آسيبشناسي وضع موجود قسمت آخر
اسلام انقلاب از نظر آنان بسيار انساني و بهروز و پاسخگو و متناسب با عقل و تجربه بشري بود و حق مخالف را به رسميت ميشناخت و براي حاكمان حق ويژه قائل نبود و به نقش مردم در مشروعيتبخشي به همه اركان حكومت اصرار داشت. آن اسلامي كه جذابيت آن منجر به پيوستن يكپارچه مردم به جريان انقلاب شد، غير از اسلامي است كه امروز ترويج ميشود كه بيشتر براي تطهير حاكمان و توجيه عملكردهاي خلاف آنان طراحي شده است.
پيرو تغيير محتواي اسلام انقلاب، شاهد تغيير محتواي بقيه مباني جمهوري اسلامي هم هستيم. جمهوريت در عمل در حد برگزاري انتخابات آن هم با مبنا بودن نظارت استصوابي حذفي تنزل پيدا كرده است و همه لوازم جمهوريت و مردمسالاري ناديده انگاشته ميشود. فهم مردمسالارانه از قانون اساسي كنار گذاشته شده و تفسيري اقتدارگرايانه جايگزين آن شده است. بر همين اساس، قرائت امام خميني و حتي رهبري نظام از ولايت فقيه كه بر ضرورت مشروعيت مردمي ولي فقيه تاكيد داشتند، عملا حذف شد و جايش را انديشه يك فقيه ضدجمهوريت گرفت كه رسما معتقد است اساسا مردم حق حكومت ندارند كه بخواهند اين حق را به ولي فقيه بدهند! انقلابيون معترض و منتقد به اين روندهاي ناسازگار با مردمسالاري هم اعتراض دارند.
حق اين بود كه در اين مرحله به سراغ درك حاكمان از مسائل سياست داخلي و امنيت ملي، مناسبات بينالمللي و سياست خارجي، وضعيت اقتصادي و اجتماعي، موضوع آزادي و استقلال، توسعه و پيشرفت و مواردي از اين دست برويم و چرايي مقبول نيفتادن نظرات حاكمان در نزد اين دست از منتقدان را مورد توجه قرار بدهيم. همچنين لازم بود به نتايج عملكرد جمهوري اسلامي و دستاوردهاي عيني نظام هم بپردازيم و از تورم و فقر ناشي از آن، رانتخواري و فساد اقتصادي طبقه حاكم، شكاف طبقاتي و اختلاف فاحش درآمدها، آمار ترسناك آسيبهاي اجتماعي، تبعيض قومي و مذهبي، شكاف بيننسلي و بيهويتي نسل جوان، كاهش تعلق ملي و فرار مغزها، دينگريزي و حتي دينستيزي اقشاري از مردم و... سخن بگوييم تا شايد حاكمان در باورها و عملكرد خود تجديدنظر كنند و دستكم بدانند كه امثال ما چرا منتقد و معترضيم. به خاطر كشدار نشدن اين سلسله نوشتهها از ورود مفصل به اين موضوعات پرهيز ميكنم، در عين حال يك مورد را در انتها مورد توجه قرار ميدهم كه اين روزها مورد ابتلاي ماست. در تنظيم مناسبات جهاني، جمهوري اسلامي هنوز ذهنيت دوران جنگ سرد را دارد و علاقهمند است كه با حذف شوروي سابق، در يك جانب دوقطبي سياسي و ايدئولوژيك جهاني قرار بگيرد. در واقع در جمهوري اسلامي اين مفروض انگاشته ميشود كه جنگ اسلام و ليبراليسم بزرگترين جنگ اعتقادي موجود و تعارض سياسي ايران و امريكا، اصليترين منازعه سياسي در جهان كنوني است. حاكمان جمهوري اسلامي از اين دوگانگي استقبال كرده و آن را دليل درستي مواضع خود تفسير ميكنند. به باور آنان ما در حال بازتعريف قدرت و ثروت جهاني هستيم و نظم تازهاي را براي جهان در ذهن داريم كه در حال عملي شدن است و كافي است جمهوري اسلامي مدتي در اين موقعيت استوار بماند تا ملتها و دولتهاي ديگر هم به ما بپيوندند. برخي از اينان آنقدر به درستي تحليل خود ايمان دارند كه درباره تبديل كاخ سفيد به حسينيه صحبت ميكنند و مدعي هستند كه هر وقت اراده كنند ميتوانند اسراييل را از صحنه روزگار حذف كنند. پذيرش اين ادعاها استعداد ميخواهد كه بنده ندارم. به اعتقاد ما جمهوري اسلامي بايد بهاي اصلي را به درون و حل مشكلات مردمش بدهد. قرار دادن داوطلبانه جمهوري اسلامي در يك سوي تعارضات جهاني يعني نشناختن مناسبات بينالمللي و توهم ابرقدرتپنداري و بار كردن هزينه بر ملت و طبعا مطلوب نيست. ما در مسائل جهاني در حد توان كشور مسووليت داريم و نه به اندازه آرمانهاي بلندمان. ابتدا بايد مشكلات داخلي را حل كرد و كشور را از منظر اقتصادي به قدرت منطقهاي تبديل كنيم تا توان مقابله با سياستهاي امپرياليستي امريكا و اذناب منطقهاي آن فراهم شود. كلام آخر: باور كنيد انقلابيون منتقد و معترض، دست از آرمانهاي انقلابي خود برنداشتهاند بلكه وفاداري به همان آرمانهاست كه آنان را به منتقدان دلسوز نظام تبديل كرده است. سخن اين نسل انقلابي را بشنويد و قدر آنان را بدانيد و الا خداوند اين دلسوزان را از شما خواهد گرفت و كساني را نصيب شما خواهد كرد كه جز به نابود كردن و تخريب و شورش كور اجتماعي نميانديشند. خدا آن روز را نياورد.