتيبانان از نظريه است. آخر چطور ميشود انتظار داشت با استادان تاريخ ناآشنا و بعضا مخالف با نظريه، سيستم مندرس آموزشي و نبود متون مناسب به اين مهم دست يافت؟ از همين رو معتقدم كتاب خانههاي تاريخ در كنار مقدمات نظري، الگوهاي عملي را هم پيش روي علاقهمندان قرار داده است و اين را ميتوان در كنار ساير مزايا بزرگترين مزيت آن دانست.
آيا اين كتاب صرفا براي متخصصان و افراد حرفهاي در رشته تاريخ نگاشته شده است يا براي كساني كه در دانشگاه تاريخ نخواندهاند نيز رهاييبخش است؟
همانطور كه نويسندگان در پيشگفتار كتاب توضيح دادهاند، مخاطبان اصلي خانههاي تاريخ استادان و دانشجويان تاريخ هستند، اما در درجه بعد ميتوان گفت متخصصان و دانشجويان جامعهشناسي، علوم سياسي و فلسفه نيز كه كارهايشان در موارد متعددي سويه تاريخي پيدا ميكند مخاطبان بعدي اين كتاب هستند. نظريه لزوما منحصر به دانشگاه نيست. جالب است كه در موارد مهمي نظريهپردازان تاريخ رابطه خوبي با دانشگاه يا همكاران دانشگاهي خود نداشتهاند، چون در زمانه خودشان حرفهاي تازه و متفاوتي را در مقايسه با پارادايم مسلط مطرح كرده بودند. از اين جهت حصر نظريه به دانشگاه كار درستي نيست و به همين خاطر كتاب خانههاي تاريخ ميتواند علاقهمندان غيردانشگاهي را نيز سيراب سازد.
يكي از مسائل مورد توجه در كتاب خانههاي تاريخ اشاره به حوزههاي مختلف تاريخنگاري است. به نظر شما آيا تداخلي بين اين موضوعات وجود ندارد؟ مثلا جامعهشناسي تاريخي خود دربرگيرنده موضوعات ريزتر تاريخنگاري قومي يا جمعيتي نميشود؟
هيچ مرز متصلب و ثابتي را نميتوان بين جهانهاي نظريه متصور بود. همواره افكار، رويكردها و نظريهها در حال تاثيرگذاري روي يكديگر بودهاند و اين اتفاقا نكتهاي است كه نويسندگان در بخشهاي نظري به آن اشاراتي داشتهاند. مثلا ماركسيسم تاثير بيچون و چرايي بر ساير نظريهها ازجمله فمينيسم و آراي پسااستعاري داشته است. يا براي مثال، نظريات فوكو حوزه زبانشناسي را تحتتاثير خود قرار داده است. يا به قول نويسندگان، تجربهگرايي نظريه و روشي است كه تقريبا مورد استفاده همه اين مكاتب بوده است. از اين جهت، در پاسخ به سوال شما بايد بگويم، حتماتداخل وجود دارد. اما درباره بخش دوم پرسش شما بايد گفت گرچه در نگاهي وسيع ميشود قومتاريخ و تاريخنگاري جمعيتي را ذيل جامعهشناسي جاي داد، اما اين شاخهها آنقدر گسترش يافتهاند كه پرداختن مستقل به آنها ضرورت مييابد. به عبارت ديگر تفكيك اين مباحث در قالب فصول كتاب به معناي گسست معرفتي آنها از دانش مادر نيست.
