به مناسبت اكران قهرمان آخرين اثر اصغر فرهادي
بي اعتماد
محسن آزموده
نحوه مواجهه بخشي از طبقه متوسط حاضر در شبكههاي اجتماعي با آخرين ساخته اصغر فرهادي و حتي با خودش، به طرز شگفتآوري مشابه شكل برخورد آدمها در فيلم با رحيم، شخصيت اول آن است. آنها كه تا ديروز او را به عنوان فيلمسازي بزرگ و هنرمند ميستودند، حالا همگي در نقش منتقدان كايه دو سينما ظاهر شدهاند و بدون در نظر گرفتن داوري منتقداني كه فيلم را شايسته جايزه بزرگ جشنواره كن دانستهاند، ميكوشند از فيلم ايرادهاي فيلمنامهاي، بازيگري و... بگيرند، بدون اينكه اشارهاي به نكات قوت فيلم بكنند يا به خاطر آورند كه سينماي ايران چند سالي است كه در چنان ركودي فرو رفته كه نتوانسته اثري اينچنين بحث برانگيز و قابل توجه در سطح بينالمللي خلق كند. در مورد رحيم، شخصيت اول فيلم قهرمان با بازي درخشان امير جديدي هم وضع بر همين منوال است. آدمي گرفتار كه در وضعيتي ناگوار، بر وسوسههاي ناشي از موقعيتي غيراخلاقي لگام ميزند و بهرغم مشكلات و مصائب مبتلابه، تصميم ميگيرد كه كيف سكه پيدا شده را به صاحبش بازگرداند، كاري كه از هر آدم اخلاقي به ويژه در شرايط دشوار انتظار ميرود، حالا ممكن است اين آدم گوشه چشمي هم به تقدير و ستايشهاي ديگران داشته باشد، اين را نميدانيم، كسي درون ديگري نيست و حتي خود آدم هم به همه انگيزهها و احساسات و اميال خودش آگاهي ندارد. ضمن آنكه بيشتر آدمها دوست دارند در قبال كار نيك تقدير شوند از اين جهت به آدم گرفتاري مثل رحيم كه ديگر حرجي نيست. فراموش نكنيم كه او خود دنبال اين نيست كه قهرمان شود. اما چنين ميشود. همه با انگيزههاي مختلف، ميكوشند رحيم و كارش را بزرگ جلوه دهند و او را در جايگاه قهرمان مينشانند. او خودش ادعايي ندارد، كاري را كرده كه بايد ميكرده، گيرم با گوشه چشمي به تقدير در روزگار عسرت. اما به زودي و پس از فروكش كردن خبر، ديگراني در قصه انقلت ميآورند، از همبنديهايش در زندان گرفته تا طلبكارش كه نميخواهد «بدمن» ماجرا باشد. آنها نميتوانند يا نميخواهند باور كنند كه رحيم آدم خوبي است. طلبكار ميگويد او كار ويژهاي نكرده، كار خاص را من كردم كه طلب نزولخوار را دادم و به جهيزيه دخترم آتش زدم. انگار فراموش كرده كه رحيم حالا براي طلب او در زندان است و كل زندگياش از هم پاشيده.
جامعه آسيبديده و ملالزده هم نميتواند سكوت كند، مدام در شبكههاي اجتماعي و فضاي مجازي براي رحيم قصه ميسازد و دنبال آن است كه در ماجراي او تشكيك وارد كند. آنچه از ميان رفته اعتماد است. همه به هم شك دارند و هيچ كس نميتواند باور كند كه يكي كاري را كرده كه بايد بكند. مدام دنبال آن هستند كه چيزي از آن در بياورند. بيتوجه به آنكه اين وسط پاي آبروي يك آدم در ميان است. راحت به او تهمت دروغگويي و دغلكاري ميزنند و هيچ كس طرف آدم مستاصلي چون او را نميگيرد، جز خانوادهاش كه حقيقت را ميدانند، پسرش و زني كه دوستش دارد. اما مشكل از كجاست؟ آيا بايد جامعه را متهم كرد كه به رحيم اعتماد ندارد و به دنبال هيجان، هر روز در پي خبرسازي و بالا بردن اين و پايين آوردن ديگري است؟ آيا ميتوان به طبقه متوسط ايراد گرفت كه اينقدر سختگير شده و هنرمندي را كه فيلمي در مورد دغدغههاي روز ميسازد، متهم ميكند كه براي جشنوارهها فيلم ميسازد و كاري به درد و غم مردم ندارد؟ كاري به نقدهاي «تكنيكال» و «فني» نداريم. به نظر ميرسد موضوع فراتر از حسادتها و كينتوزيهاي شخصي يا تلاش براي اسم در كردن و مطرح شدن است. مساله بيماري جامعهاي است كه نميتواند به ديگري اعتماد كند و همه چيز را دروغ ميپندارد، حتي قهرمانهاي ساده بيآلايشي مثل رحيم را. اصغر فرهادي در قهرمان، بهتر از هر كسي اين وضعيت را به تصوير كشيده، كاري كه از هنرمندي دردمند و توانا در جايگاه او ميتوان انتظار داشت.