۷ پلان از حوالي يك شب كاملا خزاني...
اسكلتي با دستهاي باز!
اميد مافي
آنجا در دوزخ پرنس فيصل رياض چه خبر بود؟وقتي دشداشه پوشها زير نور ماه كل كشيدند و رنگين كمان سرخوشي را در گوشه ورزشگاه لبريز از تماشاگر روياندند، ارتش خسته پشت سرخي چراغهاي قرمز ماند و نتوانست همچون روزهاي خوب خود تركتازي كند.يك قشون تا بن دندان مسلح، يك نيمكت پرطمطراق و يك ورزشگاه آغشته به موفقيت كاري كرد كه قطار سرخ از ريلهاي خوشبختي خارج شود و يحيي در قامت سوزنباني مغموم فرو بچكد.فوتبال نبرد احساسات نيست كه در هر شرايطي باد به پرچم سرخها بخورد و مرداني با پاهاي متورم و خسته جشن پيروزي بگيرند.آن شب در ورزشگاه چشمنواز رياض فوتبال روي بيرحم خود را نشانمان داد و توپچيهاي بزدل را به اعماق دره ناكامي فرستاد تا حجمي از سكوت بر پيكر نحيف مردان ما بريزد و اسكلتي با دستهاي باز در قاب چشمها بنشيند. تمام!
بافاتيمبي گوميس. اين نام غول بيشاخ و دمي بود كه هر زمان كه دلش خواست از كمند قرمزها عبور كرد و چون يك لخته خون در آسمان شرجي آن سوي درياي سرخ دويد.لژيونر ششدانگي كه ثابت كرد راه قفس توري ايرانيها را از بر است دو گل زد و چند گل نزد تا آيينهها تصوير اژدهايي سيهچرده را منعكس كنند و از استيصال سيم خاردارهاي ايراني در برابر شكارچي تيزچنگ الهلال سخن بگويند.كاش پرسپوليس هم يك بافاتيمبي گوميس داشت و به كالبد ستارههاي فروزان خود چوب حراج نميزد.كاش!
يك سالم الدوساري ششدانگ و آماده براي مات كردن سرخها در شطرنج نه چندان مرموز رياض كافي بود.توپچي آبي كه با شوت دهشتناك خود گل اول را درون سنگر سرخها جاي داد، در جنون يك نمايش برزخي به توفاني سهمگين بدل شد تا پس از پايان نبرد، عنوان بهترين توپچي ميدان را به دست آورد.در شرايطي كه پسران ارتش سرخ در زمين هروله ميكردند و حيران چهچهه الهلال بودند اين وينگر ۳۰ساله كوير يثرب بود كه همچون چشمهاي جوشيد و به روي سربازان خودي لبخند زد.جنگجوها فاتحان شبهاي پراضطرابند و الدوساري تيزپا اينگونه بود.
ژوزه لئوناردو نونژ آلوز سوزا ژارديم.اين نام كامل مردي بود كه نود دقيقه روي ابرها قدم زد و مهتابشب خزاني آن سوي جزيرهالعرب را به شبنمها سپرد.براي فرماندهي كه روزگاري در موناكو با نقشههايش فرانسويها را آچمز ميكرد رد شدن از كنار ارتش سرخ ايران كار سختي نبود.سكاندار ۴۷ساله پرتغالي به سياق اسلافش در نقش فرماندهي پيروز ظاهر شد و با تعويضها و فريادها و استراتژيهاي خود، آنارشيستهاي قرمز را به هماغوشي گل و تگرگ فرستاد...و چه سخت بود شكست خوردن و ترك ميدان توسط ستارههايي كه رنگ به صورت نداشتند و برابر ياران ژارديم آنگونه زانو زدند.
اين سوتر اما تصويري در قاب چشممان نشست كه جز حسرت و حرمان چيز ديگري به همراه نداشت.تصوير درهم شكسته يحيي كه غمگين از دست دادن ستارههاي خود و هزار و يك وعده محقق نشده كنار نيمكت دوزخي به ابرهاي ناشناس خيره شد و دم نزد.عشقش به راستي زيبا بود اما هيهات كه شاخههاياطلسي،ستارههاي يخزده را روي شانههايش نشاندند تا با دست خالي رياض را به مقصد تهران ترك كند.او آن شب هزار بار به اين جمله كليشهاي فكر كرد كه بالاخره در اين فوتبال تهي از عاطفه علم بهتر است يا ثروت؟
پنج تعويض براي برهم زدن جريان بازي با راندمان صفر.يحيي كه دوست نداشت در پرنس فيصل به سادگي دستمال سفيد را بالا برد در طول نود دقيقه ۵ بار دست به تغيير زد تا شايد با اين دگرديسي روحي تازه بر كالبد بيجان پرسپوليس دميده شود، اما حيف و صد حيف كه مهرههاي جديد گل محمدي زور لازم را نداشتند و نميتوانستند در رياض معجزه كنند.اينگونه شد كه خاطرهاي به تلخي پاييز ترسيم شد و چشماندازي رو به ديوارهاي بلند محبس پيش روي قرمزها قرار گرفت.در جنگ تعويضها فاصله غني و فقير كاملا هويدا بود و ميشد از دستهاي پر موسيو ژارديم به تفنگهاي پر از فشنگ الهلاليها پي برد.
قرار بود در ازدحام ياس و ياسمن و ابرهاي يائسه پاگشايي كند و دوباره ما را به ازدحام كوچه خوشبخت ببرد.وعده داده بود چنان معيوف و البريك و ناصر الدوساري را حيران خواهد كرد كه آسيا به ساقهاي پسر جنوب ايمان بياورد.اما در روز موعود او نتوانست خوابهاي خود را تعبير كند و در دام سيم خاردارهاي بلند سعودي اسير شد تا در سايه بادهاي موسمي گم شود و چشمخانهها را پر نكند.اين قصه پرغصه عيسي آلكثير بود كه ميان رقص نور در پرنس فيصل به چشم نيامد تا هزار لاله وحشي در چشمانش بخشكد. بيهيچ مجوزي!