سرانگشت سردبيران
آلبرت كوچويي
دهه چهل و پنجاه، عرصه تاخت و تاز هفتهنامههاي رنگ به رنگ بود. البته نه رنگ چاپ كه بسيار هزينهبر بود كه رنگهاي تفكر و سليقه و گاه سياستبازي بود. با معيارهاي امروز، بيشتر اين هفتهنامهها، زرد بودند. حادثهها، جنجالها، شايعهها و حاشيهها دامنگير آنها بود. ستارهها باز به گفته امروزيها «سلبريتي»ها نخست كشتيگيرها بودند كه بعد آرامآرام فوتباليستها عرصه را بر آنها تنگ كردند. بعد سينماييها و با آنها خوانندگان. آنها هم نخست با اهالي موسيقي اصيل ايراني آمدند و بعد خوانندگان پاپ، ميداندار شدند. پاپ را هم ابتدا ويگن با طعم موسيقي ايراني باب كرد كه بعد خيل خوانندگان پاپ با طعم و بوي موسيقي غربي، ميدان را از آن خود كردند. با جلوه كردن هر «سلبريتي»اي، روي جلد اين هفتهنامهها، چند صباحي جلوهگاه آنها ميشد. برخي مجلهها هم خاص يك آوازخوان ميشدند، بنان و ويگن و جز اينها. يك مجله هم ابتكاري زد و يك صفحه پلاستيكي مشهور به چهل و پنج دور از ترانه خواننده دلخواه خود رايگان ضميمه آن كرد. بعد رقابتها به كاغذ مرغوبتر، روي جلد چهار رنگ كشيده شد. تا مصاحبههاي اختصاصي و خبرهاي جنجالي آمدند. شمارگان يا تيراژ آنها با اين جنجالها، بيشتر و بيشتر ميشد. تهران مصور به خبرهاي جنايي حوادث رو آورد. اميد ايران رنگي سياسي به خود گرفت و ترقي و روشنفكر و سپيد و سياه به پاورقيهاي اختصاصي و تاريخي و عاشقانه پرداختند. جالب آنكه سردبيران اين مجلهها، اغلب تحصيلكرده خارج بودند و نشريههايشان را با الهام و الگو قرار دادن گزارشها و نگرشهاي آنها به جذب خوانندگان ميپرداختند. از اين جماعت برخي چون حسين سرفراز يا حسين الهامي مشهور بودند كه مانند «حسين سردبير» در جلب مخاطب، دست به ابتكارهاي ريز و
درشت ميزدند. از ابتكارهاي اينها، روزي خبرنگاران خود را لباس كارگران پوشاندند و جلوي ساختمان شهرداري آن هنگام در ميدان «توپخانه» به كندن چالهاي به درازاي چند متر وا داشتند. هيچ كسي، حتي شهرداري مانع آنها نشد. چاپ گزارش كه آن روزها آن را «رپرتاژ» ميخواندند، جنجالي به پا كرد. يا در مجله روشنفكر آن هنگام به سردبيري پرويز نقيبي، با عنوان مفاوضه شاعر و ستاره.
احمد شاملو را به عنوان شاعر در برابر ستاره آن هنگام سينما، «سپيده» نهاده به گفتوگو نشاند. گپ و گويي پرصدا، از يك روشنفكر و يك ستاره. همين «پرويز نقيبي» به سبب دوستياي كه با نصرت رحماني شاعر داشت، او را در دهه پنجاه، در برابر وزير تعاون آن هنگام گذاشت و مصاحبهاي پر صدا، درآورد. نصرت رحماني، شاعري روزنامهنگار بود.
ديدگاه او در زمينه روزنامهنگاري غافلگيركننده بود. از پرصداترين كارهاي او در دهه چهل پاورقياي بود كه با عنوان «مردي كه در غبار گم شد» درآمد. اينها خاطرات شاعر در روزهاي اعتياد او به مواد مخدر بودند كه جاذبههاي جادويي در نوشتههايش داشت. خواندني و پر صدا. با نگاهي روشنفكرانه و رويهاي جنجالي. اين حكايت هفتهنامههايي بود كه از دهه سي خورشيدي، پا به دهههاي چهل و پنجاه گذاشته بودند و همه روي سر انگشت تفكر و ابتكار سردبيرهاي آن هنگام ميچرخيدند. اين بود كه هر صاحب امتيازي براي جذب هر يك از آن سردبيران آن هنگام در زنده ساختن يك نشريه و جان بخشيدن به شمارگان، دست به ابتكارهاي ريز و درشت ميزدند.