نگاهي به فيلم «آنت»، ساخته لئوس كاراكس
هراس از يك دهان چوبين
محمدعلي افتخاري
دگرگوني وضعيت شخصيتها در فيلم «آنت» وابسته به پذيرش آشفتگيهاي نظري در باب ادراك آدمي از مرزهاي باريك و متغير دانشِ ذهني است؛ در دوراني كه گامهاي نخست انديشهورزي تلاش دارد آموزههاي نشانهشناسي را پشتسر گذاشته تا تناسب زندگي را بدون وابستگي به هرگونه معناپذيري به رهيافتي نوين هدايت كند. اين كنكاش شايد موضع تماشاگر فرهيخته را در برابر فيلمي مثل «آنِت» با بيتوجهي عامدانهاي همراه كند، چراكه فيلم «آنت» از سويي ظرفيتهاي لازم براي نزديكي به تاويل و تفسير را به دست تماشاگر نكتهسنج نميدهد و از سوي ديگر شكلگيري روايت، بيش از آنكه به هنر سينما وابسته باشد به چگونگي ساخت، نمايش و ايجاد بازخورد براي تماشگري متكي است كه مصرف ترانههاي شورانگيز يكي از راههاي واگذاري آشفتگيهاي ذهني او به عامهپسندهاي سرگرمكننده است. از اين رو تماشاگرِ نشانهشناس در مواجهه با فيلم «آنت» يا مجبور است از فرمول رمزگشايي از طريق دستچين كردن عناصر ناسازه استفاده كند يا شالوده اثر را به دليل گرايش به خواستههاي سينماي سرگرميساز مناسب اين كاوش سترون نداند و ضرب و زور كلنگ و تيشه خود را براي استخراجي ديگر آماده نگه دارد. اگر فيلم «آنت» قادر باشد كه چنين سرگشتگي را براي يك نشانهشناس ايجاد كند، ادغام هويت اجتماعي گروه اسپاركس و هنر سينما تا حدي موفق شده است كه راه را براي فروپاشي يك تناسب جعلي باز كند. در واقع آنچه روايت كميك استريپ وار لئوس كاراكس از زندگي نمايشي مك هِنري، آن و آنت را مورد توجه قرار ميدهد، تلاش او براي دور شدن هر چه بيشتر يك موزيكال نامتعارف از قواعد «سينماي انديشه» است. البته اين دوري گزيدن به معني وادادگي عناصر روايي و بصري در جهت ايجاد يك سرگرمي نيست و بديهي است كه حضور عناصر موسيقايي و شگفتيهاي ديگر، ايده كارگردان را به يك طرح پيشنهادي نزديك ميكند. حال بايد ديد ورود كاراكس و تماشاگر به اين شهر بازي پر نور كه در اولين بازخورد، پاي تفسيرگرايان را از «لذتِ بودن در يك شب پر هيجان و بيپايان» كوتاه ميكند تا چه اندازه قادر است فيلم «آنت» را به عاملي براي گشودن دريچهاي تازه بر روند زيست آدمي در پس و پيش ديوارههاي ذهن تبديل كند؟
لئوس كاراكس در همان صحنه آغازين فيلم تماشاگران را براي ماندن در يك برنامه آماده ميكند و از آنها ميخواهد كه آخرين نفس عميق خود را بكشند. بعد از آن شالوده رفتار گروه اسپاركس از دست او بيرون ميرود و گويي يك همبستگي موسيقايي براي ايجاد بينظمي عليه آنچه كاراكس تصور ميكند صورت ميگيرد. در اينجا او اصرار دارد كه جايي براي شروع روايتش درنظر بگيرد؛ نقطهاي كه مخاطبين گروه موسيقي اسپاركس آن را به خوبي ميشناسند. هر قطعه موسيقي به تبعيت از آنچه كه هارموني خوانده ميشود، قائل به نقطهگذاريهاي مشخصي در روند گسترش ايده ذهني يا همسانسازي شنيداري است؛ جايي براي شروع، پلهاي براي قرار گرفتن در ميان فراز و فرودهاي ريتميك كه ذهن شنوده را در نوساني خوشايند گرفتار ميكند و پاياني كه با افزايش تمام انرژي موسيقايي، در يك نقطه، شنونده را آگاه ميسازد كه از دام لذتي موقت رها شده است. موسيقي فيلم «آنت» با وجود اينكه در قطعههاي متنوع اين روند را عاديسازي ميكند و با رعايت ضرباهنگ كلامي و آوايي، موقعيتهاي يك موزيكالِ پيوسته را شكل ميدهد، اما در پيوند عناصر خوشايند موسيقايي و رابطه ميان سه شخصيت اصلي فيلم، گويي يك قطعه مشابه در موقعيتهاي مختلف دراماتيك بارها تكرار ميشود. در واقع از لحظهاي كه گروه اسپاركس نقشآفرينان اين موزيكال را به سفري نمايشي ميفرستد تا وقتي كه آنت به ملاقات هنري ميرود و جسم و صداي واقعي خود را به هراس واقعيت نزديك ميكند تا صحنه پاياني همان سكانس ابتدايي كه گروه اسپاركس به همراه نقشآفرينان و عوامل فيلم در تيتراژ پاياني فيلم براي تماشاگر آرزوي شب خوشي را دارند، به شكلي مداوم يك گفتوگوي موزيكال سمج و تا حدي شرور ادامه مييابد.
اين جدال آهنگين تلاش ميكند تا هارموني را مثل يك پيام تبليغاتي كه براي بارها تكرار شدن ساخته شده است، به بيتفاوتي شنونده سوق دهد. لحظهاي كه موسيقيدانِ سرخورده با اندوهي مضاعف از عشقي نافرجام يك گروه موسيقي را رهبري ميكند، در ميان كلام آهنگين خود گاهي درونيات واقعياش را در فاصلهاي كوتاه مثل نفس گرفتن در لحظه غرق شدن، بروز ميدهد. پس در انبوه صداهاي دلنواز، گوش شنونده چيزي را ميشنود كه به هيچوجه هارمونيك نيست و هر لحظه ممكن است عناصر يك نظم بنيادين را دچار دگرگوني كند. اين دعوت شبيه به يك كابوس ناديدني است كه آنت با دستهاي چوبينش شنونده را در آب فرو ميبرد و لحظهاي كوتاه امان نفس گرفتن را به او ميدهد. هر بار كه چشم و گوش تماشاگر به زير آب ميرود، تمناي لحظهاي را دارد كه آنت به او اجازه نفس گرفتن بدهد و اين لحظههاي كوتاه اما حياتي است كه در روند تماشاي انگارهاي از زندگي نمايشي يك زوج هنري همواره مبهم ميماند.
ضرورت شكلگيري روايت در فيلم «آنت» نيز تابع چنين فرآيندي است. هنري يك استندآپ كمدين موفق است كه با دختر جواني به نام آن كه از قضا خواننده اپراي اشرافي است زندگي رمانتيكي را تجربه ميكند. به تدريج هنري همان مرد كليشهاي فيلمهاي هاليوودي ميشود كه بايد به ايجاد بحران نمايشي كمك كند. پس عشق خود را در اوج خودشيفتگي و خشونت به قتل ميرساند. در پايان، آنت كه به شكلي غيرواقعي پا به دنيا گذاشته است، پدر قاتلش را به رسانهها معرفي ميكند. روايت، بدون صرف انرژي براي جدا كردن خود از عامهپسندها، همان چيزي را به تماشاگرش عرضه ميكند كه خواسته پيشيني اوست. اينكه لئوس كاراكس چگونه قصه بگويد نه در خواسته او كه پيش از حضور او بر صحنه فيلم «آنت» از جايي شبيه به يك اردوگاه اجباري قصهسازي سر و شكل گرفته است. كاراكس خواسته يا ناخواسته چيزي را شبيهسازي ميكند كه پرده سينما به زندگي تماشاگر تحميل كرده است و همان هارموني موسيقايي را يادآور است كه بايد در مسيري بدون توقف تكرار شود. پس چيزي وجود دارد كه تماشاگر از ضرباهنگ منظم آن باخبر است و ميداند كه در قصههاي سينمايي چه عناصري اين ضرباهنگ را ايجاد ميكنند. مثلا در «آنت» يك زوج عاشق بايد با بحراني عميق در روابط احساسيشان مواجه شوند و سودجويي پدري سنگ دل از توانايي كودك خردسالش با افشايي قهرمانانه پايان پذيرد. اين همان زندگي انساني است كه در شالودهاي واقعگرايانه همواره به تماشاگر مطيع عرضه شده و سينما در اينجا عامل اصلي اين عاديسازي است.
رابطه متقابل شخصيت آن بر صحنه اپرا و خاصيت افسانهاي حضور او در پيرنگ، با نقشآفريني هنري در ميان طرفدارانش، اولين تقابلي است كه ممكن است پاي مكانيزم معنايابي از طريق نشانه را به فرآيند تحليل ساختگرايانه فيلم «آنت» باز كند. از اين منظر تمامي رويدادها به عواملي دوگانه براي صورتبندي معناي پنهان در زندگي نمايشي شخصيتها تبديل ميشود. مثلا وقتي كه اپرا به عنوان نوعي روايت موسيقايي احساسي و افسانهاي در تقابل با برنامه مك هنري به عنوان شمايلي از اپراي راك امروزي قرار ميگيرد، ارتباط عاشقانه دو شخصيت آن و هنري، معناي پنهاني را در خود نگه داشته كه با كالبدشكافي هدفمند يك زبانشناسِ آگاه، اين رابطه، با سادگي وارد فرآيند رمزگشايي و اتحاد معنا خواهد شد. در ادامه اين روند، بديهي است كه وقايع تاويلپذيري همچون تولد آنت به شكل عروسكي چوبين در ساحل دريايي تصنعي، تبلور روح آن در جسم يك پري دريايي، آواز خواندن آنت زير نو ماه و ديگر وقايع، گستره معنابخشي از لايههاي دروني ذهن تا بروز كنشهاي جسماني را به ابزاري براي ساخت يك جهان عيني و داراي تناسب هنجارمند (البته از طريق همسانسازيهاي رايج در اصول نشانهشناسي) تبديل ميكند. اما انتخاب لئوس كاراكس در واگذاري روايت به يك داستان پيشنهادي از گروه اسپاركس و تعريف رابطه شخصيتها از طريق وقايعي كه بيش از آنكه نمادين باشد، به شبيهسازي واقعيت نزديك است، زندگي آنت را از هنجارمندي معطوف به زبان دور ميكند. در واقع اگر شخصيتهاي فيلم «آنت» به كمك كلامي آهنگين پاي در شناسايي وضعيت مبهم ذهني و عيني جهانِ پيش روي خود ميگذارند، به نظر ميرسد كه قرار است رهايي خود را در فقداني جستوجو كنند كه هرگونه وابستگي به برساختهاي انتزاعي معرفتشناسي را از خود دور كند. از اين رو تولد آنت در هيبت يك كودك غيرواقعي، شروع فرآيند بازشناسي نيست. او پس از اينكه تماشاگر خود را به رابطه كلامي ميان پدر و مادرش عادت داد، به جايي فراخوانده ميشود كه گفتوگوي هارمونيك شخصيتهاي فيلم «آنت» به تدريج در محوري دايرهاي شكل به عارضه تكرار و پردهبرداري از فقدانهاي بنيادين دچار ميشود. تولد آنت و جان بخشي دوباره به صداي خاموش شده مادرش، صداي آزاردهندهاي را فزوني ميبخشد كه برخلاف جريان بازشناسي، به برجستهسازي پنهانكاريهاي يك سيستم ايدئولوژيك (در اينجا شايد خود سينما و ساز و كار مصرفگرايي در هنر موسيقي) منجر ميشود. پس صداي ترانهاي قديمي كه در صحنه آغازين فيلم گويي از صفحه گرامافون پخش ميشود و خاصيت فولكلوريك آن را برجسته مينمايد، همراه با صداهاي اندكي كه در ميان انبوه وارياسيونهاي خنثي شنيده نميشود، به سكوت عميق آنت در مقابل چشم هزاران تماشاگر در ورزشگاه پيوند ميخورد. در اين لحظه آنت از شبيهسازي يك واقعيت كمي فاصله ميگيرد و با صداي واقعياش جرم پدرش را افشا ميكند. با اين وجود او همچنان چيزي غير از يكي از عناصر موسيقايي در فيلم موزيكال «آنت» نيست. بنابراين جسم چوبين آنت تناسب ايدئولوژيكي را هدف قرار ميدهد كه دير يا زود بايد به دست فراموشي سپرده شود يا با هجوم ناسازههاي نوين مجبور به پذيرش فروپاشي باشد.