جايگاه هويت ملي در ساختار قدرت كشورها
چرا هويت ملي در ايران ثبات و قوام كشور را تضمين ميكند؟
آرمين منتظري
جواد ظريف، وزير امور خارجه سابق ايران، سال گذشته گفتوگويي با روزنامه اعتماد داشت كه از بسياري جهات، گفتوگويي خاص محسوب ميشود. ظريف در نخستين سوال اين گفتوگو در پاسخ به سوالي درباره «چرايي تنهايي استراتژيك ايران و راهكارهاي كاستن از اين تنهايي» ميگويد: «ايران به غير از سه دوره از تاريخ خود هيچگاه به دنبال كشورگشايي نبوده و معمولا توسط ديگران مورد حمله قرار گرفته اما عليرغم اين حملات همواره سرپا ايستاده است. آنهايي كه به ايران حمله كردند همگي رفتند اما ايران كماكان باقي ماند. نميتوان اين تنهايي را به عنوان يك واقعيت صرفا بعد از انقلاب يا در رژيم گذشته شناسايي كرد. ايران در محيطي است كه با كشورهاي اطراف به لحاظ مذهب، زبان و قوميت متفاوت است، ضمن اينكه ايران يك قوميت نيست بلكه يك فرهنگ است. ايران از قوميتهاي مختلف تشكيل شده و اين قوميتها همواره در قالب يك محيط جغرافيايي واحد و ثابت با هم زندگي كردند و اين هم يك ويژگي ايران است كه بايد مورد توجه قرار بگيرد. نميتوان اين شرايط را تغيير داد اما ميتوان آن را مديريت كرد. به استثناي روسيه، ايران در مقايسه با ساير همسايگان، از نظر جمعيت، منابع و قدمت تاريخي يك كشور واقعي است و نه يك قوميت. قوميتهاي داخل ايران به «ايراني بودن» خود به عنوان هويت نگاه ميكنند و نه خردههويتهايي كه هر كدام ممكن است داشته باشند. اين واقعيتها ايران را به كشوري تبديل ميكند كه همسايگانش نسبت به آن نگراني دارند. مشخص است كه كشورهاي حاشيه جنوبي خليجفارس كه بعضا به اندازه يك مجموعه آپارتماني تهران هم جمعيت ندارند، نگران اين قدرت ايران هستند.»
آنچه ظريف ميگويد، اساس و درونمايه قدرت ايران است؛ قدرتي كه برخي مواقع همسايگانش را هراسان ميكند و برخي مواقع نيز قدرتهاي ديگر را به همكاري با آن وادار ميكند. بزرگترين نقطه قوت ايران اين است كه گرفتار توهم هويتي نيست؛ عارضهاي كه بسياري از كشورهاي عربي در خاورميانه دچارش هستند. مليگرايي و وطندوستي در ايران ريشههايي عميق دارد و به قول جواد ظريف، بهرغم اينكه اين سرزمين از قوميتهاي مختلفي تشكيل شده هيچكدام عليه هويت مشترك خود اقدام نميكنند، چراكه ايران يك واقعيت فرهنگي است. در حالي كه در جهان عرب خلاف اين امر در جريان است. بگذاريد نگاهي دقيقتر به عارضه توهم هويتي در جهان عرب بيندازيم.
نخستين عامل شكل نگرفتن هويت ملي واحد در جهان عرب، برخوردار نبودن از يك قدرت مركزي در چارچوب مرزهاي جغرافيايي مشخص بوده است. برخلاف ايران كه همواره در طول تاريخ از قدرتي مركزي و باثبات برخوردار بود كه ميتوانسته هماهنگي و اتحاد ملي را در يك ظرف جغرافيايي واحد حفظ كند، هويت عربي در طول تاريخ هرگز نتوانست در چارچوب مرزهاي جغرافيايي ثابتي، دستور كار خود را در پيگيري و تثبيت هويت ملي و عربي خود پيش ببرد و درنهايت قوام يابد. اين در حالي است كه ايرانيان از هزاران سال و حتي پيش از ظهور اسلام توانستند در يك ظرف جغرافيايي ثابت كه تا به امروز نيز هسته مركزي و اصلياش پابرجا است، در حوزههاي مختلف اقتصادي، سياسي، فرهنگي، اجتماعي، قانونگذاري و اداري و كشورداري و ديوانسالاري، سكه خود را ضرب كنند. از اين جهت است كه در برهههايي از تاريخ برخي از كشورهاي عربي سر برآوردند و از ميان رفتند اما ايران همچنان باقي مانده است.
