درباره روش آموزش و آموزش روش
به انديشيدن خطر كن!
محسن آزموده
چرا نظام آموزشي ما متفكر پرورش نميدهد؟ چرا قرنهاست كه گويي آسمان انديشه ما فروبسته و مسدود شده و فيلسوفي بزرگ، مفهوم ساز و خالق دستگاه يا نظام فكري عرضه نميكند؟ چرا لااقل در حوزه علوم انساني، انديشمندي نظريهپرداز كه حرف تازه بزند، نداريم؟ چرا اساتيد و نويسندگان ما در اين حوزهها، در بهترين حالت مترجماني وفادار و شارحاني با سواد هستند كه صرفا ميتوانند انديشهها و افكار ديگران را به درستي و با كمترين كژتابي منتقل سازند؟ چرا ما نميتوانيم تئوريهايي خلق كنيم كه ديگران ناگزير از ترجمه و شرح و بسط آنها باشند؟ آيا اين تعبير آن متفكر جنجالي كه صدر تاريخ ما ذيل تاريخ غرب است، سرنوشت محتوم و تقدير گريزناپذير ما شده و ما كماكان بايد چشم به دست و دهان ديگران بدوزيم تا ببينيم در تبيين و توصيف واقعيتهاي درون و بيرون چه چيزي ميگويند؟ چه ميشود كه استاد شصت ساله ما، با كلي فضل و دانش و تجربه و اندوخته، مثلا در زمينه جامعهشناسي يا نقد ادبي يا فلسفه يا روانشناسي، به جاي تاليف به ترجمه كتاب جواني سي ساله ميپردازد و خودش نمينويسد؟ اين فقدان اعتماد به نفس از كجا ميآيد؟ چرا در بيشتر مواردي هم كه استاد مذكور دست به قلم ميبرد و خودش مينويسد، متاسفانه حاصل يا متني بيسر و ته و غيرروشمند و پر تفصيل و اطناب ميشود يا كولاژي بيسر و ته از نظريههاي ديگران، با يا بدون ذكر منابع اصلي؟!
اهتمام به اين پرسشهاي تلخ اما واقعي، از اصليترين دغدغههاي اهل انديشه ايران در يك صد و پنجاه سال اخير بوده و البته بعضا پاسخهاي قانعكنندهاي هم به آنها ارايه شده، از جمله اينكه تفكر در دل سنت تحقق ميپذيرد و انديشيدن و خلق ايدههاي نو، امري تاريخمند و زمانمند است. متفكران نو بر شانه انديشمندان پيشين ميايستند و ديدگاههاي تازه خود را در گفتوگو، تعامل، تقابل و تضاد با آنها مطرح ميكنند. در جايي كه فكر كردن به دلايل گوناگون، به يك سنت مداوم بدل نشده باشد، انتظار خلق ايدههاي جديد به معناي كاشتن بذر در شورهزار است. برخي هم معتقدند به دلايل مختلف سياسي و اقتصادي و فرهنگي، توسعه و پيشرفت علمي و تكنولوژيك در جاي ديگري به وقوع پيوسته است. تقارن اين علل و عوامل، حتي اگر اتفاقي و ناضرور هم باشد، موجب شده كه زمينههاي مساعد ظهور انديشههاي نو پديد آيد. بستري كه در جوامعي چون ما به وجود نيامده و در نتيجه نميتوان انتظار خلق تفكرات تازه داشت و در نتيجه ما كماكان بايد مترجم و شارح بمانيم.
درباره هر يك از اين علل و عوامل ميتوان ساعتها بحث كرد و نقاط قوت و ضعفشان را نشان داد. اما نگارنده قصد دارد به مناسبت شروع سال تحصيلي و فرارسيدن فصل آموزش، در كنار همه اين دلايل، به دو علت مهم ديگر اشاره كند كه هر دو ربط مستقيم به مساله آموزش دارند؛ نكته نخست، مربوط به روش آموزش است.
در جامعه ما از پايينترين سطوح يعني آمادگي و پيشدبستاني و دبستان تا دكترا و بعضا پسادكترا، به دانشآموز و دانشجو حق اظهارنظر داده نميشود، پرسشهاي او با تحقير مواجه ميشود، معلمان و اساتيد به او اجازه پرسيدن نميدهند، در كلاسها گفتوگوي برابر شكل نميگيرد، معلم و استاد از دانشآموز و دانشجو نميخواهند كه نظرات خودش را بنويسند ولو به نظر ايشان غلط باشد و مدام او را تحقير و تخفيف ميكنند. خدا نكند دانشآموز يا دانشجو سخني مغاير با آموزههاي تثبيت شده و بدون سند و مدرك بزند. معلم يا استاد نطق او را در نطفه خفه ميكند و اجازه اظهارنظر به او نميدهد. روش آموزش ما به جاي پرسشگري و طلبكاري، بر سازشكاري و اطاعت مبتني است و در نتيجه دانشآموختگان، آدمهايي فاقد اعتماد به نفس، مطيع و همواره نيازمند راهنمايي و رهنمون بار ميآيند.
اما موضوع ديگر فقدان روش است. شمار معدودي هم كه از سد سكندر طعنهها و تحقيرها فرا ميروند و ميخواهند سخن تازه بگويند، به علت تمرين نكردن و ندانستن روش، سخن خود را چنان مبهم و مغلق يا باري به هر جهت مينويسند يا ميگويند كه مخاطب اعم از خواننده يا شنونده به سختي متوجه منظور آنها ميشود و درمييابد كه حرف حساب مولف يا گوينده چيست. اي بسا كتابها و مقالات تاليفي حجيم و سرگيجهآور كه بعد از كلي كلنجار رفتن با آنها، درنهايت به روشني نميتوان گفت كه نويسنده چه ادعايي داشته. روي ديگر سكه اين فقدان روشمندي، توليد انبوه نوشتهها و آثار عمدتا دانشگاهي است كه بيشترشان در تلاشي مذبوحانه براي روشمندي و به اصطلاح رعايت اصول روش تحقيق، قالبهايي تكراري و فاقد محتوا هستند. چارچوبهاي كليشهاي و از پيش تعيين شده كه حجمي بيربط از محتوا در آنها ريخته شده است، نوشتههايي كه تنها به درد مدرك گرفتن و رزومهسازي ميخورد و دانش يا بينشي به خواننده نميدهد.
روش آموزش ما بر اطاعت و فرمانبرداري بنا شده و به طالب دانش، تفكر روشمند و نقادانه آموخته نميشود، بلكه مجال پرسشگري به دانشجو داده نميشود، پيامد اين شيوه آموزشي فقدان اعتماد به نفس و پناه بردن به محفوظات است و نتيجهاي جز اين در بر ندارد كه استاد دانشگاه ما، در بسياري از رشتههاي علوم انساني، در نهايت يك مترجم خوب و شارح با سواد و وفادار از كار در ميآيد، تكرار مكررات.