• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4982 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۹ تير

من متهم مي‌كنم!

مرتضي ميرحسيني

به يك سال زندان محكوم شده بود، اما پيش از اجرايي شدن حكم از فرانسه گريخت و به انگليس پناه برد. درخواست تجديدنظر هم كرده بود اما تغييري در حكم نهايي ايجاد نشد. جرمش افترا بود، افترا به ارتش فرانسه. همچنين با آن نامه مشهورش كه عنوان «من متهم مي‌كنم!» روي آن ديده مي‌شد ميان فرانسوي‌ها شكاف انداخته و آنان را در دو جبهه مدافعان و دشمنانش رودرروي هم قرار داده بود. به نوشته يكي از نشريات پاريس «هر وجداني آشفته است. ديگر هيچ‌كس با تعقل و استدلال سروكار ندارد. بحث امكان‌پذير نيست. همه‌كس در موضعي ثابت مستقر شده است.» ماجراي محاكمه دريفوس و باز شدن پاي اميل زولا به آن يكي از مشهورترين فصل‌هاي تاريخ در پايان قرن نوزدهم ميلادي است. آلفرد دريفوس سروان ارتش فرانسه در دوران جمهوري سوم فرانسه بود كه به اتهام ساختگي جاسوسي براي آلمان، محاكمه و زنداني شد. ابتدا كمتر كسي به محاكمه ولو غيرمنصفانه سروان يهودي ارتش اهميت مي‌داد و حوادث در تاريكي- چنان‌كه مطلوب اتهام‌زنان بودند- پيش مي‌رفت. اما دخالت زولا و انتشار نامه «من متهم مي‌كنم!» همه‌چيز را تغيير داد و نه فقط مردم فرانسه كه بيشتر اروپايي‌ها هم به آنچه در پاريس مي‌گذشت چشم دوختند و پيگير پرونده شدند و مشهور شده بود كه «صحنه فرانسه است، ولي تئاتر سراسر جهان را فرامي‌گيرد» (جالب اينكه آنتون چخوف هم آن روزها در فرانسه بود و به يكي از دوستانش نوشت: ما اينجا به جز زولا و دريفوس، درباره چيز ديگري حرف نمي‌زنيم).
 زولا «من متهم مي‌كنم!» را به ظاهر خطاب به رييس‌جمهور فرانسه نوشته بود، اما در واقع همه وجدان‌هاي بيدار را مخاطب خودش مي‌ديد و با آنان حرف مي‌زد. نامه‌اش بيشتر از 4 هزار كلمه داشت و او يك شبانه‌روز بي‌وقفه روي متن آن كار كرده بود. خلاصه حرفش اين بود كه بي‌عدالتي زير هر نامي، چه امنيت و چه مصلحت و چه ميهن‌پرستي پذيرفته نيست و آنجا كه حق چنين آشكارا پايمال و جاي ظالم و مظلوم عوض مي‌شود بايد ايستاد و از عدالت پاسداري كرد. زولا به نفع دريفوس و در دفاع از او وارد ماجرا شد، چون باور داشت ظلم بر حقيقت پيروز شده است و نمي‌تواند در مقابل چنين ننگي سكوت كند. بسياري در تلاش براي بازبيني پرونده دريفوس و تبرئه او با زولا همراه شدند، اما اكثريت فرانسوي‌ها طرف ارتش كشورشان را گرفتند. «كينه و توهين زشت‌گويي در مطبوعات و تصنيف‌هاي عامه‌پسند خياباني از هر سو نثار زولا مي‌شد. به رذيلانه‌ترين طرز او را هدف هزل و بدگويي قرار مي‌دادند. خوك قبيحه‌نگار، مودبانه‌ترين دشنامي بود كه مي‌شنيد. با پست، بسته‌هاي حاوي مدفوع برايش مي‌فرستادند. مترسك‌هايي شبيهش مي‌ساختند و مي‌سوزاندند.» زولا در آن سال‌ها در اوج شهرت و اعتبار بود و زندگي آسوده و مرفهي داشت و حتي به نقل از برخي راويان آن مقطع، به گوشه‌اي خزيده و از مسائل اطرافش فاصله گرفته بود. پس چرا از آن برج رفاه و آسودگي پايين رفت و به دل آتش زد؟ شايد چون -به قول باربارا تاكمن- «مي‌دانست رنج كشيدن چيست.» دادگاهي و به حبس و جريمه محكوم شد و سال 1898 در چنين روزي از كشورش گريخت. حدود يك سال بعد دوباره به فرانسه برگشت و چنان‌كه مي‌دانيد پاييز 1902 در پاريس از دنيا رفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون