كوتاهي شهرداري منطقه يك و آسيبي كه به فرهنگ وارد شد
يكصد سال آرشيو تئاتر ايران زير آب
بابك احمدي
روز پنجشنبه تصاويري در فضاي مجازي منتشر شد كه هوش از سر اهالي تئاتر پراند. جمشيد ملكپور، كارگردان قديمي تئاتر و سينما و از پژوهشگران شناخته شده كه به واسطه تدوين مجموعه ارزشمند «ادبيات نمايشي در ايران» و فعاليت علمياش مورد احترام است، تصاويري روي صفحه اينستاگرام خود بارگذاري كرد كه نشان ميداد سيلاب ناشي از بارندگي اخير راه خود را به اتاق محل نگهداري آرشيو تئاتر او در منزل شخصياش بازكرده و تمام جعبههاي اسناد دست اول تئاتر ايران را به نابودي كشانده است. در نظر اول شايد از خودتان سوال كنيد چطور چنين چيزي امكان دارد؟ گو اينكه به قول رايج، اينجا ايران است و همهچيز ممكن! چراكه اگر او در يكي از مناطق شمالي يا غربي كشور زندگي ميكرد پذيرش ورود سيلاب به خانه مردم (مشابه اتفاقي كه چندسالي است شاهد هستيم) به دليل شرايط طبيعي تا حدي عادي جلوه كند، اما چطور امكان دارد مسوولان منطقهاي از مناطق پايتخت ترتيبي اتخاذ نكنند كه محل سكونت شهروندان اسير گزند سرازيري سيلاب نشود؟
جمشيد ملكپور كه همواره در سختترين شرايط سه سال اخير فردي بوده اميدوار به آينده و جوانترها را به ناديده گرفتن ناملايمات و جد و جهد در برداشتن يك گام مثبت به نفع ارتقاي فرهنگي مملكت ترقيب كرده، حالا با لحني مملو از سرخوردگي و نااميدي به «اعتماد» توضيح ميدهد كه چطور پنجاه سال از عمرش را پاي گردآوري آرشيو عظيم گذاشته و فقط بهدليل ناكارآمدي و بيتوجهي مديران فرهنگي و شهري با يك بارش باران، حاصل سالها ممارست را از دست رفته ميبيند. «اين آرشيو دقيقا پنجاه سال طول كشيد كه جمع و جور شود. از وقت و عمر كه بگذريم، من براي جمعآوري اين اسناد بارها مريض شدم، به اين دليل كه سالها ناچار بودم در زيرزمينها، انبارها و اماكني به جستوجو بپردازم و كار كنم كه پر بود از رطوبت و بيماري و ويروس. چرا؟ چون امكاناتي وجود نداشت و مثلا دستگاه اسكني در كار نبود كه من از روي هر نسخه نمونهاي بردارم، بايد همه چيز را با خودكار روي كاغذ مينوشتم و طبقهبندي ميكردم. در هر شهرستاني آرشيوي پيدا كردم به آنجا سر زدم كه حاصلش در سه جلدي «ادبيات نمايشي در ايران» آمده. پوستر نمايشهاي قديمي، بروشورها، يادداشتهاي چهرههاي مهم تئاتر ايران؛ گفتوگوهايي كه با بزرگان تئاتر در آن روزگار انجام دادم و بسياري اسناد ديگر. من معمولا از واژه بينظير براي توصيف چيزي استفاده نميكنم ولي در يك نمونه ميتوانم اين واژه را بهكار بگيرم و آن آرشيوي است كه بخشي از حالا زيرآب رفته.»
هنردوستان و دانشجوياني كه مجموعه سهجلدي ادبيات نمايشي در ايران -كه جلد چهارمش هم به ناشر سپرده شده- را خواندهاند، براين نكته مهر تاييد ميزنند كه جمشيد ملكپور در اين مجموعه كاري انجام داده كارستان. با خودش قرار گذاشته بود به ايران بيايد و كار نيمهتمام را سروسامان دهد كه كوتاهي مديريت شهري در امر جدولبندي معمولي خيابان براي جلوگيري از ورود آب به خانهها برنامههايش را به هم ريخت. «تنها دلخوشي من براي حضور در ايران همين آرشيو بود؛ الان دو سال است ما مساله داريم ولي كسي كمك نميكند. مجاور خانه ما بنايي وجود دارد كه شصت سال است متروك مانده و هر زمان باران ميبارد، بهدليل فقدان جدولبندي و هدايت نشدن سيلاب، تمام آنچه از منطقه شمالي و كوه دربند سرازير ميشود، يكراست به اين سمت ميآيد و خانه كناري ما تبديل ميشود به يك استخر بزرگ. به علت فاصله كم اين دو ملك از يكديگر، وقتي انباري خانه متروك كناري از آب باران و سيلاب لبريز ميشود، باقيمانده اين استخر به خانه من و درست محلي ميريزد كه دفتر كار و آرشيو اسناد آنجا قرار دارد. بارها در اين باره به شهرداري مراجعه كردهام ولي آنها اساسا گوش شنوا براي حرف ما ندارند درحالي كه در همين مدت اخير يك برج بزرگ درست روبهروي منزل ما ساخته شده و هنوز به اتمام نرسيده، شهرداري كار ساخت جدول و ايجاد جوي آب جلوي برج را به اتمام رسانده است؟ اما به كار ما رسيدگي نميشود چون جزو «از ما بهتران» نيستيم. واقعا سن و سال و بيماري اجازه نميدهد كه در راهروهاي شهرداريها بالا و پايين بروم. در عين حال ميدانم حتي اگر به آنجا مراجعه كنم، كاري صورت نميگيرد و فقط از يك اتاق به اتاق ديگر سرگردان خواهم شد.»
چندي قبل در «اعتماد» گزارشي منتشر كرديم درباره خواست چندين ساله جامعه تئاتري براي اجرايي شدن طرح توسعه تماشاخانه سنگلج با هدف ايجاد «موزه تئاتر ايران» در آن محل. همين سه سال قبل بود كه با دستور معاون هنري وقت (علي مرادخاني) ملكي چند طبقه در خيابان رازي، نزديك مجموعه «تئاتر شهر» صادر شد و قرار بر اين بود بناي ياد شده به محل آرشيو اسناد، موزه و پژهشكده تئاتر بدل شود كه با كوتاهي مديران ميسر نشد. يعني توجه به وجود موزه، آرشيو تئاتر و مواردي از اين دست همواره در جامعه تئاتري وجود داشته و كمبودش به شدت احساس ميشود. حالا ما در منزل شخصي يكي از پژوهشگران تئاتر آرشيوي داريم كه هيچ كمكي به نگهداري و مراقبتش صورت نميگيرد. «چيزي كه من گردآوري كردهام خودش موزه و آرشيو است. يعني اگر قرار باشد چيزي هم اضافه شود همه بايد به اين اضافه كنند، نه من به آنها اضافه كنم. تصور كنيد نسخهاي از نمايشنامههاي شكسپير كه 150 سال قبل در انگلستان به چاپ رسيده را همراه خودم به ايران آورده بودم كه زير آب رفت. اصل اسناد و نمايشنامههايي كه در سه جلد ادبيات نمايشي در ايران به چاپ رسيد همه اينجا بود.
چه چيزي مهمتر از اينكه شما سند و مدرك نمايشنامههاي مهم تاريخ مملكت را در اختيار داشته باشيد، آنهم به خط خود «ميرزاده عشقي» يا مثلا «حسن مقدم»؟ براي آن دست مسوولاني كه اميد نداريم وقتي ميگوييم ميرزاده عشقي و حسن مقدم، مطلع باشند درباره چه افرادي صحبت ميكنيم لازم به توضيح است كه ميرزاده عشقي شاعر، روزنامهنگار، نويسنده و نمايشنامهنويس ايراني دوره مشروطيت و مدير نشريه «قرن بيستم» بود كه در دوره نخستوزيري رضاشاه، به دستور رييس اداره تامينات نظميه (شهرباني) وقت، ترور شد. عشقي همچنين از جمله مهمترين شاعران عصر مشروطه بهشمار ميرود كه از عنصر هويت ملي در جهت ايجاد انگيزه و آگاهي در توده مردم بهره گرفت.
