• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5025 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۳ شهريور

مهرباني را بياموزيم

زهرا جنت

غير از اقليتي كه گويا به جشن گودباي پارتي كرونا دعوت دارند و هر روز  در گردش و خريد و مهماني هستند، اكثريت ما دچار در خانه‌ماندگي و گاه در خودماندگي شده‌ايم. زندگي اين روزهاي‌مان در فضاي مجازي مي‌گذرد، ميان هزاران خبر ناگوار از كرونا، گراني و مشكلات كه روح را مي‌فرسايند و اميدها را نااميد مي‌كنند. گاهي هم دوستي، روايت لحظه‌اي كوتاه و حال خوب دلش را به اشتراك مي‌گذارد. با همه كوچكي آن اتفاق، انگار حال بد اين روزها را مي‌شويد و با خود مي‌برد. كاش كه اين لحظه‌ها و اين آدم‌ها، شمارشان بيشتر و فرهنگ به اشتراك‌گذاري خبرهاي خوب مرسوم‌تر شود. بياييم بي‌وقت و بي‌بهانه، بي‌ماسك و بدون لزوم دوري‌گزيني فيزيكي، در خاطره‌هاي كوچه پس كوچه‌هاي شهر و روستاي‌مان قدمي مجازي بزنيم. شايد حال دل‌مان اندكي بهتر شد، شايد ما هم توانستيم حال كسي را خوب كنيم، شايد اندكي از عصبانيت جامعه و مردم كاسته شد، شايد مهربان‌تر شديم. تاريك روشن اول صبح است. كوچه و محله خالي است و صداي جارو كشيدن مرد پاكبان، سكوت محله را مي‌شكند. پيرزني از طبقه سوم ساختماني به او سلام مي‌كند و با دست به سبدي كه در دست دارد اشاره مي‌كند و او را فرا مي‌خواند. پيرزن با طناب سبد را به پايين مي‌فرستد. آنچه به دست پاكبان مي‌رسد فقط ميوه‌هاي تازه و نوبر و خوش رنگ نيست، مهرباني است. اشك مرد، فقط از خوشحالي اينكه امروز با دست پر به خانه مي‌رود، نيست از شوق بودن آدم‌هايي است كه او را مي‌بينند كه انسانيت را معنا مي‌بخشند. با آنكه هنوز كرونا هست، بدون شكستن قرنطينه با حفظ فاصله‌گذاري، با اقداماتي كوچك، مي‌توانيم تلاش كنيم دل‌هاي‌مان به هم نزديك‌تر شوند. نزديك ظهر است. مردي به مناسبت نذري كه دارد مواد غذايي بين مستمندان پخش مي‌كند. بسته‌هاي آخر است كه عده‌اي كارگر را سر ميدان مي‌بيند. كارگري كه تا اين ساعت برايش كار پيدا نشده، احتمالا امروز را بي‌كار و بي‌پول، سر خواهد كرد. بسته‌ها را بين آنها پخش مي‌كند. تنها يك بسته مانده و روزي آخرين كارگري كه الان رو برگردانده و به آن سمت ميدان مي‌رود. مرد صدايش مي‌زند. جواب نمي‌دهد. به سرعت قدم‌هايش مي‌افزايد تا به او برسد دوباره صدايش مي‌زند رو كه برمي‌گرداند بسته را به سمتش مي‌گيرد. مرد كارگر از گرفتن امتناع مي‌كند. دليل را كه جويا مي‌شود به دوستش كه آن طرف ميدان ايستاده اشاره مي‌كند و مي‌گويد دوستم هم مثل من مستمند و نيازمند اين كمك است. چطور بگيرم وقتي براي او بسته‌اي نمانده است. او كه نداري را زندگي كرده، ترجيح مي‌دهد يك روز ديگر هم در نداري و حسرت بگذرد تا اينكه خودش دست پر خانه برود و دوستش دست خالي و شرمنده. مرد خير بسته ديگري تدارك مي‌بيند و به او و دوستش مي‌دهد. با خوشحالي مي‌پذيرند. در پرده اين تئاتر واقعي زندگي، شادي قسمت نمي‌شود، خلق مي‌شود. دم غروب است. زنگ خانه را مي‌زنند. زن مستمندي كه يك فرزند يتيم بي‌پدر دارد و صاحب اين خانه، چند روز پيش براي كودكش لباس فرستاده بود، پشت در است. با هزار زبان تشكر مي‌كند و مي‌گويد خدا خيرتان دهد اما اين لباس، براي كودك من بزرگ است و مناسب نيست. گفتم بياورم شايد اندازه بچه ديگري باشد و دلش شاد شود. مي‌توانست دورانديشي كند. لباس را نگه دارد تا سال ديگر اندازه فرزندش شود اما او شادي امروز طفل ديگري را به داشته فردايش ترجيح داد. 
آخر شب است. مردي در خيابان آرام رانندگي مي‌كند. براي كاري به دوستش سر زده بود. به مناسبتي، غذاي نذري داشتند يك بسته هم به او دادند. چشمش به پياده‌رو است. بارها اينجا چند كارتن‌خواب ديده است. پيدايش كرد. ماشين را پارك مي‌كند و غذا به دست به سويش مي‌رود و آرام صدايش مي‌كند. سرش را بلند مي‌كند. غذا را مي‌بيند. لبخند مي‌زند و مي‌گويد: روزي امشب من را خدا رساند به فرد ديگري بده كه امشب شام نخورده است. به احتمال زياد فردا گرسنه خواهد ماند ولي براي لقمه‌اي غذا طمع نمي‌كند. مي‌بخشد از آنچه ندارد ولي مي‌توانست داشته باشد. دنيايش به اندازه گوشه خيابان كوچك شده اما دلش هنوز بزرگ است. اينها صحنه‌هايي از كليد اسرار و ساخته ذهن نويسنده يا كارگرداني نيست كه قصد داشته باشد ما را نصيحت كند. برش‌هايي واقعي از زندگي افراد در همين جامعه و در همين روزهاست. روزهايي كه تحريم هست، گراني هست، بيماري هست. اما مهرباني هم هست. آن هم در ميان مستمند‌ترين افراد اجتماع كه بيش از ديگران، درد و سختي اين روزها را به دوش مي‌كشند. داستان مردماني است كه اگر چه جيب‌شان و دست‌شان خالي از پول است ولي دل‌هاي‌شان آكنده از مهرباني است. لبريز از انسانيت.  براي بخشنده بودن، براي خلق مهرباني، لازم نيست حتما چيزي مادي ببخشيم. يك لبخند در جواب كم حوصلگي ارباب رجوع، پرسيدن حال سالمندي كه ساكن چند خانه آن‌طرف‌تر است و بيش از همه عصباني نبودن در دنياي واقعي و مجازي مي‌تواند حال ما، حال مردم و حال جامعه را تغيير دهد؛ اگر مهرباني را سنت حسنه‌اي بدانيم كه به نظر مي‌رسد رو به فراموشي است و لازم است برگرديم و در خود، رفتار، ادبيات و گفتارمان، دوباره آن را احيا كنيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون