ادامه از صفحه اول
رنجنامه ظريف و تكرار تاريخ
عدهاي عزا گرفتند و تا توانستند حتي به صورت عملي در ناكامياش كوشيدند. ما دستاورد بزرگي حاصل كرديم ولي با آن بازي كرديم و در اوج زمان ناشناسي از منافعش سود نبرديم. بعد از تصويب برجام كه سيل مقامات و روساي كشورها به ايران سرازير شدند و هريك با خود هياتهاي تجاري و اقتصادي پرتعداد آوردند برخي كم مانده بود كه به آنها فحش دهند و واقعا هم در عمل فهماندند كه به قول معروف اين بوي كباب نيست اينجا خر داغ ميكنند! آنقدر تعلل كرديم تا ترامپ از راه رسيد و اتفاقا براي برهم زدن ماجرا راه را باز ديد و به امضايي همهچيز برچيده شد! از آن سو آقاي ظريف منصفانه اشاره دارد كه گويا ما چنان مشعوف حضور غرب شديم كه شرقيان را رنجانديم و در نهايت هم چوب را خورديم و هم پياز را!!! راستي اين چه دردي است كه ما داريم؟ چرا با يك غوره دچار سردي ميشويم با يك مويز از گرما گر ميگيريم؟! گاهي از سوراخ يك سوزن رد ميشويم و زمان ديگر از در دروازه هم عبور نميكنيم! عدهاي برجام را به عرش اعلا بردند و فتحالفتوح خواندند و عده ديگر آن را جسد متعفن نام نهادند! همانطوركه آقاي ظريف تصريح ميكند با اجماع ملي ميشد از فوايد آن بهره ببريم و شايد اگر موقعشناس بوديم براي امريكا امكان بازگشت آن هم به سادگي وجود نداشت. اين حكايت تلخ و دردآور و رنجآفرين را ميتوان بارها حداقل طي 200 سال گذشته ديد. در جنگهاي ايران و روس آنچه ما را شكست داد بيدانشي و ناآگاهي و تشتت و پراكندگي در داخل بود، جايي كه بايد محكم ميايستاديم عقب نشستيم و جايي كه اصلا نياز به ادامه جنگ نبود درگير شديم و دشمن بيشترين بهرهبرداري را كرد. جالب است كه در يك موقعيت وقتي روسيه با فرانسه متخاصم شدند و ما در جبههها دست غالب را داشتيم و حتي امكان بازپسگيري سرزمينهاي از دست رفته وجود داشت ناشيانه صلح كرديم و خيال روسيه از جانب ما راحت شد! اينگونه مواجهه با مشكلات بزرگ گويي در كشور ما به يك رسم مبدل شده است و به تكرارش عادت كردهايم و هيچگاه به اجماع ملي براي احتياط، تامل، دقت، موقعشناسي، تعادل و پختگي دست نيافتهايم. اگر ما براي خود اشتغالات بزرگ و بعضا غيرضرور درست نميكرديم با همه ناكارآمديها و اختلاسها و اختلافات سياسي و جناحي قطعا هماكنون از تمام رقباي منطقهاي در بعد اقتصادي جلوتر بوديم. ما مرتبا شعار ميدهيم و بر خود ميباليم و به تاريخ هزاران ساله خود تمسك ميكنيم و اتفاقا همينها سبب درجا زدنمان شده است. چه اشكال دارد گاهي بپذيريم كه نميدانيم، نميتوانيم، يك ملت معمولي هستيم؟ چرا بايد 7 واكسن داخلي بسازيم در حالي كه بسياري از كشورهاي ثروتمند اين كار را نكردند؟ چرا بايد در مبارزه با كرونا تحير دنيا را جلب كنيم ولي در واكسيناسيون از بسياري كشورها عقب بمانيم؟! به نظر ميرسد اگر روزي در يك اجماع ملي همه بپذيريم كه ما يك ملت مثل همه ملتها هستيم و نقاط ضعف و قدرت زياد داريم و تاروپود زندگيمان از شعار خالي شود و تصميم بگيريم كه با صبر و تلاش و تواضع به كار و زندگي بپردازيم موفق ميشويم. گزارش آقاي ظريف يك رنجنامه تاريخي از عادات و رفتار و صفات و ميزان هوش و دانش و درايت ماست و جا دارد كه از جنجالهاي معمول سياسي خارج شود و مورد موشكافي تاريخي قرار گيرد.
احساس سوختن به تماشا نميشود
افكار عمومي ميدهند و به جاي مطالبه بودجه و امكانات لازم از سوي سياستگذاران كلان در دولت و مجلس براي توازن بخشيدن به اين مساله، انتظار معجزه از نهاد متولي را دارند هر چند اين مساله نميتواند توجيهي بر كمكاريها و سوءمديريت در نهادهاي مذكور باشد اما حل ريشهاي و بنيادين اين موضوع بايد جزو اولويتهاي مجلس فعلي و دولت آينده باشد در غير اين صورت هيچ منابع زيستي براي اداره كشور در دو يا سه دهه آينده باقي نخواهد ماند.
به باور بسياري دولت يازدهم و دوازدهم عملكرد قابل قبولي در حوزه مديريت سرزمين به صورت كلان و حفاظت از محيطزيست و منابع طبيعي در مرحله دوم نداشت و دولت سيزدهم نيز نه تنها عزمي براي بهبود وضعيت موجود در عرصههاي طبيعي كشور به ويژه مهار آتشسوزيهاي سريالي در زاگرس نخواهد داشت، بلكه باتوجه به اولويتهاي مطرح شده براي دولت آينده از ايجاد اشتغال تا آنچه از سوي حاميان دولت منتخب، حذف قوانين دست و پاگير براي جهش توليد خوانده ميشود، اصليترين اولويت در سياست كلان چهار سال آينده كشور حل بحران اشتغال از جيب طبيعت خواهد بود. اين تراژدي غمانگيز شعلههايي كه به جان زاگرس افتاده را تبديل به داستان هزار و يك شبي خواهد كرد كه آيندگان آن را به قضاوت خواهند نشست و سخن گفتن از اين تراژدي نه تنها هيچ دردي را دوا نخواهد كرد، بلكه زخمهاي طبيعت خسته ايران را عميقتر خواهد كرد و مثل اين شعر معروف از زبان زاگرس خواهد بود: آتش بگير تا كه ببيني چه ميكشم/ احساس سوختن به تماشا نميشود