همچنين حسن مقدم نمايشنامهنويس شناخته شده، صاحب امتياز و يكي از سردبيران مجله «پارس» در استانبول تركيه بود كه عمدتا به واسطه نگارش نمايشنامه «جعفرخان از فرنگ آمده» شهرت دارد. جعفرخان از فرنگ برگشته بعدها دستمايه ساخت فيلم سينمايي به همين نام توسط زندهياد علي حاتمي شد.
حال پرسش جمشيد ملكپور اين است كه «مگر امكان دارد ديگر چنين اسناد درجه يك و دست اولي مربوط به تاريخ تئاتر كشور به دست بياوريم؟» و مديران بايد به اين پرسش پاسخ دهند. «مطلقا اميدي به شهرداري منطقه ندارم. به مديريت فرهنگي نيز همينطور. به همين دليل هم هست كه به شما ميگويم سي ساعت است فقط در خانه راه ميروم و ميگويم به جهنم!»
با توجه به روحيه موجود در مديريت شهري ميتوان ادعا كرد همين اتفاق ميتوانست براي مناطق جنوبي پايتخت يا حاشيهنشينان رخ دهد اما صدايشان به جايي نرسد؛ كمااينكه چنين هم هست و شهروندان مناطق به اصطلاح حاشيهنشين، در برنامههاي مديريت شهري چندان جايي ندارند. كافي است به سرانه استفاده از محصولات فرهنگي در اين مناطق نگاه كنيم. ولي پرسش اينجاست كه منطقه يك چرا؟ حداقل آنجا كه محل زندگي برنامهريزان و دستاندركاران امور مهم است.
آيا فقط به اين دليل كه فردي دانشگاهي و محجوب راه خود را به اشتباه كج كرده! و زندگي در وطن را به غربت ترجيح داده سزاوار چنين وضعيتي است؟ بايد يادآوري كنيم كه جمشيد ملكپور مدرك كارشناسي ارشد هنرهاي نمايشي و دكتري را از چه دانشگاههاي معتبري دريافت كرده و درون و بيرون اين مرزها حائز اعتبار علمي است؟ ملكپور و همسرش شهلا ميربختيار (بازيگر تئاتر و سينما) سالها در دانشگاههاي كشور استراليا به تدريس پرداختند اما با وجود مهيا بودن تمام امكانات، چند سالي است ميهن را براي ادامه كار علمي و انتقال چند دهه تجربه برگزيدهاند. از آقايان مسوول ميپرسم!، اين است سرانجام شعار آماده بودن بستر براي بازگشت سرمايههاي علمي به كشور؟
در هر شهرستاني آرشيوي پيدا كردم به آنجا سر زدم كه حاصلش در سه جلدي «ادبيات نمايشي در ايران» آمده. پوستر نمايشهاي قديمي، بروشورها، يادداشتهاي چهرههاي مهم تئاتر ايران؛ گفتوگوهايي كه با بزرگان تئاتر در آن روزگار انجام دادم و بسياري اسناد ديگر. من معمولا از واژه بينظير براي توصيف چيزي استفاده نميكنم ولي در يك نمونه ميتوانم اين واژه را به كار بگيرم و آن آرشيوي است كه بخشي از حالا زيرآب رفته. مطلقا اميدي به شهرداري منطقه ندارم. به مديريت فرهنگي نيز همينطور، به همين دليل هم هست كه به شما ميگويم سي ساعت است فقط در خانه راه ميروم و ميگويم به جهنم!