در عنوان فرعي كتاب روي جلد عنوان شده «خوانشي انتقادي از تاريخ و نظريه در سده بيستم.» اگر امكان دارد بفرماييد نويسنده اينجا چه فهم و قرائتي از تاريخ انتقادي ارائه ميكند و چگونه ميتوان اين وجه از انتقادينگري را در ميان دانشجويان مورد علاقه تاريخ عرضه كرد؟
بله، درست است. عنوان فرعي كتاب همين چيزي است كه گفتيد. به نظرم اين عنوان به درستي انگيزه نويسندگان، فرم و محتواي كتاب را تا حد زيادي نشان ميدهد. اجازه بدهيد به منشا تاليف كتاب اشاره كنم. آنا گرين و كاتلين تروپ كه استادان مشترك كلاس «تاريخ و نظريه» در يكي از دانشگاههاي نيوزيلند بودهاند، تصميم ميگيرند دانشجويان تاريخ را با نظريههاي مشهور و مفيد مورد استفاده در تاريخ آشنا كنند. اما از سوي ديگر آنها كاملا متوجه مخاطبان كتاب هستند: دانشجويان تاريخ. بنابراين اين كتاب، كتابي است از منظر دو مورخ نه از منظر يك جامعهشناس يا از نگاه يك فيلسوف. در اين حالت قرار است اين متن به يك مورخ و دانشجوي تاريخ كمك كند به كار تاريخياش عمق ببخشد و همزمان تسليم محض نظريه نشود. قرار نيست در استفاده از نظريه متوجه نواقص و آسيبهاي احتمالي نباشيم. اين هشداري است كه اغلب، نويسندگان در پايان معرفي هر يك از نظريهها در قالب پرسشهايي آنها را با خواننده درميان ميگذارند و از مخاطب خود ميخواهند حالا پس از آشنايي با نظريه، بهصورتي انتقادي و نه انفعالي متن منتخب آن نظريه را بخوانند. اين همان كاري است كه عبارت «خوانش انتقادي» را در عنوان فرعي كتاب معنادار ساخته است. در پاسخ به بخش دوم پرسش شما اگر منظورتان از منظر استادان تاريخ است كه بايد عرض كنم همين كاري كه نويسندگان كتاب كردهاند بهترين الگوست. استادان علاقهمند به نظريه كه قصد دارند دانشجويانشان را با كاربرد نظريه در تاريخ آشنا كنند بايد دائما متذكر اين مطلب باشند كه نظريه گر چه داراي چارچوبهاي مشخصي است، اما كاستيهايي نيز دارد و دانشجويان را با ظرايف كار با نظريه آشنا كنند.
باتوجه به اينكه شاهد عناوين و سرفصلهاي متنوعي در كتاب هستيم آيا ميتوانيم يك منطق مشترك را در ميان اين عناوين و سرفصلها ببينيم؟ اگر هست كمي درباره اين موضوع صحبت كنيد.
نويسندگان كوشيدهاند مباحث، نظمي تاريخي داشته باشند ولي به هر حال اين به اين معنا نيست كه مثلا دوره نظريهاي به سر آمده باشد، يا نظريهها به طور همزمان در صحنه نباشند. منطق مشترك همه اين نظريهها فارغ از نظريه بودنشان، تاثيري است كه بر دانش تاريخ داشتهاند يا استفادههايي كه مورخان از آنها داشتهاند.
شما خودتان به عنوان يك مورخ بيشتر با كدام يك از حوزههاي تاريخي گفته شده در كتاب احساس نزديكي ميكنيد؟ چرا؟
من از همه اين نظريهها ياد گرفتهام و ياد ميگيرم. هر كدام از اين نظريهها در يك چشمانداز وسيع كمك كردهاند گذشته را از زواياي جديد بنگرم، ولي خب به هر حال اگر قرار باشد تنها يك رويكرد را انتخاب كنم، بيترديد آن پستمدرنيسم است. متاسفانه در بيشتر موارد تا بحث از پستمدرنيسم به ميان ميآيد، اينطور استنباط ميشود كسي كه به اين رهيافت گرايش دارد، لزوما منكر حقيقت تاريخي است يا همه چيز را در زبان منحل كرده است. من اصلا در جايگاهي نيستم كه خودم را پستمدرن بدانم، ولي وقتي قرار باشد از علايقم صحبت كنم، بايد بگويم پستمدرنيسم باعث شده تا كليشهها را كنار بگذارم و با نگاهي تازه به تاريخ نگاه كنم. طبعا فاصله گرفتن از مطلق بودن حقيقت تاريخي يا اعتقاد به غيرقابل دسترس بودن حقيقت تامه تاريخي چونان «چيزي كه بود» مورخ را فروتن ميكند و او را از تعصبات رشتهاي دور ميسازد. اين بينش ارزشمندي است كه احتمالا آشنايي با پستمدرنيسم به همراه دارد و بهويژه براي فضاي رشته تاريخ در ايران امروز كه در آن پارادايم مسلط كمتر اجازه خلاقيت ميدهد، بسيار مغتنم است. من فكر ميكنم موج آشنايي با انديشههاي پستمدرنيستي تاثيرات شگرفي در بين استادان تاريخ بر جاي گذاشته است، به همين خاطر امروزه كمتر كسي را ميبينيد كه ادعا كند حقيقت تاريخي ميتواند در يك بيطرفي محض توسط مورخ فراچنگ آيد و بلكه اين باور نيرومندتر شده است كه مورخ نميتواند بركنار از گرايش يا نوعي اعوجاج گزارشي از حقيقت تاريخي ارائه كند.
