ميراث فرهنگي و صلح
رضا دبيرينژاد
تاريخ بشر انباشته از جنگها، كشتارها، پيروزيها و شكستها است كه هركدام در برههاي رخ داده است، به اين ترتيب زماني كشوري شكست خورده بوده و گاه پيروز منازعات. با اين حساب آيا ما بايد جدالهايي كه سدههاي گذشته رخ داده را اسبابي براي اختلافات امروز كرده و بر اين اساس به منازعات قومي و قبيلهاي دامن بزنيم؟ شايد ما امروز در همان پهنههاي جغرافيايي زندگي كنيم كه در زمانهاي دور در آن جنگهاي بزرگ بين دو قوم رخ داده است. اما با گذشت سدهها اين اقوام در كنار هم به تفاهم رسيده و همزيستي ميان آنها هويت و زندگي امروزين ما را شكل داده است. از اين رو با چنين استدلالي نبايد ميراث فرهنگي را به چشم ميراث تنفرها، اختلافها و جنگها نگريست بلكه اين ميراث تجربه زيسته مشترك آدمي در درازاي زمان است كه روز به روز پالايش يافته و به نسل بعدي انتقال داده ميشود. ميراث فرهنگي به مثابه ماندن در تاريخ گذشته يا نفي آن نيست. ميراث فرهنگي تلاش ميكند فهمي از تاريخ به ما داده و جامعه را به هم نزديكتر كند. ميراث فرهنگي ريشه است اما نه آن ريشههايي كه آدمي را در جا نگه دارد و نگذارد عبور كند، اين ميراث در تلاش است جوامع را از كينهها و خصومتهاي ديرين جدا كرده و با خصلتهاي انساني كه حاصل عقل و احساس مشترك افراد يك اجتماع است آنها را به هم نزديكتر سازد. تنها با نگاه نادرست است كه ميراث فرهنگي به عنوان عرصه مناقشهها و فاصلهها نگريسته شده و تبديل به عرصهاي ميشود كه در آن افراد با تفاخر به پيروزهاي ديرينه به تحقير شكستخوردگان روي آورده و آن را محملي براي انتقامجويي از نسلهاي گذشته كنند. اين در حالي است كه ميراث فرهنگي بايد سازنده امروز و فرداي ما و در نهايت رسيدن به صلح باشد. از اين رو براي رسيدن به چنين ايدهآلي نبايد مجادلههاي تاريخي را به امروز بكشانيم بلكه در عوض بايد تلاش كنيم از اين ميراث به عنوان ابزاري براي صلح بهره بگيريم. يادمان باشد هيچ گروهي پيروز هميشگي تاريخ نيست و هر پيروزي يكسويه شكست و انتقام هم دارد پس بايد ميراث فرهنگي را عرصه مفاهمه به جاي مخاصمه ديد و نگرش نسبت به آن را تصحيح كرد. خلاصه كلام آنكه ميراثهاي فرهنگي يك رو ندارند بلكه بستگي به ما دارد كه كدام روي آن را برگزينيم.