تاريخنگاري و سياستزدگي
حسين مسعودنيا
تامل در تاريخ جوامع بشري بهويژه تمدنهاي مشرقزمين، بيانگر اين مهم است كه از زمانهاي بسيار قديم، جوامع علاقهمند به ثبت وقايع مربوط به جامعه خود بودند بنابراين شايد بتوان ادعا كرد كه تاريخنگاري يك ملت قدمتي به قدمت تاريخ آن ملت دارد. اهميت و نقش تاريخ براي دولتها از زمان شكلگيري دولتهاي مدرن اهميتي دو چندان يافت چرا كه پس از شكلگيري دولتهاي مدرن، ملتها ديگر خيل عظيمي از افراد نبودند كه در منطقه جغرافيايي دور هم گرد آمده باشند بلكه ملت به مفهوم مجموعهاي از افراد بود كه براساس تاريخ و هويت مشترك در درون مرزهاي جغرافيايي مشخص زندگي ميكردند. ملت به مفهوم نوين آن نهتنها بار حقوقي داشت بلكه مركب از افرادي بود كه داراي هويت مشترك بوده و بر اساس اين هويت مشترك، انسجام يافته و مراحل ترقي را طي ميكردند. در تكوين هويت مشترك در يك جامعه به عنوان عاملي براي شكلگيري آگاهي مشترك و اراده جمعي براي نيل به اهداف، عوامل متعددي نقش دارند كه زبان، تاريخ و پيشينه تمدني آن جامعه از عناصر كليدي آن به شمار ميآيند. آگاهي ملتها از تاريخ خود براي شكلگيري انسجام اجتماعي سبب شد تا بهتدريج جامعهشناسان يكي از كاركردهاي دولت را ساخت و تدوين ايدئولوژي تعريف كنند. در اينجا منظور از ايدئولوژي نه مذهب بلكه ساخت ارزشي يك جامعه است كه چون ريسمان نامريي امكان همبستگي اجتماعي و مهمتر از آن نظم و كارآمدي براي يك دولت را فراهم ميكند. در تدوين و ساخت ايدئولوژي يك جامعه تاريخ، تاريخنگاري و نوع تدوين تاريخ آن جامعه نقش حياتي دارند چراكه به قول ميشل فوكو هر دولتي براي مشروعيتبخشي به خود درصدد توليد نوعي دانش سياسي برميآيد كه مداخله در تاريخنگاري و تدوين تاريخ آن جامعه نقش محوري در توليد انديشه سياسي براي مشروعيتبخشي به نظام سياسي حاكم را دارد. بنابراين شايد بديهي به نظر آيد اگر ادعا شود كه هر رژيم سياسي يك گفتمان سياسي بازتوليد و هژمون ميكند و تاريخنگاري آن جامعه متاثر از آن گفتمان سياسي حاكم است. البته براساس منطق فوكو از دل گفتمان حاكم، يك گفتمان انتقادي نيز ظهور ميكند كه رويكرد انتقادي داشته و در صورت امكان اقدام به تاريخنگاري انتقادي ميكند. با چنين مقدمهاي نبايد انتظار داشت كه رژيمهاي سياسي در تاريخنگاري خود نگاه مثبت به تحولات رژيمي داسته باشند كه آن را سرنگون كردهاند چراكه هدف هر رژيم سياسي تدوين نوعي تاريخ براي مشروعيتبخشي به رژيم خود است. به نظر ميرسد نظام جمهوري اسلامي ايران نيز از اين قاعده مستثني نباشد. هدف و وظيفه تاريخنگاري در جمهوري اسلامي مشروعيتبخشي به نظام سياسي حاكم و هژمونيك كردن گفتمان نظام اسلامي است تا اينجاي كار طبيعي است اما آنچه امروز نوعي تهديد به شمار ميآيد حاكم شدن نوعي سياستزدگي بر فضاي تاريخنگاري جمهوري اسلامي ايران است اگرچه نمونههايي از اين سياستزدگي در تاريخنگاري دهه نخست جمهوري اسلامي ايران در خصوص برخي از شخصيتهاي سياسي مانند دكتر محمد مصدق پس از هژموني شدن گفتمان ديني در جامعه ايران هويدا شده بود اما آنچه امروز سبب نگراني شده است رواج و گسترش اين سياستزدگي در تاريخنگاري جمهوري اسلامي ايران طي دو دهه اخير در خصوص شخصيتها و جناحهاي درون حاكميت است؛ موضوعي كه در هفتهها و روزهاي اخير سبب بروز يك كشمكش قلمي و زباني ميان نويسندگان و نخبگان سياسي حاضر در جامعه ايران شده است و نقطه آغاز آن از زمان پاسداشت هفته دفاع مقدس و تشريح رويدادهاي جنگ هشتساله بدون اشاره به نقش آقاي هاشميرفسنجاني بود، كشمكشي كه هنوز نيز ادامه دارد البته تا قبل از اين رويداد نيز نشانههايي از اين سياستزدگي در تاريخنگاري حاضر در جامعه بروز كرده بود اما اينبار بسيار عريان شد. اما اكنون موضوع با سالهاي نخست پس از پيروزي انقلاب متفاوت است چراكه طرفين منازعه هر دو در شكلگيري، پيروزي و تثبيت انقلاب نقش اساسي داشتهاند اما به مرور زمان به دليل اختلافنظر بر سر برخي حوزهها با يكديگر از هم فاصله گرفته و سبب شكلگيري جناحها و جريانات سياسي در درون حاكميت شدند. بنابراين بهنظر ميرسد كه جناحهاي سياسي به نمايندگي از نيروهاي اجتماعي در درون يك نظام سياسي بايد در قالب نهادها و سازمانهاي سياسي با يكديگر بر اساس قاعده بازي باهم رقابت كنند اما تامل در حوادث و رويدادهاي جامعه ايران بيانگر اين مهم است كه نهتنها گروهها و جناحهاي سياسي در قبال يكديگر قاعده بازي را نپذيرفتهاند بلكه سياست حذفي آنها نسبت به يكديگر حتي به عرصه تاريخنگاري انقلاب و جمهوري اسلامي ايران نيز كشيده شده و سبب شده است تا سياستزدگي در خصوص تاريخنگاري موجود تا اندازهاي شبيه به تاريخنگاري در خصوص شخصيتهايي مانند دكتر مصدق در سالهاي نخست پس از انقلاب باشد اما آنچه اكنون خطر به نظر ميرسد گسترش اين سياستزدگي به تاريخنگاري در خصوص جناحي از درون خود حاكميت است. اما نگارنده بر اين باور است كه اولا ديگر امكان نيل بدين هدف يعني حذف يك جريان سياسي و نخبگان آن در تاريخنگاري مربوط به جمهوري اسلامي ممكن نيست چراكه شبكههاي اجتماعي و فضاي مجازي امكان آن را نميدهند ثانيا اين اقدام از نظر آسيبشناسي نظام هم ميتواند تهديدي جدي تلقي شود چرا كه آنچه براي نظامهاي برآمده از انقلاب جهت جلوگيري از ورود آنها به عصر ترميدور ضروري است تداوم حضور و مشاركت مردم است اما اين مهم زماني امكانپذير است كه آموزش فرزندان در خانواده و سطح جامعه بر اثر شبكههاي اجتماعي و مجازي با آموزش رايج دولتي در مدارس و دانشگاهها در تضاد نباشد چراكه در غير اين صورت سبب كاهش اعتماد سياسي و نهايتا سرمايه اجتماعي ميشود بنابراين به نظر ميرسد براي اينكه بتوان اين نكته را ثابت كرد كه حداقل در خصوص انقلاب اسلامي ايران اين جمله معروف كه انقلاب فرزندان خود را ميخورد مصداق ندارد، پاسداشت نظام برآمده از انقلاب در تاريخنگاري خود از شخصيتها و رجال آن انقلاب و معرفي آنها از طريق تدوين كتب تاريخي و آموزش صحيح آن به نسلهاي بعد صرفنظر از جناح سياسي است.