• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5033 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱ مهر

يك ماه پر از بغض نتركيده

هديه كيميايي

توضيح: بخش زيادي از روزهاي بهمن و اسفندماه سال ۹۴ براي من در كوچه‌هاي پاكدشت و ورامين به دنبال پيدا كردن خانه كودكان كشته شده به دست بيجه گذشت. روزهايي كه با پيشنهاد و راهنمايي ولي خليلي، دبير وقت سرويس حادثه روزنامه اعتماد، گزارش «۲۴ كاج قبرستان قربانيان بيجه، حالا ۱۲ ساله شدند» را براي سالنامه اعتماد مي‌نوشتم و نوشتن آن نزديك به دوماه طول كشيد. ديروز بنفشه و زهرا خواستند كه درباره آن روزها بنويسم و اين روايت كوتاه حاصل آن شد.

حالا كه ۶ سال از آن يك ماه پر از بغض نتركيده مي‌گذرد اصلا نمي‌دانم بايد اين يادداشت را چطور آغاز كنم. سر و ته آن روزها و آدم‌هايش را در ذهنم گم كرده‌ام و تنها چيزي كه به ياد دارم چهره پسربچه‌هايي است كه در قاب عكس روي ديوار خانه‌هاي‌شان، جايي ميان هجوم فقر و غم روزانه، هر روز و هر لحظه به خانواده‌هاي‌شان يادآوري مي‌كنند كه بعد از يك تجاوز هولناك كشته شده‌اند. پسربچه‌هايي كه تمام روايت‌هاي اين سال‌ها حتي نتوانست سرسوزني از زجر و وحشت مرگ‌آورشان را در آن لحظه‌ها بازگو كند. شكنجه مادر و پدر و خواهر و برادرهايي كه مدام با خود فكر مي‌كنند كه پسربچه‌شان چگونه كشته شد. اين يادداشت قرار نيست درباره وقوع آن فاجعه باشد. وقتي اسم بيجه را مي‌شنوم تنها يك حسرت و خشم به سراغم مي‌آيد و اينكه چرا بعد از دستگيري «علي‌باغي» يكي از متهمان پرونده او آزاد شد و قتل‌ها ادامه پيدا كرد. روز اولي كه پايم را در پاكدشت گذاشتم از سوپري بزرگ ميدان اصلي شهر سراغ خانواده‌هاي كودكان كشته شده به دست بيجه را گرفتم. چهره مردم پاكدشت بعد از شنيدن اسم «بيجه» همچنان حكايت از وحشت و اضطراب در شهر داشت. اما اينكه بعد از ده سال يكي پيدا شده كه بيايد و سراغ خانواده‌هايي كه بيجه كودك‌شان را كشته بگيرد، براي‌شان عجيب بود. بعد از چند ساعت پرس‌و‌جو خانه محمدجواد ۱۶ساله يكي از قربانيان بيجه را پيدا كردم. پسربچه‌اي كه پدرش او را دو روز بعد از قتل در چاه‌هاي اطراف پاكدشت پيدا كرد و به بيمارستان برد و بعد از يك عمل سنگين مغزي، بي‌آنكه حرفي بزند يا غذايي بخورد، تمام كرد. مادر محمدجواد در طول دو ساعت مصاحبه مدام به من اشاره مي‌كرد كه شب موقع رفتن به خانه نبايد در پاكدشت تنها باشم و پدر محمدجواد را براي همراهي من به سمت تاكسي‌هاي تهران فرستاد. در تمام طول راه كه نيمي از آن به سكوت گذشت با هر قدمي تصوير محمدجواد را مي‌ديدم كه در ذهن پدرش يكي‌يكي خيابان‌هاي شهر را زير پا مي‌گذاشت و به لحظه قتل نزديك مي‌شد. مادر يكي ديگر از پسربچه‌هاي كشته شده تا اسم او را شنيد از من خواست كه هر چه زودتر جلوي در خانه‌شان را ترك كنم چون شوهرش بعد از اين قتل پسرشان در خانه بستري شده و از لحاظ روحي وضعيت مناسبي ندارد. او از من خواست اگر مي‌توانم براي دخترش كاري پيدا كنم. يا «سلمان» كه مادرش بعد از قتل برادرش او را در خانه نگه داشت و به او آنقدر ترياك داد تا تمام زندگي‌اش را به خواب بگذراند. چند سال پيش به خانه سلمان رفتم، مادرش فوت كرده بود و او در خانه‌اي پر از زباله زندگي مي‌كرد در حالي كه به علت استفاده بيش از اندازه ترياك بدنش رشد كافي نكرده بود و پسر ۱۸ ساله ۱۳ ساله به نظر مي‌رسيد. نوشتن درباره مواجهه با خانواده كودكان كشته شده در كوره‌هاي آجرپزي پاكدشت آنقدر زياد است كه در اين پانصد كلمه نمي‌گنجد. اما چيزي كه بيشتر از همه براي من ويرانگر است، شنيدن خبر تجاوز و قتل كودكان به دست متهماني است كه يك يا چند بار دستگير و آزاد شده‌اند و به قتل‌ها و تجاوزهاي‌ كودكان ادامه دادند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون