خدا كجاست؟
محمد خيرآبادي
در دنياي امروز تلخيها، ناگواريها، «شر»ها و بديها، از 6 جهت ما را احاطه كردهاند؛ بهگونهايكه حتي فهرست كردن آنها كار راحتي نيست. اين البته مختص دنياي امروز نيست. تاريخ زندگي بشر هميشه به همين نحو بوده و تصور اينكه سياهيها و تباهيهاي امروز بيشتر از گذشته است، به احتمال زياد به خاطر توهم ناشي از سيل سهمگين اخبار است. اما چه اين وضعيت «شر»آلود نسبت به گذشته وخيمتر باشد و چه تكرار همان سرنوشت هميشگي انسان، در هر صورت ترديدي نيست كه احساس احاطهشدن در ميان امور «شر»، در جهان امروز عميقتر و شديدتر است. اين سوال كه «خدا كجاست و چرا در برابر اين همه رنج و بدبختي و ظلم و تباهي، اقدامي نميكند؟» سوال جديدي نيست، اما انگار در روزگار ما هر روز و هر لحظه براي انسانهايي عادي و نه فقط فيلسوفان و متكلمان، از نو طرح ميشود. بسيار برخوردهايم به كساني كه هجوم اخبار بد آنها را كلافه كرده و مستاصل ماندهاند در برابر اين سوال كه «آخر اين چه جهاني است؟ كدام خدا با چه قصد و نيتي اين جهان را آفريده و به فنا رفتن آن را نظاره ميكند؟» بلاياي طبيعي از يكطرف و وخامت اوضاع محيطزيست و گرم شدن زمين از طرف ديگر، فقر و فلاكت ميلياردها انسان روي زمين، جنگها و كشتارها و آوارگيها، زندگي به مخاطره افتاده با شيوع ويروسهاي عجيب و صدها «شر» مطلق كه به نظر چارهاي برايشان وجود ندارد. پاسخهاي تكراري و دمدستي البته چاره كار نيست. اغلب آدمها با اين پاسخ كه «اينها حاصل كار و عواقب اقدامات خود انسان است» قانع نميشوند، هر چند اين پاسخ را درست بدانند. ما ميدانيم كه جهان هستي قواعد و قوانيني دارد و تخطي از آنها (مثل تخطي از قانون جاذبه) مترادف است با سقوط و فنا. اما باز هم در اين ميان، درك معنا و مفهومي براي خلق يك جهان با اين حجم بالا از امور شر، سخت و تقريبا ناممكن شده است. مولانا جلالالدين محمد بلخي، هفت قرن پيش حرفي زده كه هنوز ميتواند براي ما در حكم يك پاسخ قوي و قانعكننده در مواجهه با اين پرسشها باشد. ميدانيد كه مولوي از زاويه عرفاني به اين موضوع نظر كرده و پاسخهايي داده. نظير اينكه «گر تو خواهي كو تو را باشد شكر/ پس وه را از چشم عشاقش نگر
منگر از چشم خودت آن خوب را/ بين به چشم طالبان مطلوب را » مولوي ميگويد آن چيزي كه براي يكي بد است براي ديگري ممكن است خوب باشد. اگر زهر مار براي ما بد و مهلك است در عوض براي خود مار هيچ بد نيست بلكه عين حيات است. اگر يك مار از نظر ما زشت و كريه و شر باشد آيا از نظر مار ديگري كه عاشق اوست، همينطور است؟ «پس وه را از چشم عشاقش نگر». از اين زاويه كه به موضوع نگاه كنيم هيچچيز در دنيا شر نيست بلكه جايگاه ما نسبت به يك پديده يا شيء موجب ميشود كه آن را شر بپنداريم.
مولوي پاسخي ديگر هم براي اين پرسشها دارد كه بُعد تاريخي و عقلاني پيدا ميكند و براي انسان امروز شايد قانعكنندهتر و درسآموزتر باشد. مولوي ميگويد خيلي وقتها امور شر در طول زمان مقدمهاي ميشوند براي امور خير و چون ما از قبل و بعدِ وقايع و پديدهها خبر نداريم، آنها را مطلقا بد و تلخ ميبينيم و قضاوت ما براساس همين لحظه از تاريخ است كه در آن قرار داريم. مولوي در انتهاي دفتر سوم و ابتداي دفتر چهارم داستان عاشقي را تعريف ميكند كه عشق زني، خواب و خوراك را از او گرفته و او هر چه كوشش ميكند به در بسته ميخورد. نامه مينويسد و براي زن ميفرستد اما خدمتكاران آن زن، از سر حسادت در نامه دست ميبرند و حرف دل او را جور ديگر ابلاغ ميكنند. هشت سال ميگذرد و يك شب او در حال عبور از كوچهاي خلوت با پاسبان شهر روبهرو ميشود. پاسبان به او مظنون ميشود و براي دستگيرياش فرمان «ايست» ميدهد. جوان عاشق از ترس فرار ميكند و از روي ديوار به درون باغي ميپرد. «بود اندر باغ آن صاحب جمال/ كز غمش اين در عنا بُد هشت سال» معشوق مورد نظر در آن باغ بر لب جوي نشسته بود و «چون در آمد خوش در آن باغ آن جوان/ خود فرو شد پا به گنجش ناگهان». جوان شروع ميكند به دعا كردن براي پاسبان و از خدا ميخواهد كه «از عواني مر ورا آزاد كن/ آن چنانكه شادم او را شاد كن» حرف نهايي مولوي اين است: «پس بد مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد اين را هم بدان» مولوي ميگويد اگر شبيه به تكنيكهاي فيلمبرداري سينما، دوربين را بالاتر بياوريم و بازه وسيعتري از جهان و تاريخ را نظاره كنيم، امور شر را كه امروز درنهايت تلخي و ناگواري قرار دارند، در جاي همان پاسبان ميبينيم كه جوان عاشق از او بدش ميآمد و از او ميگريخت و درنهايت مسبب رسيدن عاشق به معشوق، هم او بود. تمدن امروز هم از دل خون و خونريزي، جنگ و قساوت و قرنها سياهي و تباهي بيرون آمده و اگر نبود آن مقدمات و آن تجارب، اين تمدن پيشرفته هم به وجود نيامده بود. در واقع «امروز نه آغاز و نه انجام جهان است» و هنوز همهچيز ادامه دارد. تمام اين شرور، از طاعون قرن 14و چنگيز و قرون وسطي و هيتلر بگيريد تا كروناي قرن 21 و داعش و طالبان و... ميتوانند مقدمهاي براي «خير»هاي بعدي باشند.