• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5050 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۶ مهر

رويگري بيبي‌فيس

آلبرت كوچويي

هربار كه عكسي از رضا رويگري در فضاي مجازي مي‌بينم، بي‌اختيار دردي در دل حس مي‌كنم. چرا كه همواره، رضا رويگري را نمادي از سرزندگي و شادي مي‌ديدم. چهره، يا به اصطلاح «بيبي‌فيس» بودن آن، به اين باور، بيشتر دامن مي‌زند. پيش‌تر در كارگاه نمايش بود. كارگاهي براي تئاتر و تئاتري‌ها، در دهه چهل و پنجاه كه راديو، تلويزيون ملي ايران، راه‌اندازي شد. ساختماني چند طبقه، در كوچه بن‌بستي به گمانم بن‌بست كلانتري در خيابان جمهوري، نرسيده به چهارراه مشهور به يوسف‌آباد. در واقع چهارراه نادري. در اين كارگاه گروه‌هاي تئاتر سنتي يا ملي و با آنها، آوانگاردها، كار مي‌كردند و هر ماه رپرتوارهايي از اجراهاي‌شان داشتند. نام‌هاي بزرگي جذب كارگاه نمايش شدند.
با اين همه بسياري از تئاتري‌ها هم از آن يعني كارگاه نمايش، خوش‌شان نمي‌آمد. مهدي هاشمي در گپ‌وگويي درباره آربي آوانسيان و كارگاه گفته است، از آنجا كه اينها، نورچشمي بودند، به دل‌مان نمي‌نشستند. آنجا در كارگاه نمايش، بيژن مفيد و اسماعيل خلج، با نگاهي متفاوت به تئاتر ملي، سردمدار بودند. بيژن مفيد با تئاتر سنتي و به گونه‌اي روحوضي و اسماعيل خلج، با نگاه به قشري از تهراني‌هاي اصيل، تئاتر قهوه‌خانه‌اي را دامن مي‌زد. در بسياري از اجراها، رضا رويگري نورچشمي و عزيزدردانه آنها بود. با چهره‌اي معصوم و كودكانه با بدني چست و چالاك و صدايي گرفته بازنگاري از غم كه چون آواز هم مي‌خواند، بر صحنه كوچك و صميمي كارگاه نمايش، سحرانگيز جلوه مي‌كرد.
حاشيه‌اي و گريزي بزنم كه در كنار اين بچه‌هاي سنتي گروهي هم بود، آوانگارد و پيشرو سردمدار آنها آشور باني پال بابلا بود، آشوري‌اي كه رفته بود بيروت الهيات بخواند و در كسوت روحانيون درآيد كه دلباخته هنرهاي تجسمي و نمايشي شد. نمايش‌هاي آوانگارد او را هم بسياري خوش‌شان نمي‌آمد. آنچنان نگاه پيشرو داشت كه گاه از كارهاي گروتفسكي و پيتر بروك و رابرت ويلسون، پيش‌تر مي‌تاخت. هضم آثارش در آن زمان و آن حال و هوا، دشوار بود. اما او بي‌خيال از نقدها و تاخت‌هاي به او، كار خودش را مي‌كرد. يك بار كه به او گفتم، كمي ملايم‌تر و آهسته‌تر حركت كن، گفت من هنرمندم، به هنر مي‌انديشم. كار خودم را مي‌كنم. دغدغه من، همين است، همين هم شد. رضا رويگري محبوب هر دو گروه بود، اگرچه خود سنتي‌ها را ترجيح مي‌داد و دلبسته آنها بود.
از ماندني‌ترين كارها و اجراهاي رضا رويگري، تئاتر جان‌نثار از بيژن مفيد بود. تئاتري كه به گونه‌اي روحوضي نوشته و اجرا مي‌شد. بازيگران و تماشاگران، باهم دم مي‌گرفتند و مي‌خواندند، دست مي‌زدند و قهقهه سر مي‌دادند. رضا رويگري كه مي‌آمد، آتش اين شور و هلهله و خوش‌باشي‌ها، شعله‌ور مي‌شد. چه ولوله‌اي كه به پا نمي‌كرد. همه دم كه مي‌گرفتند، غوغايي مي‌شد: مسواك، مسواك مي‌زنن به دندون نشون، آدم ميميره براشون.... چشمك، چشمك مي‌زنن به... الي آخر. رضا رويگري را بعد از دهه پنجاه، در دورهمي بعضي از تئاتري‌هاي همين كارگاه نمايش، گاه به گاه مي‌ديدم. كه آن جماعت براي حفظ بدن‌شان در اجراهاي تئاتري كار مي‌كردند. با قطعاتي كوتاه و برگزيده نمايشي.
رضا رويگري را جز آن در اجراهاي موسيقايي البته سنتي و پاپ هم گاه به گاه، براي آلبوم‌هايي چند مي‌ديدم همان كودك صورت شاداب و سرزنده تا كه به سينما رفت و بيماري‌اي كه حالا نشاني از آن سرزندگي را ندارد. آنچه در عكس‌ها و در فضاي مجازي مي‌بينم البته. به دريغ مي‌انديشم كه گاه روزگار چه مي‌كند؟ به راستي دريغا...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون