سه دهه ناپلئون
مرتضي ميرحسيني
ناپلئون بناپارت سال 1784 در چنين روزي رسما به جمع نظاميان فرانسه پيوست و نيز در چنين روزي، در سال 1814 كنگره وين براي بازگردان اروپا به نظم پيش از او تشكيل شد. در اين سه دهه، او ابتدا با درجه ستواني در دسته توپخانه در نواحي شرقي فرانسه خدمت كرد و چندي بعد «مانند بسياري از افسران جوان آن روزگار، بهويژه آنهايي كه مثل خود او بيپول بودند، انقلاب را تاييد كرد.» به پاريس رفت. اوايل دهه 1790 در پايتخت بود و سال 1793 در جنگ براي آزادي تولون، فرمانده نيروهاي توپخانه بود و همانجا هم به شهرت رسيد. چون در شرايط انقلابي، از خودش لياقت و وفاداري نشان داده بود درجه سرتيپي گرفت و بعد از دورهاي افتوخيز و لشكركشي به ايتاليا و مصر، يكي از چند نظامي سرشناس كشورش شد. در آن سالها متحداني را پشت خودش جمع كرد و ميان مردم- هوادار انقلاب - هم محبوب شد. گروهي از سياستمداران فرانسوي او را به نقشآفريني بيشتر در اداره كشور فراخواندند و در توطئهاي براي تصاحب قدرت شريكش كردند. عجيب به نظر ميرسد «كه توطئهگران از مردي با چنين پيشينهاي انتظار داشتند فرمانبردارانه به آنها تمكين كند. ديري نگذشت كه به اشتباه خودشان پي بردند، چرا كه پيش از پايان يك سال، او يك نظام سياسي از آن خود ايجاد كرده بود و انتظار فرصتي را ميكشيد تا سلطه شخصي خودش را تحكيم كند.» با عنوان كنسول اول، نخستين قدمها براي تصاحب قدرت و حكومت بدون شريك را برداشت و تا دو، سه سال بعد با تاييد نهادهاي قانوني كه دنبالهرو خودش بودند به شاهي بدون تاج و تخت اما داراي اختيارات مطلق تبديل شد. سال 1803 از فضاي جنگ با انگليس بهره برد، گروه بانفوذي از مخالفانش را سركوب و منزوي كرد و در بهار 1804 مجلس سنا را واداشت تا اعلام كند «حكومت جمهوري به يك امپراتور موروثي واگذار ميشود.» به اين ترتيب - چنان كه جرج روده ميگويد - «جمهوري فرانسه، پس از آنكه پنج سال كنار قبر خود تلو تلو خورد، سرانجام به خاك سپرده شد» و امپراتوري ناپلئون بناپارت روي ويرانههاي آن شكل گرفت. او از آن پس، با وقفهاي كوتاه در آن اواخر كار، يك دهه هم بر فرانسه و هم بر بخش وسيعي از اروپا سايه انداخت و نظم تازهاي در آن قاره ايجاد كرد. ميدانيم كه در اوج قدرتنماييهايش در لشكركشي به روسيه شكست بدي خورد، در محاصره دشمنانش به تنگنا افتاد و بعد از تقلايي بيحاصل سقوط كرد. تبعيد شد، دوباره برگشت و بازهم شكست خورد. دورانش هم به پايان رسيد. آنهايي كه ناپلئون را مغلوب كرده بودند، در وين (و بعد در چند نشست ديگر) دور هم جمع شدند و نقشه اروپا را دوباره، شبيه به دوران پيش از او ترسيم كردند. ناپلئون بناپارت نيز در عمل مثل دشمنانش، فرمانروايي مستبد بود، اما او تفاوتي مهم و معنادار با آنان داشت. «ارتشهاي فاتح ناپلئون ساختار نظام اجتماعي كهن را لرزانيده و پايههاي دولت بورژوازي نوين را ريخته بودند. امپراتور با همه خودكامگيها، با بيتوجهي مغرورانهاش به حاكميت ملي و مردمي و باوجود جاهطلبيهاي دودماني و اخلاص روزافزونش به يك نظم سلسلهمراتبي، هنوز در رفتار و برخوردهايش خود را وارث و سرباز انقلاب ميدانست.» او خواهناخواه بذر افكار انقلابي را در گوشه و كنار اروپا پاشيده و زورگويي به مردم را - نسبت به قبل- دشوارتر كرده بود.