شرح شوق
مرحبا اي پيك مشتاقان بده پيغام دوست تا كنم جان از سر رغبت فداي نام دوست
واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس طوطي طبعم ز عشق شكر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من بر اميد دانهاي افتادهام در دام دوست
سر ز مستي برنگيرد تا به صبح روز حشر هر كه چون من در ازل يك جرعه خورد از جام دوست
بس نگويم شمهاي از شرح شوق خود از آنك دردسر باشد نمودن بيش از اين ابرام دوست
حافظ