اعدام ويليام والاس
مرتضي ميرحسيني
بيشتر ما نام ويليام والاس را با فيلم شجاع دل (1995) كه مل گيبسون كارگردان و بازيگر نقش اصلي آن بود به ياد ميآوريم. او يكي از چهرههاي اصلي نخستين دوره از جنگهاي موسوم به جنگهاي استقلال اسكاتلند بود و به هدف آزادي كشورش، چند سالي با انگليسيها گلاويز شد. دربارهاش ميگويند بلندقامت و درشتاندام و پرزور بود و- طبق افسانههاي اسكاتلندي- ميتوانست چند شبانهروز بدون استراحت بدود و اسبسواري كند. ميگويند عضو يكي از خانوادههاي قديمي اما نه چندان بزرگ اسكاتلند بود، هرچند از زادگاه و زندگي او در سالهاي پيش از جنگ كسي چيزي نميداند (زندگي او و كل حوادث آن دوران به قرون وسطي، به سرزمين- در آن زمان- عقبافتاده بريتانيا برميگردد كه بسياري چيزها را نه مهم تلقي ميكردند و نه لازم به ثبت ميديدند) . فصل مهم زندگي او و نيز شروع جنگهاي استقلال اسكاتلند به اواخر قرن سيزدهم ميلادي، به بهار 1286 برميگردد. بعد از مرگ آلكساندر سوم و ابهام در جانشيني او، اسكاتلند در آشوب فرو رفت و اربابان كوچك و بزرگ- كه هر كدامشان مالك گوشهاي از آن سرزمين بودند- مدعي تاج و تخت فرمانروايي شدند. اما زور كسي به ديگري نميرسيد. پس بيثباتي چند سالي طول كشيد و در اين كشمكش فرسايشي برتري از آن هيچ كدام از مدعيان نشد. چند مدعي براي پايان دادن به بحران و خونريزي، از ادوارد يكم شاه انگليس كمك خواستند. شاه انگليس به كمكشان رفت و موقتا به ماجرا خاتمه داد. اما تعهدات زيادي هم به اسكاتلنديها تحميل كرد تا جايي كه آنان از درخواست كمك پشيمان شدند و تصميم ديگري گرفتند. جمعي از آنان با فرانسه- كه دشمن انگليس بود پيمان اتحاد بستند- و ادوارد در واكنش به اين «خيانت» به اسكاتلند يورش برد. او همه خاندانهاي اسكاتلندي را تسليم و مجبور به اطاعت كرد و اين سرزمين را ايالتي از ايالتهاي خودش خواند (سال 1296). نوشتهاند حكومت نمايندگان ادوارد يكم در اسكاتلند بد و ظالمانه بود و اسكاتلنديها عميقا از آنها ناراضي و حتي خشمگين بودند. در چنين شرايطي بود كه ويليام والاس در بهار 1297 با كشتن يكي از دستنشاندههاي ادوارد يكم از دل تاريكي بيرون زد و قدم به «تاريخ» گذاشت. حدود 4 ماه بعد در نبرد استرلينگ بريج انگليسيها را مغلوب كرد و با لقب نگهبان اسكاتلند، همه مخالفان انگليسيها را به اتحاد براي استقلال فراخواند. اما نخستين پيروزي حماسي ديگر تكرار نشد و قهرمان ماجرا زودتر از آنچه انتظار داشت به تنگنا افتاد. هم در نبردهاي بعدي مغلوب شد و هم در تشكيل آن اتحادي كه در سر داشت، ناكام ماند. سرانجام هم جايي نزديك گلاسكو مغلوب و اسير شد. او را دستبسته به ادوارد يكم تقديم كردند كه آنجا به اتهام خيانت به شاه و مردم محكوم به مرگ شد. ابتدا به سختي شكنجهاش كردند و بعد به سال 1305 در چنين روزي دست و پا و سرش را به ترتيب بريدند. او شكست خورد و به هدفش- يعني استقلال اسكاتلند از سلطه دربار انگليس- نرسيد، اما مرگ او اسكاتلنديهاي مردد مثل رابرت بروس را تكان داد و زمينه شورش بعدي آنان را مهيا كرد. ادامه ماجرا، روايت ديگري است.