تولد شاه اسماعيل صفوي
مرتضي ميرحسيني
يك: كمشمار بودند و دستهاي از تركمانان در تعقيبشان. علي كه مرگ خود را نزديك و قطعي ميديد تصميمي گرفت كه اهميت آن چند سال بعد معلوم شد. به برادر كوچكش اسماعيل گفت اگر اتفاقي براي من افتاد تو جانشين من هستي و رييس بعدي طريقت و خاندان ما «ميخواهم كه خون مرا و جدت را از اولاد حسن پادشاه بگيري و اين قرعه مراد به طالع فرخنده تو افتاد و زود باشد كه از طرف گيلان با تيغ جهانگيري خروج كني و به ضرب تيغ زنگ كفر از روي گيتيبرداري.» اين را گفت و با اسماعيل خداحافظي كرد و با چند نفر از يارانش از جمع جدا شد. او تركمانان را دنبال خود كشيد و چند ساعت بعد در زد و خورد با آنان كشته شد. اما به اسماعيل و همراهانش فرصت داد تا به اردبيل برسند و در يكي از مخفيگاههاي خاندان صفوي پناه بگيرند. چند هفته در شهر ماندند و مدام از اين مخفيگاه به مخفيگاه ديگر پناه بردند. تركمانها شهر را زير و رو كردند و خانه به خانه به دنبال اسماعيل گشتند. حتي عدهاي از اهالي را زير مشت و لگد گرفتند و عدهاي ديگر را شكنجه كردند، اما كسي چيزي به آنان نگفت، چون واقعا از پناهگاه اسماعيل خبر نداشتند. مردم اردبيل شايعاتي درباره بازگشت يكي از نوادگان شيخ صفيالدين به شهرشان و نيز از تلاش آققويونلوها براي دستگيري او شنيده بودند اما از محل اختفاي او چيزي نميدانستند. بعد از چند نسل تبليغ و مبارزه، شبكه زيرزميني مريدان خاندان صفوي، آنهم در اردبيل آنقدر قوي بود كه حداقل چند هفته وارث خردسال اين خاندان را از چشم دشمنانش پنهان نگه دارد و جانش را حفظ كند.
دو: اسماعيل صفوي تير ماه سال 866 خورشيدي در چنين روزي در اردبيل متولد شد. آن سالها، سالهاي قدرتنمايي تركمانهاي آققويونلو بود و آنان بر بخشهاي وسيعي از ايران و عراق سيطره داشتند. صفويان قوم و خويش آنها بودند اما روابط ميان دو طرف هميشه هم دوستانه نبود و نشانههاي بدگماني و حتي خصومت بيشتر و بيشتر آشكار ميشدند، به ويژه از زماني كه صفويان به تصاحب قدرت سياسي و تشكيل حكومتي مستقل فكر كردند و نخستين گامها در اين مسير را هم برداشتند. پدر اسماعيل در جنگ در شروان كشته شد و همسر و پسران او را به دستور سلطان يعقوب آققويونلو به فارس بردند و در قلعهاي زنداني كردند (يعقوب دايي اسماعيل بود و در واقع او خواهر و خواهرزادههاي خودش را در فارس به حبس انداخت). بعد از مرگ يعقوب درگيري بين مدعيان جانشيني او بالا گرفت، قدرت آققويونلوها ترك برداشت و قلمروشان چندپاره شد. يكي از مدعيان به نام رستم بيگ به هدف استفاده از اعتبار خاندان صفوي، زندانيان فارس را آزاد كرد و به تبريز برد، اما كمتر از يك سال بعد، نگران از قدرت فزاينده صفويان از تصميم خود پشيمان شد. ميخواست آنان را دوباره زنداني كند كه گريختند و راهي اردبيل شدند. اسماعيل بعد از چند هفته اختفا در اردبيل، با گروهي از مريدان خاندانش به گيلان گريخت و به يكي از شاهان محلي آنجا -كه در تاريخ به كاركيا ميرزا علي مشهور است و با مركزيت لاهيجان بر نواحي شرقي گيلان حكومت ميكرد- پناه برد. او در سايه قدرت اين شاه از شر دشمنانش در امان ماند و سالهاي كودكي را پشت سر گذاشت.