تولد فرانكي
مرتضي ميرحسيني
ژان كلود وندام كه بسياري او را به «فرانكي» ميشناسند چنين روزي از سال 1960 در بروكسل بلژيك متولد شد. ميگويند از همان سالهاي كودكي ورزش رزمي را شروع كرد و نيز ميگويند همان سالها و بعدتر در نوجواني و اوايل جواني قهرمانيهايي هم به دست آورد. درباره پيشينه ورزشياش كمتر و درباره قهرمانيهايش بيشتر، ترديد انداختهاند، اما اين شك و شبههها تاثير چنداني در زندگي سينمايي او نگذاشت. اوايل دهه 1980 ميلادي همراه با يكي از دوستانش اروپا را ترك كرد و در روياي بازيگر شدن راهي امريكا شد. از 1982 تا 1988 در شغلهاي مختلف دست و پا زد و دشواريهاي زيادي را تحمل كرد. در امريكا با چاك نوريس دوست شد و مدتي نگهبان يكي از كلوبهاي شبانه او بود. گويا به واسطه نوريس با چند پروژه توليد فيلم نيز همكاري كرد كه عملا هيچ دستاورد مهمي برايش نداشت. تسليم نشد و ادامه داد تا اينكه تابستان 1988 بخت به او رو كرد و نقش اصلي فيلمي رزمي به نام «ورزش خونين» (در ايران «رينگ خونين») به او رسيد. داستان اين فيلم به ماجرايي واقعي، به زندگي فرانك داكس برميگشت كه در رقابتهايي غيرقانوني در هنگكنگ شركت كرده و در آن رقباي كوچك و بزرگش را شكست داده بود. «رينگ خونين» نه شاهكار بود و نه حتي خوشساخت، اما طرفداران -نه چندان سختگير- فيلمهاي اكشن و رزمي را جذب و بازيگر اصلياش را مشهور كرد. بعد از اكران و پخش اين فيلم بود كه وندام به فرانكي مشهور شد و فيلمهايش «فيلمهاي فرانكي» نام گرفتند. بعد از «رينگ خونين» با فيلمهايي مثل «سايبورگ» (1989)، «كيكبوكسر» (1989)، «شيردل» (1990)، «برخورد دو جانبه» (1991) و «سرباز جهاني» (1992) مسير كاميابي را ادامه داد و نزديك به دو دهه، يكي از سرشناسترين ستارههاي سينماي اكشن و رزمي بود. او ستاره دهه 1990 بود، بعد از آن افول كرد و سوسو زد و خاموش شد. البته به نظر من -كه دورهاي از نوجوانيام پوسترش را به ديوار اتاقم چسبانده بودم- بهترين و جديترين فيلم او، با اختلاف زياد نسبت به فيلمهاي ديگرش «در جهنم» (2003) است. فيلمي كه رينگو لام آن را ساخت و روايتي است از مبارزه با ناملايمات و پايداري و پيروزي نهايي «انسان» (كه تا حدي قصه هنري شارير و پاپيون را در ذهن تداعي ميكند). مردي كه به اتهامي واهي به زندان ميافتد تا تاريكترين اعماق نااميدي فرو ميرود و بعد درست در زماني كه ديگر هيچ اميدي نيست به ايمان چنگ ميزند و بلند ميشود و براي احقاق حق پايمالشدهاش ميجنگد. «در جهنم» همچنين تاملي است بر مساله خشونت و تفاوت نه چندان مشخص آن با توحش و قساوت و نيز روايتي است از احتمال انحراف مظلوم در مسير مبارزه و تبديل او به ظالم (كسي كه زخم خورده، به ديگران زخم ميزند يا به قول ادوارد تامپسون «ككي كه ميگزد، خود گزيده ككهاي ديگر است»). وندام 60 سالگي را پشت سر گذاشته است و هنوز هم در پروژههاي توليد فيلم، گاهي پشت و گاهي جلوي دوربين فعال است، اما به ندرت در فيلمي قابل اعتنا بازي ميكند. سال 2012 به گروه استالونه پيوست و در قسمت دوم فيلم پرستاره «بيمصرفها»، نقش منفي ماجرا را بازي كرد. در اين فيلم مهيج، گوشهاي از جذابيتهاي سالهاي دور را دوباره به نمايش گذاشت و اندكي از خاطرات گذشته را زنده كرد. قطعا دورهاش تمام شده و اكنون ديگر فقط بخشي از تاريخ سينماي اكشن و صنعت سرگرمي است و حتي حواشي زندگياش هم چندان جلبتوجه نميكند. اما به ياد دارم كه در دورهاي، نمونه تمامعيار «قهرمان» بود و به قدرت بدني و جذابيتهاي مردانه، از بيشتر ستارههاي سينما متمايز ميشد.