30 شماره آخر
بدو گفت رستم ز يزدان سپاس كه بودم همه ساله يزدانشناس ازان پس كه جانم رسيده به لب برين كين ما بر نبگذشت شب مرا زور دادي كه از مرگ پيش ازين بيوفا خواستم كين خويش بگفت اين و جانش برآمد ز تن برو زار و گريان شدند انجمن فردوسي