در نوشتههاي بسياري از تحليلگران عبارت «جهان عرب» بسيار شنيده ميشود. از اين عبارت چه بايد مستفاد كرد؟ آيا بايد نتيجه گرفت كه منظور از جهان عرب، مجموعهاي متحد از كشورها است كه در محدوده جغرافيايي واحد با فرهنگي واحد و زباني مشترك روزگار ميگذرانند و اين ويژگيها باعث ميشود منافع مشتركي داشته باشند؟ تاريخ اما خلاف اين ادعا را روايت ميكند. نگاهي به عملكرد نهادهايي نظير اتحاديه عرب و سازمان همكاريهاي خليجفارس، خود مويد اين ادعا است. كشورهاي عربي حتي نتوانستهاند يك رويداد ورزشي مشترك به نام «بازيهاي پان عرب» را به طور منظم برگزار كنند. در آخرين دور اين بازيها كه در سال 2011 در قطر برگزار شد سرود ملي غيررسمي كشورهاي پان عرب پخش شد كه در آن آمده بود، «كشورهاي عربي را نميتوان با مرزهاي جغرافيايي از هم جدا كرد، چراكه آنها همه زبان مشترك دارند.» اما تجربه نشان داده كه حتي اين زبان مشترك نيز نتوانسته هويتي واحد و قوام يافتهاي به كشورهاي عربي بدهد. در اين سوي داستان اما ايران بهرغم برخورداري از زبانها و گويشهاي متفاوت و اقوام گوناگون همواره هويت ثابتي داشته و اين هويت ثابت حتي پس از پذيرش اسلام توسط ايرانيان نيز تغيير نكرده و اتفاقا با اسلام درآميخته شده و شكل جديدي از مليگرايي را ايجاد كرده است؛ آنچنان كه اين آميختگي قابل جداسازي نيست.
برخلاف ايران كه در طول قرنها در حوزه ملتسازي موفق عمل كرده است، جهان عرب اما در اين كار ناموفق بوده است. شايد بتوان گفت كه هويت نصفه و نيمه عربي در زمان خلافت عباسي ظهور كرد. در آن زمان از اين هويت به عنوان خط افتراقي ميان خلفاي عباسي و ايرانيان استفاده ميشد. خلفاي عباسي با برپايي يك قرائت انحرافي از اسلام تنها مشخصه عرب بودن را صحبت به زبان عربي و ادعاي عرب بودن، ميدانستند. در آن زمان همه غرور اعراب به اين بود كه اسلام و زبان عربي را به خارج از شبه جزيره عرب صادر كنند. اين رژيمهاي عربي به دليل ميل بيش از اندازه و ديوانهوار به حفظ قدرتشان از تعامل با جوامع ديگر سرباز ميزدند و در نتيجه موفق نشدند هويت و مليگرايي عربي را بر پان عربيسم مقدم بدارند. شايد از اين جهت است كه ما در كشورهايي نظير مصر يا تونس با هويت تونسي و مصري و نه هويت عربي، مواجه هستيم. در برخي ديگر از كشورها نظير ليبي و سوريه، اساسا هويت ملي همچنان درسطح قبيلهاي و فرقهاي باقي مانده و جوامع اين كشورها نتوانستهاند از خرده هويتهاي سنتي نظير مذهب، قبيله، كاست عبور كرده و همه اينها را در يك هويت ملي فرهنگي واحد ممزوج كنند. شايد از اين جهت باشد كه در اين كشورها گسست امنيتي اجتماعي با كوچكترين تكانه داخلي و خارجي رخ ميدهد و امنيت ملي و سرزمينيشان را تهديد ميكند. شايد از اين جهت باشد كه در چنين كشورهايي افرادي از جامعه كه به لحاظ فيزيكي در يك جغرافياي سياسي خاص و نظام حكومتي خاص قرار دارند و مشمول قوانين حاكم بر آن هستند، از لحاظ رواني خود را عضو اين نظام سياسي نميدانند.
طي سالهاي اخير گهگاه مشاهده شده است كه برخي كشورهاي جهان عرب سعي در نوعي تقابلسازي بين ايران و جهان عرب دارند. اين گرايش اگرچه در برخي بازههاي زماني در قالب يك تئوري فكري سياسي مطرح ميشود اما به نظر ميرسد ريشه در جستوجوي كشورهاي عربي براي يافتن يك هويت واحد ملي دارد. هويتي كه برخي كشورها سعي ميكنند آن را در تقابل با مليت ايراني به دست آورند. ظاهرا گمانشان اين است كه اگر بتوانند جوامع را در مقابل كشوري با هويت نظير ايران با تاريخ چند هزار سالهاش بسيج كنند، هويت مليشان قوام خواهد يافت اما تجربه تاريخ نشان داده است اين مسير راه به جايي نخواهد برد.