براي علاقهمندان به مطالعه اين كتاب چه توصيهاي داريد؟
نخستين توصيه ميتواند اين باشد كه مخاطبان كتاب را به تمامي و به صورت كامل مطالعه كنند. اين به آن معنا نيست كه فصلهاي كتاب ارتباط ارگانيك با هم دارند؛ نه. ميشود هر فصل را بدون اعتنا به فصلهاي پيش يا پس از آن مطالعه كرد و بهره برد. اما استفاده از اين كتاب به گونهاي كه نويسندگان آن را طراحي كردهاند، طبعا بيشترين تاثير را خواهد داشت، بهويژه اگر مخاطب نسبت به فضاي عمومي نظريهها علاقهمند است و دنبال مطلب و نظريه خاصي نيست. اين كتاب در هر فصل از دو بخش متمايز تشكيل شده است؛ در بخش اول معرفي نظريه براساس منابع معتبر مرتبط با آن نظريه صورت گرفته و بخش دوم قطعهاي است برگزيده از يكي از منابع شاخص كه در چارچوب نظريه نوشته شده است. توصيه بعدي و مهم، خواندن اين بخش برگزيده تا مخاطبان بهشكلي عملي با استفاده از نظريه در تاريخنگاري آشنا شوند و ظرافت و پيچيدگيهاي اين كار را دريابند.
مرتضي ويسي| رابطه تاريخ و نظريه از جمله مباحث چالش برانگيز اين سالها ميان تاريخ پژوهان ايراني و علاقهمندان به تاريخ است. از همان آغاز طرح اين موضوع ما شاهد نوعي دو دستگي بين مورخان بوديم. بسياري از مورخان كه عموما متعلق به نسلهاي قديميتر تاريخنگاري ايراني هستند با استفاده مورخان از ابزارهاي نظري مخالف هستند اما نسل جديدي بر رابطه تنگاتنگ تاريخ و نظريه تاكيد دارند. براي اين نسل از تاريخنگاران، مورخ بدون داشتن ابزارهاي نظري و تحليلي علمي امكان فهم لايههاي پنهان متون و به طور كل پديدههاي تاريخي را ندارد و در اين ميان چارچوبهاي معرفتي جديدي مورد نياز است كه تنها از قبل آشنايي بالا با متون نظري حاصل ميشود. به همين جهت طي دو دهه اخير شاهد يك حركت جمعي در قالب ترجمه و تاليف در راستاي آشنايي با متون نظري در حوزه تاريخنگاري هستيم كه در نوع خود در تاريخ معاصر ايران بينظير است. در اين ميان به تازگي كتاب مهم «خانههاي تاريخ» نوشته مشترك آناگرين و كاتلين تروپ با ترجمه بهزاد كريمي روانه بازار نشر شده كه دقيقا به همين موضوع رابطه تاريخ و نظريه ميپردازد و زمينهها و حوزههاي معرفتي تاريخنگاري را مورد بررسي قرار داده است. بهزاد كريمي از اساتيد خوشنام و جوان گروه ايرانشناسي دانشگاه ميبد است كه با آشنايي كامل با فضاي تاريخنگاري در كشور دست به ترجمه اين كتاب زده. براي آشنايي بيشتر با اين متن فضاي حاكم بر آن گفتوگويي با بهزاد كريمي مترجم اثر ترتيب دادهايم كه در ادامه دراختيار مخاطبان قرار خواهد گرفت.
