تولد سينماي جنگ در ايران پس از انقلاب با چه فيلمي بود؟
اولين تير خاكريز سينما
احسان زيورعالم
اولين فيلم سينماي جنگ ايران، البته سينماي پساانقلاب چندان شباهتي با تصاوير حكشده در ذهن ما ندارد. نه خبري از رزمندگان با لباسهاي خاكي است و نه توپ و تانك و مسلسلها در قامت تروكاژهاي آن روزگار. نه كسي ميگويد «حاجي سيدت رو كشتن» و نه روي خاكريز آرپيجيزن مانع از عبور خرچنگها ميشود. اولين فيلم سينماي موسوم به دفاعمقدس همان چيزي است كه چهار دهه بعد متوليان سينماي خواهان آن شدند و از قضا چهار دهه پيشتر كمر به انسدادش بسته بودند. «مرز» ساخته جمشيد حيدري تنها يك سال پس از يورش ارتش بعثي به مرزهاي ايران ساخته ميشود. فيلم روايتي از كليشههاي مرسوم از جنگ نيست. فيلم تقابل مردم است با دشمن و اساسا نقش حكومت در آن كمرنگ است. روايت گروهي از اهالي يك روستاست كه پس از يورش نيروهاي بعثي اقدام به دفاع از روستاي خود ميكنند. در اين مسير يك افسر اخراجي ارتشي (داود رشيدي) به روستاييان كمك ميكند تا پيروزي نهايي رقم بخورد. اگر كمي دقت كنيد ميتوانيد دريابيد اين الگو چقدر آشناست. از سينماي كورساوا در «هفت سامورايي» و «يوجيمبو» گرفته تا سينماي وسترن امريكايي «هفت دلاور» و «براي يك مشت دلار». البته در اين مسير اهالي روستا نيز صاحب قهرمان بزنبهادري (سعيد راد) است كه بازمانده سينماي پيش از انقلاب به حساب ميآيد. در واقع فيلم آميزهاي است از سنتهاي فيلمسازي آنسوي مرزها و سنت فيلمفارسي. شكل خامدستانهاي براي اقناع و جلب اعتماد انقلابيون، براي دستيابي به حكم بقاي فيلمسازان و هنرمندان گذشته. جمشيد حيدري كه بعدتر يكي از فيلمسازان كمدي آتراكسيوني- سنت احياي فيلمفارسي - دهه هشتاد ميشود، در «مرز» دچار يك سردرگمي است. هم ميخواهد قهرمان بسازد و هم نميخواهد. فيلم پر از نماهاي بيكاركرد است. ده ثانيه فانوس افتاده بر زمين كه هيچ ارزش هنري ندارد يا آنكه آدمهايي كه بدون كنش، از اين سو بدان سو ميروند، بدون هدف، همگام با زخمههاي تار و سهتار. نوعي شاعرانگي ساختگي كه از قضا سالها بخش مهمي از قالب فيلمهاي درجه دو سينماي ايران ميشود. تولد سينماي جنگ در ايران پس از انقلاب در «مرز» حاوي اطلاعات جذابي است. نخست آنكه در تلاش براي قهرمان كردن مردم، مكان رويداد روستاست و در نهايت مردم هم اهالي روستا. خبري از شهرنشينان نيست و جامعه شهري محلي از اعراب ندارد. تلاشهاي شبهچپ سينماگر - با اينكه حيدري براي قدم زدن در حال و هواي انقلاب، گويي در روستايي تعريف ميشود كه ميتواند بازتاب مستضعفان باشد. زندگي ساده روستايي با نوعي بيآلايشي در زيست، پيش از «مرز» در سينماي پس از انقلاب حكمفرما شده بود. روستا پايگاهي بود براي بازتاب ظلم و ستم نظام پادشاهي، جاييكه شاه در قامت خان بازنمايي ميشد و مردم عاصي، رداي انقلابيگري به تن ميكند. از قضا در «مرز» هم، چنين شخصيتي وجود دارد، مردي كه نزولخواري ميكند و مردم را زير بار دين خود ميبرد، دلالت بر طاغوتگري روستايي ميشود. به عبارتي فيلم هم ميخواهد جنگي باشد و هم انقلابي. نكته جالب هم آنجاست كه شخصيتهاي منفي فيلم براي سركوب مردم دم از شهر ميزنند و چون شهريان لباس ميپوشند، لهجه هم ندارند و حتي به كلاهمخمليها شبيهند. حالا «مرز» هم براي نشان دادن جنگ سراغ چنين فضايي ميرود. احتمالا بدون دانشي از فضاي جنگ ايران و عراق، مهياترين مكان براي بازنمايي جنگ، جايي نيست جز روستا، آن هم روستايي مرزي كه هيچ هويتي ندارد. آدمهايش به گويشي سخن ميگويند كه هيچ ربطي به مرزنشينان - كردها و عربها - ندارد. يك لهجه مندرآوردي برآمده از گويش لري. لباسها هم ملغمه است؛ تركيبي از پوشش لري و كردي. همه اينها نشان از آن ميدهد فيلمسازان با نوسان به سمت جنگ ميروند. تصور آنان از جنگ چيزي است كه با تصور عمومي آينده همخواني ندارد. براي مثال در مركز فيلم زني است (آهو خردمند) كه انگيزه جنگيدن عليه دشمن را در ميان مردان روستا رقم ميزند، نقشي كه بعدها از سينماي جنگ حذف ميشود. در فيلم، قهرمان يكتايي است كه ميتواند معادلات نبرد را بر هم زند و از قضا اين يك مورد نيز بعدتر از سينماي جنگ حذف ميشود. متولياني كه بر اين باور بودند سينما نيازي به قهرمان ندارد. با اين حال «مرز» توليدكننده كليشه است. كليشههايي كه تا به امروز هم حاكم است. براي مثال مردم در نهايت تودهاي بيشكل هستند كه پشتسر قهرمان فيلم حركت ميكنند و نگاه به دم او دارند. يك سال بعد اين كليشه در «برزخيها» تكرار ميشود، ديده ميشود و از قضا به دست نيروي تندرو از پرده محروم ميشود. «مرز» شايد نقطه شروعي ميبود براي سينماي جنگي هاليوودي؛ ولي در همان نطفه خفه ميشود و فرم خام بدقوارهاش رشد نميكند.