خاطرات سفر و حضر (100)
اسماعيل كهرم
پدر عزيزم مرد شريفي بود و خوشنام زندگي كرد و اكنون نيز بسيار خوشنام است. فرزندانش با افتخار از او ياد ميكنند و آنها كه او را ميشناختند نيز، زماني كه من در دانشگاه شيراز، سالهاي آخر تحصيل را ميگذراندم، به پدرم ماموريت دادند كه توپهاي ضدهوايي «اوراليكن» را در سوييس تحويل بگيرد و به ايران ارسال كند. اين توپها ارزش خود را در جنگ تحميلي اثبات كردند. هواپيماهاي عراقي با ديدن آنها فرار ميكردند. گلولههاي اين توپها حدود 60 سانتيمتر طول داشتند و از سامانه خود به طور اتوماتيك شليك ميشدند و در برخورد با هواپيماي دشمن به داخل بدنه نفوذ ميكردند و در داخل بدنه منفجر ميشدند! پدرم حق بزرگي در خاتمه جنگ داشت... او همه خانواده را با خود برد و چهار سال و نيم در سوييس انجام وظيفه ميكرد و اما من؟ در شيراز مشغول درس خواندن بودم و بعد هم سربازي! با پايان سربازي من، ماموريت پدر هم به پايان رسيد و به وطن بازگشت. برادران من در سوييس ماندند و تحصيل خود را تمام كردند و بنده در وطن ماندم و برادران در سوييس! ايراني در خارج با نيمي از وجود خود زندگي ميكند، نيم ديگر را در ايران جا ميگذارد. برادران من پس از پنجاه سال زندگي در سوييس، نهتنها يك ايراني ماندهاند بلكه اطرافيان خود را نيز با فرهنگ ايراني آشنا و بلكه معتاد كردهاند. غذاهاي ايراني، پلو و خورشت، انواع دسرهاي ما، موسيقي و لباسهاي محلي و خلاصه خانمهاي آنها و اقوام نزديك آنها، همگي با زيباييهاي فرهنگ ما آشنا شدهاند و خيلي از آنها به ايران آمدهاند. چندي قبل فيلم گنج قارون را براي چندمين بار ميديدم به ياد اين خاطره افتادم: برادرم كه حدود پنجاه سال است با همسر سوييسي ازدواج كرده تعريف ميكرد كه يك روز از سر كار به خانه رفته و همسرش را ديده كه فيلم گنج قارون را با چشم گريان ميبيند. علي ناراحت ميشود و از خانمش ميپرسد: چي شده؟ چرا ناراحتي؟ براي چي گريه ميكني؟ نوري خانم با همان حالت گريه و بغض ميگه: فيلم واقعي اينه. فيلم با احساس اينهكه من تحت تاثير قرار گرفتهام! ايشان اشاره به صحنهاي دارد كه پدر و پسر همديگر را صدا ميكنند و در آغوش هم ميروند. پسرم!! پدرم!! نوري خانم اين فيلم را براي اقوام خودش هم نشان ميدهد.