اسكندر، تولد و مرگ
مرتضي ميرحسيني
طبق افسانهها، پيري خردمند -شايد ارسطو- به او گفته بود مراقب آرزوهايت باش، چه آنكه آرزوهاي شاهان هرقدر بزرگتر باشد، مردم بيشتري رنج ميكشند و خون بيشتري به زمين ميريزد. اما او به بزرگترين آرزوها ميانديشيد. چنان بزرگ كه حتي امكان تحقق نخستين قدمهاي آن هم براي بسياري از نزديكانش باوركردني نبود. اسكندر به جنگ با شاهنشاهي پارس كه آن زمان از مصر تا مرزهاي هند را زير فرمان خود داشت فكر ميكرد، در آغاز فقط براي كوتاه كردن دست دخالت اين شاهنشاهي از شهرهاي يونان و مقدونيه. اما بعد از نخستين پيروزيهايش دليرتر شد، اهدافش را بزرگتر كرد و به جاهطلبيهايش مجال خودنمايي داد. بعد از تسلط كامل بر يونان و مقدونيه، پيشاپيش سپاهي بزرگ به آسيا سرازير شد و آسياي صغير و فلسطين و مصر و شام را يكي پس از ديگري گرفت. هرچه جلوتر رفت، بيشتر باورش شد كه خدايان پشتش ايستادهاند و دل به تحقق روياهايش بستهاند. بعد از پيروزي در نبرد ايسوس، به داريوش سوم و در پاسخ به يكي از نامههاي او نوشت جنگ ميان من و تو داوري و فرمانرواي راستين آسيا را تعيين خواهد كرد، به شرطي كه اينبار در ميدان جنگ بماني و فرار نكني. چندي بعد، دوباره شاهنشاه پارس را در جنگي ديگر مغلوب كرد، بينالنهرين باستاني را گرفت و سپس به فلات ايران رسيد (شاهنشاه پارس اينبار هم، پس از آشكار شدن نشانههاي شكست احتمالي از ميدان جنگ گريخت). ميدانيم كه اسكندر از پارس هم گذشت و تا مرزهاي هند پيش رفت. شاهنشاهي هخامنشي را نابود كرد، اما نظم تازهاي به جاي آن شكل نداد و بسيار زودتر از آنچه انتظار ميرفت مُرد، آنهم نه در ميدان جنگ يا در توطئه يكي از دشمنانش. در بابل بيمار شد، تب كرد و به آغوش فرشته مرگ افتاد. سال 356 قبل از ميلاد در چنين روزي متولد شد و ژوئن 323 از دنيا رفت (البته طبق محاسبهاي ديگر، تاريخ تولد او 21 جولاي است. چون اين محاسبه قطعي نيست، بيشتر دانشنامههاي معتبر، از جمله بريتانيكا، تولد اسكندر را فقط به سال مينويسند). اوايل كار از مردانش چيزي جز اطاعت محض و بيچون و چرا نميخواست، اما بعد مدعي خدايي شد و مجبورشان كرد تا او را بپرستند. برخي مورخان غربي در توجيه اين ادعاي او ميگويند «واقعا ممكن است كه اسكندر فكر ميكرد بهترين راه جلوگيري از پراكندگي مذهبها در امپراتورياش اين است كه وجود خود را مظهر آيين مقدسي سازد و بدين وسيله مذهب مشترك اتحادبخشي به وجود آورد.» اما واقعيت چنين نيست و اين ادعاي خدايي از سوي او، نمونه ديگري از افراط و تفريطهايش بود. پيش از آن بارها در مستي و لذتجويي، در جنگ و خونريزي، در قساوت و تباهي و غارتگري افراط كرده و اين آخرين ادعايش هم مثال ديگري از زيادهرويهايش بود و كنش چندان غيرمتعارفي از او محسوب نميشد. از كسي كه شهرهاي بسياري را به خاك و خون كشيد و هرجا كه قدم گذاشت بذر مرگ و تباهي پاشيد، پارسه (تخت جمشيد) را آتش زد و چند بار در حال مستي، برخي از نزديكترين دوستان خودش را كشت ادعاي خدايي نه عجيب بود و نه بعيد. اما گويا نيش پشهاي كوچك در مردابي نزديك شهر بابل «پسر زئوس و آمون» را بيمار و بستري كرد و به عمر كوتاه او پايان داد.