چاي تلخ
اصغر هوشمندي|يك شب در حال نوشيدن يك فنجان چاي برنامه تلويزيون را كه در مورد تحريمهاي اقتصادي عليه ايران بود، تماشا ميكردم. كارشناس برنامه توصيه ميكرد كه به منظور عبور از اين بحران، مردم بايد فشارهاي ناشي از شرايط سخت اقتصادي را تحمل كنند. همان موقع به ياد خاطرهاي افتادم كه دوست داشتم آن را بازگو كنم.
بيست و پنج سال پيش يعني در سال ۱۳۷۴ اولين ماموريتي كه از طرف بانك به من محول شد، اعزام به پاكستان جهت انعقاد قرارداد مالي با سيستم بانكي آن كشور بود. با توجه به اينكه در آن سفر بدون همراه بودم، يك نوع حس نگراني وجودم را فرا گرفته بود، لذا سعي ميكردم كه از اين سفر طفره بروم. مدير مستقيم من در بانك اين موضوع را فهميده بود و سريعا نسبت به آماده كردن مقدمات سفر اقدام كرد. من هم در معذورات قرار گرفتم و در صبح روز ۲۷ ارديبهشت تهران را به مقصد بندر كراچي ترك كردم. پس از دو ساعت پرواز، هواپيما در فرودگاه كراچي به زمين نشست. در حال خروج از سالن ترانزيت متوجه شدم شخصي از طرف ميزبان منتظرم است. سوار ماشين وي شدم و به سوي هتل محل اقامت حركت كرديم. هوا خيلي گرم، شرجي و غير قابل تحمل بود. دقايقي از ورودمان به شهر نگذشته بود كه ناگهان با صحنههاي وحشتناك و شوكآوري روبهرو شدم. شهر در آشوب بود. تعدادي از خودروهاي مردم، ساختمانهاي اداري و مراكز تجاري در آتش ميسوختند. دود و مه فضاي خيابانها را فرا گرفته بود. با ترس و لرز از راننده پرسيدم در اينجا چه اتفاقي افتاده است. او در پاسخ گفت كه اقوام مهاجر شهر شورش كردهاند و نظم و امنيت را به هم زدهاند تا حدي كه پليس مجبور شده است براي بازگرداندن آرامش دخالت كرده و جو امنيتي شديد را حاكم كند. وي تاكيد كرد كه در رفت و آمدم در شهر بايد خيلي مراقب باشم. با ديدن اين وضعيت به نظرم آمد كه با همان پرواز رفت به كشور برگردم اما فكر كردم موقعيت شغليام ممكن است دچار مشكل شود و نهايتا تصميم به ماندن گرفتم. از بخت خوب يا بد، بعد از چهار روز مذاكره در كراچي با طرف مقابل به توافق نرسيديم و قرار شد براي پيگيري موضوع به ديدار مديران ارشد در وزارت امور اقتصادي و دارايي آن كشور در اسلامآباد بروم. صبح روز پنجم با خط هوايي داخلي به مقصد پايتخت حركت كردم و بعد از يك ساعت پرواز هواپيما در فرودگاه شهر زيباي اسلامآباد فرود آمد. پايتخت در منطقه بسيار سرسبز قرار داشت و جنگلهاي انبوهي دور تا دور آن را فرا گرفته بودند. خوشبختانه هوا نيز نسبتا خنك و قابل تحمل بود. بعد از پذيرش در هتل با هماهنگي قبلي به وزارتخانه ياد شده كه در منطقه ديپلماتيك شهر قرار داشت، مراجعه كردم. يكي از مديران مربوطه در سالن انتظار پس از خوشامدگويي، من را به اتاق جلسات راهنمايي كرد. طولي نكشيد كه هيات پاكستاني كه همگي لباسهاي سنتي آن كشور را بر تن داشتند، وارد اتاق شدند. در خاطرم است پس از انجام تشريفات مربوط به معرفي دو طرف جلسه را با صحبت در مورد مسائل روز آغاز كرديم. در همين اثنا بود كه با يك فنجان چاي نيز پذيرايي شديم. طبق عادت ما ايرانيان ميخواستم چاي را با قند بنوشم ولي خبري از قندان روي ميز نبود. من هم از نوشيدن چاي صرفنظر كردم. رييس هيات پاكستاني كه فرد جاافتادهاي بود، متوجه حركات من شد. رو به من كرد و گفت: «خوشوقتيم از اينكه شما را در اينجا پذيرا ميباشيم. اميدوارم كه شرايط ما را درك كنيد. دولت در حال حاضر به دليل وضعيت سخت اقتصادي كشورمان در مصرف قند و شكر سياست صرفهجويي را در پيش گرفته است و تمام بخشهاي اداري كشور از جمله خود ما نيز مشمول اين صرفهجويي شدهايم. پوزش ميطلبم كه شما را با چاي تلخ پذيرايي ميكنيم.» من كه از شنيدن اين سخن متعجب شده بودم ناچارا آن چاي را نوشيدم. پس از اتمام جلسه در حالي كه مزه تلخ چاي در دهانم باقي مانده بود، با هيات پاكستاني دست خداحافظي دادم و برايشان آرزوي موفقيت كردم. الان كه پاي تلويزيون نشستهام و مشغول نوشيدن يك فنجان چاي هستم به ياد آن روزي افتادم كه چگونه يك دولت ميتواند از طريق اتخاذ سياست صرفهجويي در هزينههاي خود، در خط مقدم مبارزه با بحرانهاي اقتصادي قرار گيرد. در حالي كه مديران و مسوولان دولتي كشور ما در اين دوران سخت و دشوار ناشي از اعمال تحريمهاي ناروا بر كشورمان، بيش از همه از مردم انتظار دارند كه با صرفهجويي در كالاهاي مصرفي مقابل اين فشارهاي اقتصادي ايستادگي كنند. ولي اصولا آنها بايد قدم اول را در اين مسير بردارند و با اتخاذ سياستهاي صرفهجويي در هزينههاي مصرفي دستگاههاي عريض و طويل اداري خود، به مثابه صرف چاي تلخي كه من در پاكستان نوش جان كردم، كمك كنند فشارهاي عبور از اين بحران براي مردم عادي كاهش يابد.