مرگ صلح
مرتضي ميرحسيني
زمانهاي كه بسياري بر طبل جنگ ميكوبيدند او از صلح ميگفت و از عدالتي كه اين صلح را تضمين كند. ژان ژورس فرانسوي اگر نه مرشد يا رهبر كه بزرگ سوسياليستهاي اروپايي در سالهاي منتهي به جنگ اول جهاني بود. سوسياليسم او به ماركس برنميگشت كه به گفته خودش «محصول تاريخ و رنجهاي بيپايان فراتر از زمان بود.» حتي پاياننامه دانشگاهياش را هم درباره سوسياليسم نوشته بود، اما از آن دسته كساني نبود كه در باتلاق مباحث نظري دست و پا ميزدند. باور داشت انسان به پاكي و درستي گرايش دارد و جامعه هم ميتواند به پاكي و سعادت برسد و «تلاش براي بهسازي جامعه پيكاري است كه هر روز با كليه وسايلِ فراهم و در حدود واقعيتهاي موجود بايد ادامه داشته باشد.» قد كوتاهي داشت با سري بزرگ و چهرهاي سرخ و به قول باربارا تاكمن «با آن ريش زبر پرپشت و بيقيدي در لباس و جورابهاي سفيدي كه دايما پايين ميآمد، تصويري بود از آنچه همهكس از يك رهبر كارگري در نظر داشت.»
البته خودش به خانوادهاي كارگر تعلق نداشت، هرچند در فقر بزرگ شده بود و معني تهيدستي را ميفهميد. به بركت هوش زياد و ارادهاي آهنين تا بالاترين سطح ممكن تحصيل كرد و تقريبا همه جا شاگرد اول بود. در ماجراي دريفوس به نفع زولا شهادت داد، با آناتول فرانس نشست و برخاست داشت و رومن رولان را هم مجذوب خودش كرده بود. هم استاد دانشگاه بود و هم نماينده مجلس فرانسه و زماني كه پشت تريبون ميرفت همه را مبهوت ميكرد. نوشتهاند «در خطابه از يادداشت استفاده نميكرد و وقتي كسي ميان كلامش ميدويد، به جاي آنكه رشته سخن از دستش در برود، از آنچه گفته شده بود بيشتر الهام ميگرفت. مانند گربهاي كه با موش روبهرو شود، كسي را كه مخالفخواني كرده بود اول نوازش ميكرد و قدري اينسو و آنسو ميپرانيد... و بعد با ضربهاي تيز، يعني با آخرين كلامي كه ميگفت او را له ميكرد.» در بسياري از حوادث و شورشها و اعتصابهاي زمانه حضور داشت و هيچوقت از مبارزه پا پس نميكشيد. او يكي از كساني بود كه ميكوشيد از وقوع جنگ در اروپا (كه بعدتر به قارههاي ديگر هم كشيد و به جنگ اول جهاني مشهور شد) جلوگيري كند. حتي بعد از ترور وليعهد اتريش در بوسني (صربستان) و آشكار شدن نخستين نشانههاي جنگ بزرگ، باز هنوز بسياري -مثل اشتفان تسوايگ نويسنده سرشناس اتريشي- به ژورس اميد داشتند و به او پشتگرم بودند كه مخالفان جنگ را متحد كند و جلوي اين ديوانگي را بگيرد. چگونه؟ با راهاندازي اعتصابهاي سراسري و همزمان همه كارگران اروپايي و سر عقل آوردن سياستمداران. البته مهار آن جنون فراگير كه درنهايت به جنگ كشيد ناممكن بود، اما ژورس تا به آخر برايش تلاش كرد. صلحطلبي و جنگستيزي او به مذاق ميهنپرستان افراطي فرانسوي خوشايند نبود و به بهاي جانش تمام شد. آخرين شب از ماه جولاي 1914 از دفتر روزنامهاش اومانتيه بيرون زد و با چند نفر از همكارانش براي شام به كافهاي همان نزديكي رفت. پشت پنجره نشسته بود كه جواني -با تعصب شبيه به جنون- به او نزديك شد و
دو بار به سمت «صلحطلبِ خائن» شليك كرد. تا آمبولانس از راه برسد ژورس مُرده و جنگ بزرگ، قبل از اينكه آغاز شود مرد شريفي را قرباني كرده بود.