مرگ سيدضيا
مرتضي ميرحسيني
چهره بدنامي در تاريخ معاصر ماست، هر چند واقعا تفاوت چنداني با سياستمداران پيش و پس از خودش نداشت. او نيز مثل اغلب كساني كه در مقطعي از تاريخ ما، نقشي در حوادث ايفا كردند براي رسيدن به هدف، استفاده از هر وسيلهاي و زدوبند با هر دولت خارجي و بهكارگيري هر خدعه و حيلهاي را مجاز ميدانست. يكي از كساني است كه لفظ انگلوفيل بودن، تقريبا بدون بحث به او ميچسبد. زماني دكتر صدرالدين الهي از او پرسيده بود «آيا راست است كه شما انگليسي هستيد؟» و سيدضيا هم به صراحت، اما با كمي درنگ پاسخ داد: بله، چون باورم اين بود كه دشمني با آنها ضرر زيادي -هم براي خودم و هم براي كشور- دارد. تبار يزدي داشت، در شيراز متولد شد و نوجواني و اوايل جوانياش در تبريز -در دوره وليعهدي مظفرالدين ميرزا- گذشت. پدرش از مجتهدان سرشناس و محترم زمانه، اما بدون مرام مشخص سياسي بود و حتي بعدتر در رويدادهاي منتهي به مشروطيت هم گاهي از اين و گاهي از آن حمايت ميكرد. خود سيدضيا كنش و واكنشهاي پدرش را چنين توجيه ميكند: «در جريان انقلاب مشروطه بين افراد اختلافنظرهايي بود. پدرم سعي ميكرد ميانه را بگيرد.» به هر رو، سيدضيا به پشتوانه پدرش فرصت تحصيل و رشد پيدا كرد و به جز آموختن علوم متعارف زمانه و نيز فارسي و عربي، زبانهاي فرانسوي و انگليسي و بعد روسي را هم در همان تبريز فراگرفت. سپس به شيراز رفت و به كار روزنامهنگاري مشغول شد. هم از وضع موجود كشور ناراضي بود و هم آتش جاهطلبي در وجودش زبانه ميكشيد. چندي بعد جنگ اول جهاني آغاز شد. «مردم آن روز ايران همه طرفدار آلمانها بودند. زيرا به خيال خودشان مصايب روس و انگليس دمار از روزگارشان درآورده بود... من در آن موقع طرفدار روس و انگليس بودم. طرفدار آنها بودم براي اينكه ميديدم مخالفت با آنها به قيمت محو مملكت ما تمام خواهد شد. طرفدار آنها بودم براي اينكه ميديدم اگر فقر و بدبختي دامنگير ملت ماست، اين فقر و بدبختي از ناحيه روس و انگليس نيست، از ناحيه آدمهاي مملكت خودمان است.» رفتهرفته دوستان و همفكراني پيدا كرد، به سفارت انگليس نزديك شد و با انتشار روزنامه رعد به شهرت رسيد. در آشفتگيهاي بعد از جنگ اول جهاني -و به قول خودش با الهام از انقلاب روسيه- به كمك دوستان انگليسياش، شماري از قزاقها را سازمان داد و پايتخت را اشغال كرد. سالها بعد در مصاحبهاي از او پرسيدند به نظرتان واژه «كودتا» براي شبيخوني كه اسفند 1299 به تهران زديد زياد نيست؟ و او با خشم پاسخ داد «تعريف كودتا مال جامعهاي است كه حكومتش به دست آدمهاست. در آن روز ما با حكومتِ بيحميت و بيرگي كه چيزي از وطن نميدانست طرف بوديم و اگر ميپرسيد چرا توپ و تفنگي خالي نشد، براي اين بود كه به قول تركها بيله ديگ، بيله چغندر بود. آن شاه و آن رييسالوزرا، همان يك مشت قزاق گرسنه و پاپتي هم زيادياش بود.» ادامه ماجرا را همه ميدانيم. دولتي تشكيل داد كه فقط سه ماه سرپا ماند و بعد مجبور به ترك كشور شد. بيشتر از دو دهه بيرون از ايران، مدتي در اروپا و چندي در فلسطين زندگي كرد و سرانجام در سالهاي جنگ دوم جهاني - به نيت نقشآفريني دوباره- به كشور برگشت. نماينده يزد در مجلس چهاردهم شوراي ملي شد، اما بعد به دستور قوام -كه دشمني قديمي را از ياد نبرده بود- به زندان افتاد. بعد از آزادي از زندان، چندي از كارهاي دولتي و سياسي فاصله گرفت و سپس مشاور محمدرضا پهلوي شد. او تابستان 1348 در چنين روزي در تهران مُرد.