طلب پوزش و كاكل و پشت مو
نيوشا طبيبي
دوره نوجواني من بلند كردن پشت موها و برافراشتن كاكل و پوشيدن شلوارهاي گشاد چيندار با كفشهاي براق نوك تيز بين مردان رايج شده بود. اين شكل و شمايل البته بدون سبيل به هيچوجه كامل نبود. همه به نحوي با آن همراه ميشدند و پيروي از آن معيار خوشلباسي و تجدد بود. البته رفقاي درسخوان يا مذهبي يا فرزندان خانوادههاي سختگير از اين قاعده مستثني بودند. پيراهن ساده و شلوار پارچهاي معمولي و كفش كتاني يا كيكرز كفش ملي پوشش آنها بود. مرحوم پدرم مقيد به آداب قديم بود و پوشيدن لباسهاي غيرعادي و درست كردن سر و كله را به وضع جديد اصلا و ابدا خوش نميداشت. از سر اتفاق من هم در عالم كودكي و نوجواني و جواني - تا امروز - اهل تنوع در پوشش و آرايش سر و كله نبودم. انتهاي سهروردي جنوبي نرسيده به خيابان بهارشيراز، خياطي قديمي در دكاني كوچك پيراهن ميدوخت. من از معدود مشتريهاي اين خياط پير بودم. چندين پيراهن بدون يقه يك شكل از او - به قيمت هر عدد ۹۰ تومان (۹۰۰ ريال) - خريده بودم و هر روز يكي از آنها را ميپوشيدم. تمام اين پيراهنها از پارچه سادهاي كه خطوط كمرنگ عمودي سياه و سفيد داشت دوخته شده بودند. پارچهاش هم ايراني بود.
اما پيراهنهاي اهل «مد» شكل ديگري داشتند. آن زمان پارچههاي سيلك ژاپني بازارشان گرم بود. از آن پارچهها پيراهنهايي ميدوختند كه نرم و لطيف و لخت بودند و كمي هم برق ميزدند. يك «اِپُل» كوچكي هم سر شانهها داشتند. اپل مانند پروتز شانه عمل ميكرد و كسي كه اين پيراهنها يا كتهاي اپلدار را ميپوشيد، شانههايهايش عريضتر و طويلتر به نظر ميآمدند و البته كمي هم از جايگاه طبيعيشان مرتفعتر ديده ميشدند. نميدانم كدام شير پاكخوردهاي اين اپل را اختراع كرده بود؟ لابد به قصد تفريح آن را به لباس يكي از مشتريانش دوخته و بعد با تعجب ديده بود كه طرف خيلي هم متشكر شده!
كمي بعد اين سبك و سياق منسوخ شد و شيوههاي ديگري جايگزين شدند. تصور نفرماييد كه ديدن آدمي با اين شمايل در آن دوره عجيب بود. بسياري به اينكه از «مد روز» پيروي ميكنند، مباهات ميكردند و البته آن پيرويكنندگان مد معمولا بيشتر جلوه ميكردند و در آن ايام شيكپوش و متجدد به حساب ميآمدند.
سالها گذشت، تا امروز. گاهي كه با رفقا دور هم جمع ميشويم و عكسهاي قديمي را به قصد تجديد خاطرات زير و رو ميكنيم و ميرسيم به آن موهاي كاكلدار و پشت موهاي بلند و كفشهاي نوك تيز همهشان به اتفاق از آن تصاوير خجل و شرمنده هستند و عكسهايشان را از سر و همسر پنهان ميكنند. آن سر و كله و شكل لباس پوشيدن باعث خجالتشان است و خنده و استهزاي بچهها و همسرانشان.
مقدمهام طولاني شد، پوزش ميخواهم. اين تفاصيل را به عرض رساندم تا آن را به نويسندگي و روز نويسنده بچسبانم. نميدانم اين مناسبت در كدام تقويم ثبت شده و علتش چيست و آيا رسميت دارد يا از آن موجهاي اينترنتي است كه ميآيند و ميروند. به هر روي، امروز به مدد گسترش ابزارهاي نوشتن و رسانهها و شبكههاي اجتماعي، چند ميليون برابر دهههاي پيش نويسنده در جهان داريم. كساني هستند كه يك پست چهار خطيشان در صفحه اينستاگرامي چند هزار برابر اين ستون خواننده دارد. ايرادي نيست، اقتضاي زمانه است. اما يك تفاوت ميان نويسندگان در شبكههاي مجازي با نويسندگان رسانههاي مكتوب وجود دارد.
آنچه نوشته و چاپ ميشود ديگر قابلحذف نيست. نميشود با يك دكمه آن را از صفحه محو كرد و زيرش زد. اما آنچه كه چاپ ميشود، ميماند. نويسندگان رسانههاي مكتوب و چاپي اگر اشتباهي كنند درست مانند آن عكسهاي رفقاي من بعدا مايه شرمندگيشان ميشود. من خودم از اين اشتباهها و قضاوتها و آراي نادرست فراوان دارم. چيزهايي نوشتهام كه از فهم و برداشت كج و معوجم در آن زمان برميخاسته. متاسفانه اين نوشتهها مانند آن كاكلهاي پوشدار و پشت موهاي ثبت شده در عكسها ديگر قابل اصلاح كردن نيستند. چند باري درباره حوادث روز چيزهايي نوشتهام كه جدا مايه شرمندگيام هستند و البته كه كاري از دستم بر نميآيد. فقط ميتوانم به مناسبت روز نويسنده - كه خاستگاه و فلسفهاش را نميدانم ولي چيز خوبي است - از كساني كه آن مطالب را خواندهاند پوزش بخواهم و آرزو كنم كه خطاهاي اين قلم را به قلّت سواد و البته حسن نيت صاحبش ببخشايند.