افغانستان و فرضيههاي رد شده
سيداحمد فاطمينژاد
روز جمعه يازدهم تير 1400، نظاميان امريكا پايگاه نظامي بگرام را تخليه كرده و تحويل دولت افغانستان دادند. پايگاه بگرام در نزديكي كابل بزرگترين پايگاه نظامي امريكا در افغانستان بود كه طي دو دهه اخير مركز فرماندهي نظامي اين كشور در عمليات عليه طالبان و ساير گروههاي تروريستي منطقه محسوب ميشد. سپس، مقامات و رسانههاي امريكايي گزارش دادند كه عمده نيروهاي نظامي خود را (به استثناي جمع محدودي براي حفاظت از سفارت امريكا در كابل) از افغانستان خارج كردهاند، حتي گمانهزنيهايي وجود دارد كه در صورت تشديد تنشهاي داخلي در افغانستان، واشنگتن نيروهاي سياسي و ديپلماتيك خود را نيز در اين كشور به شدت كاهش خواهد داد و سفارت امريكا در كابل كه روزي از نمايندگيهاي حساس اين كشور در خارج از ايالات متحده محسوب ميشد، به حاشيه ميرود. ورود و خروج امريكا به/ از افغانستان بار ديگر نشان داد كه قدرت كوبنده كشوري در سطح امريكا نيز نميتواند ضامن پيروزي قطعي آن باشد؛ تصرف و اشغال نظامي كشورهاي ضعيف و آشفتهاي حتي در سطح افغانستان نيز ميسر نيست؛ دموكراتيزاسيون و دولت-ملتسازي پديدهاي داخلي است و نميتوان آن را به كشوري صادر كرد و ... و در اين همه، درسهاي بسيار نهفته است كه در اينجا مجال بحث آن نيست. آنچه در اين يادداشت مدنظر است، يادآوري فرضيههايي است كه با حمله امريكا به افغانستان در سال 2001 و طي دو دهه اخير مطرح شدند و اكنون عمدتا رد شدهاند. البته تعداد اين فرضيهها بسيار بوده و مرور همه آنها نيازمند پژوهشي مفصل است اما آنچه در اينجا ذكر ميشود، مهمترين فرضيههاي رد شده است كه عبارتند از:
الف) امريكا براي كنترل چين وارد افغانستان شده است. اين يكي از فرضيههايي بود كه در بين برخي تحليلگران، دانشجويان و رسانهها جذابيت داشت. باتوجه به چشمانداز رقابت ميان چين و امريكا، برخي بر اين باور بودند كه افغانستان يكي از حلقههاي كمربند ايمني پيرامون چين را تشكيل ميدهد و امريكا از اين طريق به دنبال كنترل پكن است. هر چند اين فرضيه در سطح تحليلگران و استراتژيستهاي ردهبالا مورد توجه نبود اما به ويژه برخي رسانهها آن را برجسته ميكردند؛ غافل از اينكه افغانستان با بنيه ضعيف نظامي و اقتصادي و كماهميتي همجواري سرزميني (باتوجه به مرز محدود و صعبالعبور افغانستان با چين) نميتواند اهرم قابل توجهي براي كنترل چين از سوي امريكا باشد. اكنون با خروج امريكا از افغانستان بيپايه بودن اين فرضيه بيش از پيش هويدا شده و نميتوان بر آن اتكا كرد.
ب) امريكا براي نفوذ در آسياي مركزي و تقابل با روسيه وارد افغانستان شده است. اين فرضيه ديگري بود كه با توجه به رقابت نسبي بين روسيه و امريكا پس از جنگ سرد از همان ابتدا مطرح شد و كماكان نيز مطرح است. هر چند بعد از فروپاشي شوروي، نفوذ روسها در آسياي مركزي كاهش يافت اما هنوز هم در مقايسه با ساير قدرتهاي بزرگ از جايگاه برتر در اين منطقه برخوردار است. برخي تحليلگران معتقدند كه امريكا طي سه دهه اخير همواره تلاش كرده به انحاي مختلف جاي پايي در آسياي مركزي براي خود مهيا كرده و روسيه را در اين منطقه مهار نمايد. هر چند اين تحليل در مورد اهميت آسياي مركزي اغراقآميز به نظر ميرسد، اما برخي تحليلگران لشكركشي امريكا به افغانستان را يكي از مسيرهاي نفوذ اين كشور در آسياي مركزي و مقابله با روسيه ميدانند. اكنون با خروج نظامي امريكا از افغانستان، اين فرضيه نيز مردود مينمايد.
ج) امريكا براي تسلط بر منابع عظيم معدني و زيرزميني افغانستان وارد اين كشور شده است. اين فرضيه به ويژه در ميان افغانستانيهاي وطنپرست و دانشجويان پرشور اين كشور طرفداران بسيار داشت؛ چنانكه يكي از دانشجويان افغانستاني نگارنده در تحقيقي با رجوع به منابع متعدد سعي كرده بود نشان دهد كه امريكا در پي استثمار افغانستان و تسلط بر منابع معدني بيشمار اين كشور است و هيچگاه از افغانستان خارج نخواهد شد. علاوه بر اين، برخي تحليلگران كه همواره در پي اين هستند تا تمامي رفتارهاي خارجي امريكا را با منطق اقتصادي تحليل كنند، آثار متعددي در اين زمينه نگاشتهاند. اينك باتوجه به خروج نظامي امريكا از افغانستان و آشوب در اين كشور، به نظر ميرسد كه حتي اگر امريكا برنامههايي نيز براي استفاده از منابع افغانستان داشته، غيرعملي شده است. در نتيجه، اين فرضيه نيز عملا بلاموضوع و رد شده است.
د) امريكا براي تكميل محاصره ايران، ضربه زدن به جمهوري اسلامي ايران و احتمالا تغيير نظام سياسي اين كشور وارد افغانستان شده است. اين فرضيه به ويژه مورد علاقه تحليلگران و پژوهشگراني است كه تمام برنامهها و رفتارهاي سياسي و نظامي امريكا در مناطق پيراموني ايران را در تقابل با ايران و براي ضربه زدن به ج.ا.ايران تحليل ميكنند؛ به ويژه زماني كه برخي از مهمترين پايگاههاي نظامي امريكا در افغانستان در نزديكي مرزهاي ايران ايجاد شد، اين فرضيه بيشتر مورد توجه قرار گرفت. درست است كه ايران طي چهار دهه اخير ضربههاي قابل توجهي به امريكا وارد كرده و امريكا نيز همواره مترصد ضربه زدن و محدود كردن ج.ا.ايران است اما بايد درنظر داشت كه راهبردهاي امريكا در فضايي فراتر از مقابله با ايران شكل ميگيرد. براي مثال، طبيعي است كه متغيرهاي اساسي موثر در استراتژيهاي جهاني و منطقهاي امريكا مسائلي نظير توازن قدرت جهاني و مقابله با ساير قدرتهاي بزرگ، ترويج رژيمهاي بينالمللي مورد حمايت امريكا، مقابله با تروريسم و... است و در اين بين، ايران جايگاه نسبتا حاشيهاي دارد.
اكنون با خروج امريكا از افغانستان، سستي اين فرضيه نيز هويدا شده و حتي در آينده نزديك ممكن است پيامدهاي منفي غيبت امريكا در افغانستان براي امنيت ملي ايران نيز تشديد شود.
هـ) امريكا براي دموكراتيزاسيون و ترويج حقوق بشر وارد افغانستان شده است. اين فرضيه عمدتا مورد حمايت متفكران ليبرال بود و به ويژه براي اقدامات نظامي امريكا توجيهات و جذابيتهاي انساني برميساخت. البته اگر بخواهيم منصفانه قضاوت كنيم، امريكا در اين زمينه هزينههاي مالي و آموزشي بسيار متقبل شد و پاي نهادهاي بينالمللي متعددي را به افغانستان باز كرد اما توفيق پايداري نداشت. به نظر ميرسد خروج امريكا از افغانستان و سير خيزش طالبان در ماههاي اخير بيش و پيش از همه دستاوردهاي دموكراتيك و حقوق بشري امريكا طي دو دهه اخير در افغانستان را قرباني ميكند. بنابراين اگر اين فرضيه درست ميبود، امريكا در خروج خود بايد تامل بيشتري ميكرد و عاملان و طرفداران دولت مدرن دموكراتيك در افغانستان را در برابر طالبان تنها رها نميكرد. بنابراين، به نظر ميرسد كه اينك با خروج امريكا اين فرضيه نيز مردود شده است.
موارد متعدد ديگري نيز مانند فرضيههاي بالا، طي سالهاي اخير مطرح بوده كه اكنون رد شده اما در اينجا فرصت بررسي همه آنها نيست. آنچه از اين يادداشت ميتوان نتيجه گرفت اين است كه همانطور كه پوزيتويستها تاكيد ميكنند، درستترين فرضيهها قابل مشاهدهترين آنها است. در مورد عامل حمله نظامي امريكا نيز ميتوان قابل مشاهدهترين فرضيه را پذيرفت كه امريكا از ابتدا بر آن تاكيد داشت و اكنون با گذشت دو دهه و تغيير بنيادين اوضاع، گويي به هدف خود رسيده است. امريكا در ابتدا انگيزه خود از حمله به افغانستان را مبارزه با تروريسم بينالمللي و جلوگيري از تكرار وقايع يازدهم سپتامبر اعلام كرد. اكنون به نظر ميرسد كه امريكا با قلع و قمع چهرههاي محوري القاعده و طالبان عملا نوعي انشقاق در اين گروهها ايجاد كرده و تكرار وقايعي نظير يازدهم سپتامبر دور از ذهن است. بنابراين، خروج ايالات متحده از افغانستان فارغ از نتايج آن براي افغانستانيها و منطقه پيرامون آنها طبيعي مينمايد. بر همين مبنا و باتوجه به محوريت امنيت امريكا در كنش سياست خارجي و امنيتي اين كشور، چنانچه در آينده باز هم وقايع اثرگذاري چون يازدهم سپتامبر عليه امنيت امريكا رخ دهد لشكركشي امريكا براي سركوب عاملان آن دور از ذهن نيست.
استاديار روابط بينالملل
دانشگاه فردوسي مشهد