براي زنده ماندن
مهدي كريمي
«عدالت» روايتي چندصدايي در داستاني كه ظاهري بسيار ساده دارد اما به واقع ساده نيست درباره نه آني هستيم كه زماني بوديم و نه آني كه بايد باشيم و در حال جنگ با زمان حال به سر ميبريم. حكايتي درباره مايي كه از سر لجبازي نميخواهيم درست و حسابي كاري كنيم آن هم درحاليكه بايد كاري كنيم. داستاني درباره امنيتي كه با اينكه بايد باشد اما ارادهاي در برقراري آن وجود ندارد با اينكه داعيه بودنش وجود دارد و بيشتر نماد مردمآزاري است.
چالش داستان در زماني شكل ميگيرد كه متهم و صاحب نظر روبهروي يكديگر مينشينند و متهم به ظاهر متهم از صاحب نظر ميخواهد در قبال دريافت وجه پروندهاش را دوباره بررسي كند. او خودش را نه قديس ميداند و نه اهريمن بلكه آدمي ميداند كه به اين نتيجه رسيده كه آدم براي زندگي چيزي بيش از يك سلول نياز ندارد و البته براي مردن از اين هم كمتر و تنها يك تختخواب كافي است و بعدش هم يك تابوت چون تقدير آدميزاد در فكر است و نه در عمل.
«سوزان فيگين» به اين نكته توجه دارد كه درك و ارزيابي ادبي كامل علاوه بر مولفه احساسي، مولفههاي نظري و فكري هم دارد كه شامل تفسير هم ميشود او به تامل فرانظري به متن توجه دارد. اين رمان مصداقي بر نگاه اوست.
قتلي اتفاق افتاده، متهمي وجود دارد و خطايش نيز اثبات شده است و حال قاتل ميخواهد كه درباره واقعيت تحقيق نشود بلكه ميخواهد روي يكي از احتمالاتي كار شود كه پشت واقعيت پنهانشده او ميگويد كه واقعيت عيان است و همين اثباتش باعث وجود او در زندان شده اما احتمالات! احتمالات بينهايت هستند ولي واقعيت خيلي محدود است و مشخص، چون يكي از آن احتمالات ميتواند واقعيت باشد:
«شبها كه دارم از لاي ميلههاي پنجره ستارهها را ميبينم، اغلب به اين فكر ميكنم كه اگر قاتل من نبودم و يكي ديگه بود، اونوقت واقعيت چه شكلي پيدا ميكرد.»
و حال پاي آگاهي و خرد وسط كشيده ميشود و داستان به سمت روابط علت و معلولي حوادث حركت ميكند آن هم به لطف يك قاتل اشرافي و اين امر يك فرصتي طلايي محسوب ميشود. فرصتي كه در آن زدوبندها رو ميشود آنهم در دنيايي كه همهچيز باهم در ارتباط است و آدمي به ديگري تكيه دارد و كسي از ديگري از ديگري حمايت ميكند و وقتي يكي ميافتد خيليها هم ميافتند و اين تازه شروع ماجراست.
داستان روايتي تصويرمحور دارد. اساسش در لوكيشنهاي مختلف بنيان نهاده شده است و ما را از مكاني، از شخصي، از موقعيتي به ديگر سو ميبرد و در اين جابهجاييهاست كه داستان جلو ميرود كه انجام اين كار حاكي از احاطهاي است كه نويسنده در جزيياتپردازي دارد از نگاهي كلان به زندگي شخصي آدمها ميپردازد و در نگاهي جزييتر به واكاوي نقش جامعه در وقايع توجه دارد و چهرهاي علي و معلولي را هدف ميگيرد و وسيلهبودن آدمها را به تصوير ميكشد در وقايعي كه عقبهاي دارند و فارغ از جواب مستقيم آنها، در دلشان نشانههايي وجود دارد كه باني واقعه اصلي ميشوند و غيرمستقيم، مستقيم ميگويد كه همانقدر و همانطوركه دو دو تا چهارتا ميشود اما گاهي اين جواب در نهايت قانعكننده هم منطقي نيست و درست است كه درست است اما درستياش هم جاي سوال دارد و مناقشه و كنكاش و ترديد! و اين شروعي است براي يك واكاوي.
اين رمان براساس واقعيت شكل نگرفته است اما واقعي است از اين منظر كه مخاطب، داستانش را ميپذيرد و با آن ارتباط ميگيرد و تعامل ميكند. همهچيز آن، اتفاقي است اما ما ميتوانيم و حق داريم سخن ابتدايي اثر را باور نكنيم و نپذيريم بر اين پايه كه هر دو دو تايي با وجود چهار تا بودن در درستياش جاي كنكاش و ترديد وجود دارد و اين سخن آغازين صداي نويسنده است و صداي اثر چيز ديگري ميگويد.
نويسنده در پايان، خسته به ميز تحرير خود (ميدان كارزارش) برميگردد و ميگويد كه مخلوقات من واقعيتهايشان را خودشان خلق ميكنند و واقعيتهايشان را از قدرت خيالپردازي او دور نگه ميدارند و اين خود اشارتي ديگر بر چندصدايي بودن اثر دارد:
«چه كسي مقصر است: كسي كه قراردادي را پيشنهاد ميكند؟ يا كسي كه آن را قبول ميكند؟ كسي كه ممنوع ميكند، يا كسي كه ممنوعيت را زير پا ميگذارد؟»
«فريدريش دورنمات» رماننويس و نمايشنامهنويس برجسته سوييسي است كه در ايران كاملا شناختهشده است و نمايشنامههايش از جمله «ملاقات با بانوي سالخورده» و «ازدواج با آقاي مي.سي.سي.پي» و رمان معروف «قول» او در كنار ساير آثار او مطرح و براي مخاطب آشنا است.