بچههای کوچه مبین
آلبرت کوچویی
آخرین بنبست از جنوب خیابان منیری جاوید یا اردیبهشت سابق بنبست مبین است. کسی آن را بنبست نمیخواند و همه میگویند کوچه مبین. چهار، پنج ساختمان بیشتر نیست. ساختمانها همه در سمت جنوب کوچهاند. سمت شمال آن دیوار بلند پشت ساختمان چند طبقه تجاری و البته بیشتر کتابفروشی است. کوچه مبین عمری 70 - 60 ساله دارد. شاید هم بیشتر. ما در شناخت کوچهها و محلهها، کمتر همت کردهایم. دو ساختمان قدیمی در آنجا همچنان بازسازی نشده ماندهاند. یکی انتهای بنبست است و دیگری چسبیده به آن که حالا یکی از دفاتر و انباری انتشارات ققنوس است. آنجا اولین ساختمانی بود که در سال 1345 خورشیدی من با خانواده پدری در تهران، ساکن آن شدیم.
پدر با خانواده از همدان آمدند و من از ارومیه پس از چند سال کار کردن در رادیو رضائیه. همه با خانواده برادر ساکن این ساختمان، در پلاک 4 کوچه مبین شدیم. در این کوچه، یکی از اسطورههای موسیقی پاپ و مردمی آشوری - اوی آقاسی- زندگی می کرد. خانه ما را او برایمان پیشنهاد کرد. در خانواده آقاسی، مترجم بسیار پرکار، نویسنده و ترانهسرای فارسی و آشوری «گیورگیز» بود. او تسلط بسیار به موسیقی کلاسیک و اپرایی داشت. یوگی ای بود که همه ما را یوگی ساخت. یکی از برادرانشان، از پیشکسوتان موسیقی دستگاهی ایرانی شد. مادرشان، اکنون تولد یکصد سالگیاش را جشن گرفت. در همان خانه انتهای کوچه مبین، دو فوتبالیست قدر زندگی می کردند. آلفرد سرگیس اردوشاهی در قوارههای تیم ملی بود.
ورزشگاهی در شهرزیبا در انجمن آشوریان تهران به نام او است. شهیدی در جنگ با صدام. کسی هم از آن کوچه بازرگان شد و یكي، دو تن کامیوندار قدر شدند. دو ساختمان، همچنان پا برجایند. از آن رو یاد کوچه مبین افتادم که چندی پیش گذرم به کوچه مینای همین خیابان اردیبهشت افتاد. استودیوی صدا و دوبلهای در یکی از ساختمانهای 60 ساله آنجا راهاندازی شده است. مقصود من دو ساختمان این کوچه است که بنا با همان قدمت حفظ شده و داخل آن به شکلی امروزی و بسیار نو بازسازی شده است. درها و پنجرههای چوبی و قدیمی هنوز حفظ شده، ماندهاند. ساختار قدیمی آن حفظ شده است. سرویسهای بهداشتی در حیاط دلباز آن و آشپزخانهها در نیم طبقهها. البته نونوار شده با سرویسهای بهروز. خیابان اردیبهشت به خاطر همین ساختمانها و برخی یک طبقه و ویلایی 60 ساله و 70 ساله، حال و هوایی گرم و صمیمی دارد. سالهای بسیاری را در آن محله گذراندم. نزدیکی با خیابان انقلاب و میدان انقلاب، سبب شد تا شاهد حادثههای بسیار در آن محله باشم. بردهای تیم ملی فوتبال که بوق و شیپورها تا صبح خوابمان را فراری میدادند و کسی اعتراضی نداشت. بردهای سرخ و آبی هم صد البته همین هیاهو را با خود داشتند. ساختمان استودیوی بازسازی شده و البته بسیاری از ساختمانهای کهنه آن، هشدار و توصیهای به همراه دارند. اینکه حیف است این معماری انسانی دیرین را بیپروا به تیشه و کلنگ بسپاریم و ساختمانهای به دور از معماری ایرانی و بیشتر از آن معماری انسانی جای آنها بکاریم. در بسیاری از شهرهای قدیمی به ویژه در اروپا، هرگز تیشه به جان ساختمان های 200- 100 ساله نمی زنند. یادمانهایی هستند که زنده نگاه می دارند. ما در معماری و شهرسازیمان، چنین نمی کنیم. تا بنایی «کلنگی» میشود با کلنگ و تیشه به جانش میافتیم و مهمتر، تاریخ محلهها و کوچهها را داریم از یاد میبریم. حیف است. محلهها و کوچهها را دریابیم. همین حوالی خیابان اردیبشهت، قنادی امپریال بود که به کلنگی فرو ریخته شد. سینما چارلی و بعد ماژستیک و بعد سعدی بود که متروکه شد. چاپخانه و دفتر روزنامه آیندگان بود که به کلنگی سپرده شد و جز اینها...