• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5068 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۱۸ آبان

كجا برويم تا سكوت غوغا كند؟

اميد مافي

در پرتره‌اي كه نور و رنگ‌بندي دلنشيني داشت و از طريق اينستا در قاب چشمم نشانده بود باراني شيري رنگي به تن كرده، پشت چهارراهي شلوغ و پرهياهو در دوسلدورف ايستاده بود. باران بر چشم‌هاي پركلاغي‌اش مي‌باريد و در جنون زاويه‌ها، انگار در پي جايي مي‌گشت كه نفسي تازه ‌كند و براي دقايقي لااقل روياهاي سرگردانش را كمي در ذهنش مرتب كند.
گفت: از چندين ايستگاه آغشته به مرگ و آنارشي رد شديم و دندان روي جگر گذاشتيم تا به اينجا برسيم. پي زندگي تازه، آرزوهاي تازه، دغدغه‌هاي تازه.
خانم نويسنده اما در گپ نيمروزي اقرار كرد وقتي آنجا چمدان‌هايش را باز كرده و واژه‌ها را روي ميز ريخته، معلق بين مرگ و زندگي حس پرنده‌اي شكسته در قفس را پيدا كرده است. كسي چه مي‌داند لابد واژه‌ها آن‌سوتر از راين، شكل غروب سرخ خورشيد و عطر برگ‌هاي زرد پاييزي وطن را به خاطرش مي‌آوردند. به قول خودش آنجا در آن سكوت سُكرآور، هجرت، دلتنگي، رنگ‌پريدگي، شميم كوچه‌هاي كودكي و دور شدن از حروف صميمي به بهانه‌هايي براي نوشتن بدل شدند.
سال‌ها پيش احمدرضا احمدي خالق نازنين «كجا بايد رفت تا سكوت غوغا ‌كند» روبه‌روي دوربين‌ها گفته بود: من تعميركار ساختمان نيستم، من شاعرم و كلماتم به درد اين خاك مي‌خورند و در جايي ديگر بهاي چنداني ندارند. راست اين است حتي اگر خاك زير پاي‌مان بوي حسرت و حرمان دهد.
به خانم نويسنده گفتم: چرا يكهو اينطوري شد؟ جواب داد: قرار نيست همه‌چيز مطابق ميل ما باشد. اينجا هوا خوب است، بيكاري غوغا نمي‌كند، درد زوزه نمي‌كشد، يورو چرك كف دست نيست اما خب در اين برگريزان تو بگو كوله‌بار خاطراتم را براي زمستان بگذارم يا بهار، ‌وقتي همچون گياهي كوچك و خشك به سوي جزيره پرت نسيان رهسپار مي‌شوم.
 راستش در همان پرتره‌اي كه از كالبدش پيش رويم بود اثري از بوته‌هاي مرطوب پاييز و نسيم مخملي اين فصل آكنده از شيدايي يافتم، با اين همه اما نوشتم كه ما هركدام آلامي داريم و هر كجاي دنيا كه باشيم در حسرت تلفظ واژه‌هاي پريزادي، بوسيدن آينه‌ها و تبلور شكوفه‌هاي لبخند خواهيم ماند. اصلا اين جهان در مسير نگاه و انحناي چانه ما چيزي كم دارد... حتي اگر امن‌ترين و آرام‌ترين جاي اين كره خاكي باشيم و با هر تن‌پوشي رنگ‌هاي رنگين‌كمان را مال خود كنيم.
بانوي نويسنده از هزاران كيلومتر آن‌سوتر با جمله‌اي از عباس معروفي كه خود سمفوني مردگانش را در غربتستان به كاغذها سپرده چت را تمام كرد: هميشه يك جاي زندگي گنديده است و كاري هم نمي‌شود كرد!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون