عليه تقليلگرايي و انحصارطلبي بنيادگرايان
محسن آزموده
قريب به دو ميليارد نفر در جهان مسلمان هستند، مردماني با قوميتها و زبانها و نژادهاي مختلف از گروهها و طبقات گوناگون اجتماعي با فرهنگها و خردهفرهنگهاي متفاوت، پير و جوان، زن و مرد، فقير و غني و ... ناديده گرفتن اين تنوع و گستردگي و تقليل آن به هياهو و جنجالآفريني گروهي قليل از بنيادگرايان افراطي، خطايي معرفتي با پيامدهاي غيرمعرفتي جبرانناپذير است. همچنان كه زماني برخي سادهانديشانه تصور ميكردند دين عامليت خود را در عرصه سياسي و اجتماعي از دست داده و بر اين اساس تحليلهاي غلطي با نتايج ناگوار ارايه كردند. اكنون نه فقط روشن شده كه دين را نميتوان از عرصههاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي اخراج كرد، بلكه با توجه به شمار قابل توجه دينداراني كه از كاركردهاي معرفتي، هويتي و معنايي دين بهره ميگيرند، چنين طردي مطلوب هم نيست. به عبارت ديگر، نگاه سلبي به دين موضوعيت خود را از دست داده و مساله بر سر شكل حضور آن در عرصههاي عمومي و خصوصي زندگي انسان است. همين نكته در مورد اسلام با شمار عظيم پيروانش هم صدق ميكند. امروز تصويري كه از اين دين در رسانهها و مطبوعات جهان مخابره ميشود، محدود به شماري بنيادگرا با انگيزههاي آشكار و پنهان سياسي و اجتماعي و اقتصادي است كه ميكوشند قرائت راديكال و خشن خود را تنها خوانش ممكن و انحصاري از اسلام القا كنند و با اين كار تلقي عمومي جهانيان از زندگي و باورهاي ديني دو ميليارد انسان را مخدوش ميسازند. روشن است مقابله با اين تصويرپردازي و تقليلگرايي وظيفه يكايك مسلمانان است، به ويژه اگر اين دين برايشان اهميت دارد و در زندگيشان نقش مهمي ايفا ميكند. اما به باور نگارنده، از دولتها و قدرتهاي سياسي در اين زمينه نميتوان متوقع بود، زيرا براي آنها حفظ و بسط و گسترش قدرت سياسي به ويژه در چارچوب دولت- ملت مهمترين امر است و در نتيجه بهطور منطقي، نميتوان انتظار داشت كه از منظر حقيقت به فكر باورها و زندگي مردمان باشند، حتي اگر خودشان مدعي چنين كاري باشند. مهمتر از اين هر مردم و دولتها، اما نقش عالمان ديني و دانشگاهيان مسلماني است كه به خصوص در حوزههاي علوم انساني فعاليت ميكنند. ترديدي نيست كه بسياري از بنيادگرايان مذهبي در مدارس بسته و تحت آموزشهاي سفت و سخت پرورش يافتهاند. نمونه بارز اين بنيادگرايان افراطي در ميان طالبان به عنوان دانشآموختگان مدارس ديوبندي مشهود است. اين سخن به معناي ناديده گرفتن يا انكار نقش عوامل سياسي و اقتصادي در پرورش اين گروه نيست، سخن بر سر جوانهايي آرمانخواه و پر شر و شوري است كه عمدتا از مناطقي فقيرنشين و محروم برخاستهاند و تا چشم باز كردهاند، در مدارس مذكور تحت آموزشهاي انحصارگرايانه گفتار (ديسكورس) طالباني قرار گرفتهاند.
مقابله با گفتار طالباني، همچنان كه نيازمند از ميان بردن زمينههاي غيرگفتاري و مادي قدرت گرفتن آن است، نيازمند ارايه گفتارهايي بديل و مستدل از سوي عالمان ديني و دانشگاهياني است كه به اين موضوع اهميت ميدهند. براي نمونه در ايران، پس از ضربههاي سختي كه جنبش مشروطهخواهي متحمل شد، روحانيت شيعه به عنوان گروهي از مهمترين نخبگان فكري موثر در اين جنبش، به بازآرايي خود پرداخت و حتي در ايام محنت پهلوي اول، از نهادسازي و بسط اجتماعي دست نكشيد. اسلامگرايان در ايران از دهه 1320 هم به نحو واكنشي در مقابله و بعضا با بسط ايدئولوژيهاي چپگرا و مليگرا و هم به شكل كنشي در جهت احياي تشيع و علوم سنتي حوزههاي اسلامي كوشيدند و از تعامل و گفتوگو با دانشگاهيان بهره گرفتند. نتيجه اين كوشش ظهور نسلي از عالمان اسلامي چون مرتضي مطهري و محمد ابراهيم آيتي بودند كه ميان حوزه و دانشگاه رفتوآمد ميكردند و اگرچه از هر دو سو، مورد طعنه قرار ميگرفتند، اما فضا را براي اسلامشناسان نوگرايي چون علي شريعتي باز كردند تا با خوانشهايي بديع از دينداري در ميان انبوه مردم مسلمان، بذر اميد و رهايي بكارند. تا جايي كه به اسلام و مسلمين باز ميگردد، در مقايسه با دهههاي 1320 تا 1350 خورشيدي، اكنون شرايط براي دانشگاهيان و عالمان اسلامگرا، بسيار دشوار شده. آنها از همه سو مورد هجمه و فشار هستند، از سويي قدرتهاي سياسي از آنها ميخواهند كه مطابق راي و نظر و ترجيحات آنها سخن بگويند و بنويسند و در غير اين صورت نه فقط امكانات و شرايط تحقيق و بسط نتايج پژوهش خود را ندارند، بلكه ممكن است از محيطهاي آكادميك طرد و كنار گذاشته شوند، از سوي ديگر تحت تبليغات رسانهاي نگاه عموم مردم حتي بسياري از مردمان مسلمان نسبت به كاركردهاي دين در زندگي روزمره، منفي شده و نهادهاي مدني در حمايت از تحقيقات ديني هم بسيار اندك و كمرونق شدهاند. در چنين وضعيتي، عالم مسلمان يا دانشگاهي اسلامگرايي كه در حوزه علوم انساني كار ميكند، وظيفه و مسووليتي دشوار بر عهده دارد. او نه ميخواهد خود را به چارچوبها و الزامات قدرتهاي سياسي محدود كند و نه ميتواند نسبت به تبليغات گستردهاي كه اسلام را با بنيادگرايي افراطي يكي ميكند، بيتفاوت بماند. او بايد به شرح و تبيين انواع و اقسام گوناگون و متنوع قرائتهايي كه وجوه متفاوت انديشه و تاريخ و فرهنگ و زندگي اسلامي ممكن است، بپردازد و جلوي انحصارطلبي و تماميتخواهي و تقليلگرايي ايستادگي كند. قريب به دو ميليارد مسلمان روي كره زمين، همچون پنج ميليارد و پانصد ميليون ديگر ساكنان آن، زندگيها و باورهاي رنگارنگ و متنوعي دارند و فروكاستن زندگي و باورهاي آنها به يك قرائت خشن از ديانتشان، خطايي آشكار با پيامدهايي خطرناك براي همگان است. به اميد زماني كه زمينههاي مادي و سياسي و اجتماعي و اقتصادي قوت گرفتن بنيادگرايي از ميان برداشته شود، امري كه اينبار مستلزم تلاش نه فقط عالمان اسلام كه همه انديشمندان جهان، در كنار ساير فعالان سياسي و اجتماعي و اقتصادي است.