شما به عنوان يك استاد تاريخ كه در حوزه صفويهشناسي تخصص دارد چه الزام و به عبارت بهتر چه خلأيي را احساس كرديد كه تصميم گرفتيد اين كتاب را ترجمه كنيد؟
به گمانم هر مورخي فارغ از گرايش يا تخصصش بايد نسبت به ماهيت كاري كه انجام ميدهد، آگاه باشد. بحث من در اينجا كاملا معرفتشناسانه است، به اين معنا كه مورخ بداند آگاهي تاريخي چگونه امكانپذير و حاصل ميشود؟ از اين جهت، ديگر حوزه تخصصي اصلا داراي اهميت نيست. در حقيقت، تلقي شما به عنوان يك مورخ از «تاريخ» است كه پژوهشهايتان را به لحاظ نظري و روشي راهبري ميكند. به باور من بسياري از مورخان دلمشغول اين موضوع نيستند؛ يعني به عبارتي آنها در چارچوب نظام آموزش دانشگاهي تاريخ به پاسخهاي حاضر و آمادهاي براي اين مساله رسيدهاند و با پذيرش قطعي اين پاسخها خيالشان را از بابت ماهيت دستيابي به «حقيقت» تاريخي آسوده ساختهاند. پارادايم مسلط بر اين پاسخها، نوعي پوزيتيويسم است كه مدعي است تاريخ به سادگي «آنجا» ايستاده و منتظر است تا با اتخاذ منابع و روشهاي «درست» توسط مورخان فراچنگ آيد؛ اين منظري است كه متاسفانه بيشتر كنشگران حرفهاي و دانشجويان تاريخ در ايران به آن معتقدند. با اين مقدمه ميشود اين طور نتيجه گرفت كه بنابراين هر فعاليتي در راستاي آگاهيبخشي به تاريخپژوهان درباره حرفهشان امري است ضروري و مبارك. من هم با همين قصد دست به ترجمه كتاب خانههاي تاريخ زدم.
بهطور كلي علت امتناع برخي دانشجويان و استادان در ايران نسبت به حوزه نظريه چيست؟ چرا اينقدر در رشته تاريخ نظريهگريزي وجود دارد؟
البته وضعيت ما از اين جهت نسبت به سالهاي گذشته بسيار بهتر شده و نسل جوان مورخان ايراني آگاهيهاي بيشتري نسبت به نسل قديمي پيدا كرده است. عجالتا اينگونه به ذهنم ميرسد كه اين وضعيت را بايد اولا به ماهيت «دانش» تاريخ و ثانيا به تاريخورزان حرفهاي منتسب كرد. تاريخ به گذشته مربوط است و به لحاظ هستيشناختي در دسترس نيست. بنابراين معرفت نسبت به اين موضوع شرايط يكساني با ساير معارف علوم انساني ندارد. به همين خاطر تاريخ عمدتا از نظرورزيها در علوم همسايه بهره برده است. اما موضوع مهمتر، نگرش اصحاب تاريخ نسبت به اين نظرورزيها بوده است. من به طور خاص درباره ايران صحبت ميكنم؛ تاريخورزان حرفهاي ما عمدتا روشها و مناظر پوزيتيويستي را مقدس ميدانند! و اصولا تقرب يا نيل به حقيقت تاريخي را منحصر در اين رويكردها و روششناسيها ميشمارند. گويي نگاه مقبول اينان به تاريخ موجوديتي اسطورهاي و فراانساني است كه بايد با اجراي آيينها و مناسكي آن را از هر گونه پرسش و نقد دور نگه داشت. از نظر اين افراد حقيقت تاريخي را بايد وراي دستكاريهاي ذهني مورخان و آلودگيهاي نظريههاي «ديگر» كه محصول فعاليتهاي فكري «نامورخان» است و موجبات تحميل باورها و عقايدي خاص را به تاريخ فراهم ميسازد، نگه داشت و آن را شفاف و دستنخورده دراختيار مخاطبان پرشور حقيقتطلب گذاشت. اين گروه ارتدوكس دنكيشوتوار با شعار «تاريخ براي تاريخ» به جنگ با نظريه برخاستهاند. در نگاهي خوشبينانه اينان افرادي هستند دغدغهمند و محصول نظام سنتي آموزش تاريخ. اما گروه ديگر اصولا هيچ دلبستگياي به رشته خود ندارند، اينان تاريخ را چونان دكاني براي گذران زندگي درنظر دارند و طبيعتا تلاشي هم براي فهم معرفتشناختي آن نميكنند. اما وجه مشترك اين دو گروه اين است كه از تحولات فكري معاصر در دنيا در حوزه معرفتشناسي تاريخي و ساير معرفتشناسيهاي علوم انساني خبري ندارند. مهمترين عوامل را براي ايجاد اين شرايط، نظام گزينش استاد در آموزش عالي، وجود نوعي خودبسندگي در ميان اصحاب مختلف علوم انساني و نبود تعامل ميان گروههاي مختلف دانشگاهي، ارتباط نداشتن دانشگاه ايراني با دانشگاههاي بزرگ و معتبر دنيا، عدم آشنايي مورخان به زبانهاي علمي دنيا بهويژه انگليسي و نظام قديمي آموزش تاريخ ميدانم.
بهطور كلي جايگاه نظريه را در تاريخ چگونه ميبينيد؟ آيا يك امر ضروري است يا يك امر سليقهاي؟
تاريخورزي در هيچ سطحي بركنار از نظريه نيست. حال ممكن است اين اتفاق بهصورت آگاهانه باشد يا ناآگانه. همانطور كه قبلا هم اشاره شد كساني كه قائل به عيني بودن و خنثي بودن حقيقت تاريخي هستند متاثر از تجربهگرايي يا پوزيتيويسم به منزله يك نظريه هستند. بنابراين اين امر قابل توصيه نيست، واقعيتي است كه وجود دارد. مهم شناخت و درك عميق اين نظريهها و چگونگي پيوند آنها با كنش تاريخي است. در اين سطح، حتما معتقدم يك مورخ بايد از نظريه بهمنزله طرح، توضيح يا تفسيري براي تبيين رويدادهاي گذشته و نظم بخشيدن به دادههاي تاريخي استفاده كند. هر قدر دايره آشنايي ما با نظريهها بيشتر باشد، امكان فهم عميقتري نسبت به گذشته براي ما ايجاد ميشود و همينطور مسير براي ارائه خوانشهاي جديد از اطلاعات قديمي فراهم ميآيد. اين به معناي ديگر، يعني درك بهتر تاريخ در جهت شناخت امروز و طبيعتا يعني امكان داشتن چشماندازي روشنتر از آينده. بنابراين، آنچه ضرورت دارد شناخت گستره نظريات و كاربست آنها به فراخور موضوع و حوزه تحقيق است.
به نظر شما آيا با تكيه صرف بر آثار ترجمه شده ميتوان اين خلأ را پر كرد يا بايد به سمت كارهاي تاليفي نيز پيش برويم؟ اگر قرار است تاليفي صورت بگيرد آيا بايد ناظر به سنت تاريخنگاري ما باشد يا ميتوان بدون توجه به سنت تاريخنگاري ايراني كاري كرد؟
ما در اين حوزه بسيار عقب هستيم. كتابهاي زيادي هستند كه بايد ترجمه شوند. راهي جز ترجمه نداريم لااقل تا اطلاع ثانوي. بيشتر نظرورزيها در باب معرفت تاريخي يا ساير علوم انساني در غرب و عمدتا به زبانهاي اروپايي انجام شده است و ميشود. بايد همانند قرون نخستين اسلامي در عهد خلافت عباسي، چيزي شبيه بيتالحكمه تاسيس كرد تا مترجمان آگاه كمر همت به ترجمه متون مهم حوزههاي مختلف علوم انساني از جمله معرفت تاريخ ببندند. اثرات اين جنبش ترجمه در طول ساليان ممكن است جامعه علمي ايران را براي شرح، تبيين، بوميسازي و در درجه آخر تاليف نظريهها آماده كند. درست مانند اتفاقي كه در طول چند دهه پس از جنبش ترجمه در جهان اسلام شاهد آن بوديم. البته شرايط عيني و ذهني ديگر از جمله ايجاد فضاي آزاد بحث و تبادلنظر در دانشگاهها بايد فراهم شود و قضيه به اين سادگياي كه عرض كردم هم نيست.
تاكنون كتابهاي مختلفي (هرچند انگشتشمار) در حوزه تاريخنگاري تاليف شده است، اگر امكان دارد از وجه تمايز اين كتاب و نويسندگان آن براي مخاطبان بگوييد.
طي سالهاي اخير آثار متعددي درباره تاريخنگاري نوشته يا ترجمه شده است. همچنين در قالب مصاحبه يا مجموعه مقاله شاهد انتشار برخي نظرورزيها درباره ماهيت دانش تاريخ بودهايم. همه اين آثار قابل احترام هستند، اما اطلاع ندارم كه اثري با مشخصات كتابخانههاي تاريخ توانسته باشد چشماندازي وسيع از تعامل نظريه و تاريخ در طول سده بيستم به دست داده باشد. ما در دانشگاه به طور جسته و گريخته نام اين نظريهها عمدتا از سوي استادان نسل جوان به گوشمان خورده است و در برخي موارد نام آثار شاخصي كه براساس اين نظريات به رشته تحرير درآمدهاند را خواندهايم و شنيدهايم، ولي هيچ وقت فرصت رويارويي مستقيم با اين آثار را نيافتهايم، چون بيشتر اين آثار به فارسي ترجمه نشدهاند. بنابراين، از دو جهت ياد شده كتاب خانههاي تاريخ چه به زبان انگليسي و چه به زبان فارسي اثري است تقريبابيهمتا. براي مثال عرض ميكنم ما هميشه در بحث از مكتب پوزيتيويسم در تاريخنگاري از اثر تاريخنگارانه جفري التون در حوزه تاريخ تودورها يا درباره مكتب آنال از اثر فرنان برودل، مديترانه و جهان مديترانهاي شنيده و خواندهايم ولي همه اينها منحصر به گزارش و شرح اين آثار بوده است و حالا در كتاب خانههاي تاريخ پس از اينكه مقدمه مفصلي در معرفي تجربهگرايي و مكتب آنال ميخوانيد، اين فرصت را داريد تا با بخشهايي از اين آثار شاخص و تاثيرگذار از نزديك آشنا شويد و ببينيد چگونه مورخان دلبسته نظريه، توانستهاند بين تاريخنگاري و نظريه نوعي سازگاري ايجاد كنند و با كاربست نظريه چطور تصوير تازهاي از تاريخ ترسيم شده است؛ اشكالي كه عمدتا از سوي مخالفان استفاده نظريه در تاريخ بيان ميشود به اين معنا كه هنوز مدافعان كاربست نظريه در تاريخ نتوانستهاند آنچنان كه مدعي هستند با استفاده از نظريه تاريخ بنويسند و نظريه در كارهايشان بيشتر زينتالمجلس است. ميدانيد اين داوري گرچه قرين حقيقت است، اما بهانه قرار دادن آن براي حمله به نظريه، جفاي بزرگي در حق پشتيبانان از نظريه است. آخر چطور ميشود انتظار داشت با استادان تاريخ ناآشنا و بعضا مخالف با نظريه، سيستم مندرس آموزشي و نبود متون مناسب به اين مهم دست يافت؟ از همين رو معتقدم كتاب خانههاي تاريخ در كنار مقدمات نظري، الگوهاي عملي را هم پيش روي علاقهمندان قرار داده است و اين را ميتوان در كنار ساير مزايا بزرگترين مزيت آن دانست.
آيا اين كتاب صرفا براي متخصصان و افراد حرفهاي در رشته تاريخ نگاشته شده است يا براي كساني كه در دانشگاه تاريخ نخواندهاند نيز رهاييبخش است؟
همانطور كه نويسندگان در پيشگفتار كتاب توضيح دادهاند، مخاطبان اصلي خانههاي تاريخ استادان و دانشجويان تاريخ هستند، اما در درجه بعد ميتوان گفت متخصصان و دانشجويان جامعهشناسي، علوم سياسي و فلسفه نيز كه كارهايشان در موارد متعددي سويه تاريخي پيدا ميكند مخاطبان بعدي اين كتاب هستند. نظريه لزوما منحصر به دانشگاه نيست. جالب است كه در موارد مهمي نظريهپردازان تاريخ رابطه خوبي با دانشگاه يا همكاران دانشگاهي خود نداشتهاند، چون در زمانه خودشان حرفهاي تازه و متفاوتي را در مقايسه با پارادايم مسلط مطرح كرده بودند. از اين جهت حصر نظريه به دانشگاه كار درستي نيست و به همين خاطر كتاب خانههاي تاريخ ميتواند علاقهمندان غيردانشگاهي را نيز سيراب سازد.
يكي از مسائل مورد توجه در كتاب خانههاي تاريخ اشاره به حوزههاي مختلف تاريخنگاري است. به نظر شما آيا تداخلي بين اين موضوعات وجود ندارد؟ مثلا جامعهشناسي تاريخي خود دربرگيرنده موضوعات ريزتر تاريخنگاري قومي يا جمعيتي نميشود؟
هيچ مرز متصلب و ثابتي را نميتوان بين جهانهاي نظريه متصور بود. همواره افكار، رويكردها و نظريهها در حال تاثيرگذاري روي يكديگر بودهاند و اين اتفاقا نكتهاي است كه نويسندگان در بخشهاي نظري به آن اشاراتي داشتهاند. مثلا ماركسيسم تاثير بيچون و چرايي بر ساير نظريهها ازجمله فمينيسم و آراي پسااستعاري داشته است. يا براي مثال، نظريات فوكو حوزه زبانشناسي را تحتتاثير خود قرار داده است. يا به قول نويسندگان، تجربهگرايي نظريه و روشي است كه تقريبا مورد استفاده همه اين مكاتب بوده است. از اين جهت، در پاسخ به سوال شما بايد بگويم، حتماتداخل وجود دارد. اما درباره بخش دوم پرسش شما بايد گفت گرچه در نگاهي وسيع ميشود قومتاريخ و تاريخنگاري جمعيتي را ذيل جامعهشناسي جاي داد، اما اين شاخهها آنقدر گسترش يافتهاند كه پرداختن مستقل به آنها ضرورت مييابد. به عبارت ديگر تفكيك اين مباحث در قالب فصول كتاب به معناي گسست معرفتي آنها از دانش مادر نيست.
در عنوان فرعي كتاب روي جلد عنوان شده «خوانشي انتقادي از تاريخ و نظريه در سده بيستم.» اگر امكان دارد بفرماييد نويسنده اينجا چه فهم و قرائتي از تاريخ انتقادي ارائه ميكند و چگونه ميتوان اين وجه از انتقادينگري را در ميان دانشجويان مورد علاقه تاريخ عرضه كرد؟
بله، درست است. عنوان فرعي كتاب همين چيزي است كه گفتيد. به نظرم اين عنوان به درستي انگيزه نويسندگان، فرم و محتواي كتاب را تا حد زيادي نشان ميدهد. اجازه بدهيد به منشا تاليف كتاب اشاره كنم. آنا گرين و كاتلين تروپ كه استادان مشترك كلاس «تاريخ و نظريه» در يكي از دانشگاههاي نيوزيلند بودهاند، تصميم ميگيرند دانشجويان تاريخ را با نظريههاي مشهور و مفيد مورد استفاده در تاريخ آشنا كنند. اما از سوي ديگر آنها كاملا متوجه مخاطبان كتاب هستند: دانشجويان تاريخ. بنابراين اين كتاب، كتابي است از منظر دو مورخ نه از منظر يك جامعهشناس يا از نگاه يك فيلسوف. در اين حالت قرار است اين متن به يك مورخ و دانشجوي تاريخ كمك كند به كار تاريخياش عمق ببخشد و همزمان تسليم محض نظريه نشود. قرار نيست در استفاده از نظريه متوجه نواقص و آسيبهاي احتمالي نباشيم. اين هشداري است كه اغلب، نويسندگان در پايان معرفي هر يك از نظريهها در قالب پرسشهايي آنها را با خواننده درميان ميگذارند و از مخاطب خود ميخواهند حالا پس از آشنايي با نظريه، بهصورتي انتقادي و نه انفعالي متن منتخب آن نظريه را بخوانند. اين همان كاري است كه عبارت «خوانش انتقادي» را در عنوان فرعي كتاب معنادار ساخته است. در پاسخ به بخش دوم پرسش شما اگر منظورتان از منظر استادان تاريخ است كه بايد عرض كنم همين كاري كه نويسندگان كتاب كردهاند بهترين الگوست. استادان علاقهمند به نظريه كه قصد دارند دانشجويانشان را با كاربرد نظريه در تاريخ آشنا كنند بايد دائما متذكر اين مطلب باشند كه نظريه گر چه داراي چارچوبهاي مشخصي است، اما كاستيهايي نيز دارد و دانشجويان را با ظرايف كار با نظريه آشنا كنند.
باتوجه به اينكه شاهد عناوين و سرفصلهاي متنوعي در كتاب هستيم آيا ميتوانيم يك منطق مشترك را در ميان اين عناوين و سرفصلها ببينيم؟ اگر هست كمي درباره اين موضوع صحبت كنيد.
نويسندگان كوشيدهاند مباحث، نظمي تاريخي داشته باشند ولي به هر حال اين به اين معنا نيست كه مثلا دوره نظريهاي به سر آمده باشد، يا نظريهها به طور همزمان در صحنه نباشند. منطق مشترك همه اين نظريهها فارغ از نظريه بودنشان، تاثيري است كه بر دانش تاريخ داشتهاند يا استفادههايي كه مورخان از آنها داشتهاند.
شما خودتان به عنوان يك مورخ بيشتر با كدام يك از حوزههاي تاريخي گفته شده در كتاب احساس نزديكي ميكنيد؟ چرا؟
من از همه اين نظريهها ياد گرفتهام و ياد ميگيرم. هر كدام از اين نظريهها در يك چشمانداز وسيع كمك كردهاند گذشته را از زواياي جديد بنگرم، ولي خب به هر حال اگر قرار باشد تنها يك رويكرد را انتخاب كنم، بيترديد آن پستمدرنيسم است. متاسفانه در بيشتر موارد تا بحث از پستمدرنيسم به ميان ميآيد، اينطور استنباط ميشود كسي كه به اين رهيافت گرايش دارد، لزوما منكر حقيقت تاريخي است يا همه چيز را در زبان منحل كرده است. من اصلا در جايگاهي نيستم كه خودم را پستمدرن بدانم، ولي وقتي قرار باشد از علايقم صحبت كنم، بايد بگويم پستمدرنيسم باعث شده تا كليشهها را كنار بگذارم و با نگاهي تازه به تاريخ نگاه كنم. طبعا فاصله گرفتن از مطلق بودن حقيقت تاريخي يا اعتقاد به غيرقابل دسترس بودن حقيقت تامه تاريخي چونان «چيزي كه بود» مورخ را فروتن ميكند و او را از تعصبات رشتهاي دور ميسازد. اين بينش ارزشمندي است كه احتمالا آشنايي با پستمدرنيسم به همراه دارد و بهويژه براي فضاي رشته تاريخ در ايران امروز كه در آن پارادايم مسلط كمتر اجازه خلاقيت ميدهد، بسيار مغتنم است. من فكر ميكنم موج آشنايي با انديشههاي پستمدرنيستي تاثيرات شگرفي در بين استادان تاريخ بر جاي گذاشته است، به همين خاطر امروزه كمتر كسي را ميبينيد كه ادعا كند حقيقت تاريخي ميتواند در يك بيطرفي محض توسط مورخ فراچنگ آيد و بلكه اين باور نيرومندتر شده است كه مورخ نميتواند بركنار از گرايش يا نوعي اعوجاج گزارشي از حقيقت تاريخي ارائه كند.
براي علاقهمندان به مطالعه اين كتاب چه توصيهاي داريد؟
نخستين توصيه ميتواند اين باشد كه مخاطبان كتاب را به تمامي و به صورت كامل مطالعه كنند. اين به آن معنا نيست كه فصلهاي كتاب ارتباط ارگانيك با هم دارند؛ نه. ميشود هر فصل را بدون اعتنا به فصلهاي پيش يا پس از آن مطالعه كرد و بهره برد. اما استفاده از اين كتاب به گونهاي كه نويسندگان آن را طراحي كردهاند، طبعا بيشترين تاثير را خواهد داشت، بهويژه اگر مخاطب نسبت به فضاي عمومي نظريهها علاقهمند است و دنبال مطلب و نظريه خاصي نيست. اين كتاب در هر فصل از دو بخش متمايز تشكيل شده است؛ در بخش اول معرفي نظريه براساس منابع معتبر مرتبط با آن نظريه صورت گرفته و بخش دوم قطعهاي است برگزيده از يكي از منابع شاخص كه در چارچوب نظريه نوشته شده است. توصيه بعدي و مهم، خواندن اين بخش برگزيده تا مخاطبان بهشكلي عملي با استفاده از نظريه در تاريخنگاري آشنا شوند و ظرافت و پيچيدگيهاي اين كار را دريابند.
يك مورخ بايد از نظريه بهمنزله طرح، توضيح يا تفسيري براي تبيين رويدادهاي گذشته و نظم بخشيدن به دادههاي تاريخي استفاده كند. هر قدر دايره آشنايي ما با نظريهها بيشتر باشد، امكان فهم عميقتري نسبت به گذشته براي ما ايجاد ميشود و همينطور مسير براي ارائه خوانشهاي جديد از اطلاعات قديمي فراهم ميآيد. اين به معناي ديگر، يعني درك بهتر تاريخ در جهت شناخت امروز و طبيعتا يعني امكان داشتن چشماندازي روشنتر از آينده. بنابراين، آنچه ضرورت دارد شناخت گستره نظريات و كاربست آنها به فراخور موضوع و حوزه تحقيق است.