با هم جنگل كاشتيم
بيژن فرهنگ درهشوري
خانم لاله دارايي دوست قديمي من بود. مهمترين ويژگي او كارهايش نيست بلكه احساس و عشق عجيب و عميقي است كه به سرزمين و ميراث فرهنگي و طبيعي ايران دارد و خوشحالم كه سالها با او كار، بحث و همكاري كردهام.
او در زمينههاي مختلف پروژههاي عجيب و غريب كه به نظر ميرسيد عملي نباشد را انجام داد و به دليل صفا و صميميت، حس نيت و احساس عميقا انساني او نسبت به سرزمين اين پروژهها به شكل غيرقابل تصوري موفق و عالي پياده شد.
من نميدانم چه بگويم درباره لاله دارايي!
پروژههاي زيادي با او انجام دادم؛ از لاكپشت گرفته تا منطقه حفاظت شده ژئو پارك قشم، كاشت صدف و توليد مرواريد، جمعآوري نقش و نگارهاي گلدوزي زنان و دختران. اما از همه جالبتر كاشت درختان حرا بود.
حرا هر جا حضور دارد دريا را پربار كرده و توليد آن را بالا ميبرد. براي اينكه مكان زادآوري و تغذيه موجودات دريايي و جنگلي است كه در دريا سبز ميشود. جنگلهاي حراي قشم مانند بقيه جنگلها كه نابود شدند به واسطه سالها بيتوجهي صدمه زيادي ديده بود. خانم دارايي گفت فكر ميكني بشود براي آن كاري كرد؟ من به فكر فرورفتم كه چطور اين موضوع به فكر يك خانم ساكن تهران رسيده و به ذهن من كه همينجا زندگي ميكنم، نرسيده. گفتم يك كارياش ميكنم! رفتم و قيمت هر نهال را پرسيدم و سازمان برنامه و امور مالي و... رفتم. مدتها قبل از اينكه من قشم بروم كسي حرا كاشته بود، اين تجربه را هم بررسي كرديم. در همين حين بود كه به ذهنم رسيد از زنان قشم براي اين كار كمك بگيرم. به آنها گفتم بذر حرا را در پاكت پلاستيكي بگذاريد و در آن مقداري خاك بريزيد و هفتهاي كمي آب به آن بدهيد، وقتي سي، چهل سانت شد از شما ميخرم.
آن موقع مدير مالي منطقه آزاد به من گفت اگر هر نهال را سيصد يا سيصد و پنجاه بدهند خوب است. ما فكر نميكرديم مثلا 10 تا 20 هزار نهال بيشتر توليد كنند. براي همين به چند ده رفتم و اين را به زنان گفتم. آن زمان زنان هزاران نهال حرا برايم كاشتند، آنقدر زياد كه ديگر پول نداشتم آنها را بخرم. خانم دارايي گفت چقدر كم داري؟ خلاصه يك مقداري او و مقداري را منطقه آزاد دادند تا نهالها را خريديم. زماني كه شيوه كار را به خانم دارايي توضيح دادم خيلي تحتتاثير قرار گرفت و گفت سال بعد پروژه را دو، سه برابر كن.
سال بعد زنان نهال را توليد ميكردند، من با وانت و مينيبوس نهالها را منتقل ميكردم ميبردم و بچه مدرسهايها در جزر كه آب دريا پايين رفته بود نهالها را در جايي كه براي اين كار آماده كرده بوديم با ذوق و شوق ميكاشتند. همهچيز جور بود و آنقدر ما حرا با مشاركت مردم كاشتيم كه باوركردني نبود. اين كار 5،6 سال ادامه پيدا كرد. سال آخري كه من قشم بودم، خانم دارايي هم به جزيره آمد، غروب بود و سوار بر ماشين به سمت فرودگاه ميرفتيم. ديدم كلي به وقت پرواز مانده. گفتم ميآيي برويم يكي از حراها را ببينيم؟ آن وقت كه او نهالها را ديده بود تازه در حال كاشت بودند و حالا 5،6 سال از آن زمان ميگذشت. گفت برويم. پيچيدم طرف جنگل و دريا. جنگل را ديد، آن وقت دريا در مد و آب بالا بود. كفشهايش را درآورد و رفت به سمت جنگل. من پوتين پايم بود و دلم نيامد در آب بروم. ايستادم تا بيرون آمد. نهالهاي كوچ 30 سانتي درخت شده بود و بذر و گل داده بود، بذرها در آب ريخته و نهال شده بودند. با ديدن اين تصوير ديدم دارد اشك ميريزد. گفتم بايد خوشحال باشي كه جنگل كاشتي. گفت فكر ميكردم چقدر ميتوانيم و ميتوانستيم كار كنيم. آري او چنين احساسي به كار و سرزمين دارد.