• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5098 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۳ آذر

گفت‌وگو با احمد الخميسي، نويسنده و مترجم شهير مصري

نويسنده بدون جهان‌بيني سياسي نداريم

مترجم : دانيال ايماني

 

مدتي قبل كانون نويسندگان روس، احمد الخميسي نويسنده و مترجم مصري را به عنوان عضو افتخاري خود برگزيد. بديهي است اين رخداد به پاس سال‌ها ترجمه آثار مختلف اديبان روس بوده است. الخميسي با ترجمه‌هاي خود، افقي نو از متن و نوشتار را، به روي مخاطب عرب‌زبان گشود. دريچه‌اي نو به جهان پررمز و راز نوشتار روسي، متون و نوشتاري از آثار ادبايي كه در بسياري زمان‌ها چاپ و نشر آثارشان در جهان عرب با محدوديت‌ها و ممنوعيت‌هايي روبه‌رو بود. ما در اينجا با او به گفت‌وگو نشسته‌ايم؛ گفت‌وگو در باب آثارش و ميراث برجاي مانده از پدر شاعر و نويسنده‌اش عبدالرحمن الخميسي، بر آثار او و نيز عضويت افتخاري‌اش در كانون نويسندگان روس و تاثيرات اين امر بر تداوم كار نوشتاري‌اش.

   كانون نويسندگان روس براي شما بزرگداشت برگزار كرد و شما به عضويت افتخاري آن درآمديد. اين مساله را در نسبت با كليت و كم‌وكيف آثار ترجمه شده خود از زبان روسي چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
هر بزرگداشتي يك يادآوري مثبت است؛ چيزي شبيه آن آب خنكي كه هنگام طي طريق، بر فرق سر آفتاب خورده عابري عطش‌زده مي‌بارد. به اين معني من بسيار خرسندم از آن بزرگداشتي كه كانون نويسندگان روس به پاس ترجمه‌ها و نوشته‌هايم در مورد ادبيات و جريان روشنفكري روس، ترتيب داده‌اند، به ويژه كه آشكار مي‌شود در اين رابطه نيتي از جانب من در كار نبوده جز تعمق در هم‌پيوندي و هم‌وندي ميان جهان و متنِ روسي و عربي و انسان اين دو جهان. بي‌شك اين نزديكي پيوستاري است تاريخي و اصيل كه از چندين چشمه و نهر در جوشش و جاري است. شايد بسياري اين را ندانند كه اولين گروه از مصريان كه به سرزمين روس فرستاده شدند، در سال ۱۸۸۳ و توسط محمدعلي پاشا بود. گروهي دانشجو كه جهت يادگيري انكشاف و استخراج معادن به روس فرستاده شدند تا بتوانند بعد از بازگشت به استخراج معادن طلاي «فازولي» سودان بپردازند. فكر مي‌كنم بزرگداشت لحظه‌اي است براي تمديد تنفس در ميانه گذر پر حادثه ايام و كاروان شتابناك و هر دم در جريان حيات.
   چرا جريان روشنفكري جهان عرب، هم در بحث ترجمه و هم حوزه نشر، مدت‌هاست به‌ شدت به ادبيات روس گرايش يافته؟ خود شما چه شد كه براي ترجمه سراغ آثاري از جهان روس رفتيد كه در گذشته چاپ و نشرشان ممنوع بود؟
فهم اين چرخش جريان روشنفكري عربي به‌ سمت جهان روشنفكري و ادبي روس زياد سخت نيست. جهان ادبي و فكري روس، تنها منظومه و گستره فكري بزرگي است كه درآميخته‌اي از جريان فكري آسيايي و اروپايي بوده و در همان حال نوعي گشودگي به نسبت پيرامون داشته. در نگاه به ادبيات و انديشه روس به‌ وضوح مي‌توان ابعادي از فكر و ايده شرقي را ديد كه با جهان زيست و تفكر ما بسي قرابت دارد. فرقي هم ندارد از آثار ادبي تا موسيقي. در مقابل، ادبيات روس هم از تفكر عربي تاثير پذيرفته است. براي مثال پوشكين كه لقب سلطان شعراي روس را يافته، چامه‌اي مبسوط و مفصل به نام «تأسي از قرآن» دارد. تولستوي مولف اثر سترگ «جنگ و صلح» مجموعه‌اي از فرموده‌ها و منويات پيامبر اسلام را به زبان روسي برگردانده و خود در اثري جداگانه به تشريح و تبيين آن پرداخته است. همچنين مي‌توان به اهتمام خود روس‌ها به تفكر شرق باستان و اهتمام متقابل مجموعه تفكر اسلامي-عربي به تاريخ، ادبيات و جريان روشنفكري روس هم اشاره كرد؛ اما من ترجيح داده‌ام آثار ادبايي را ترجمه كنم كه ممنوع بوده. مي‌خواستم سويه ديگر ادبيات روس را هم بشناسيم. سويه‌‌اي جداي از آن جنبه از ادبيات روس كه حكومت وقت به‌ صورت تبليغاتي ترجيح مي‌داد، نمايش‌اش دهد و با برجسته‌سازي دوره‌ها و فرازهايي خاص از آن، درصدد تعميم آن به كليت ادبيات روس بود. به ‌شخصه ناراحت بودم وقتي آثار اديبان بزرگي چون يوري كاراكوف را مي‌خواندم اما مي‌دانستم هنوز اثري از اين نويسنده به عربي ترجمه نشده است؛ لذا با نهايت خرسندي و در كمال ميل ‌سراغ اين ادبا رفتم.
   به ‌نظر شما آيا ما همچنان شاهد نگاه خودبزرگ‌بينانه ادباي بزرگ جهاني به ادبيات و انديشه عرب هستيم؟ چيزي شبيه همان نگاه خودبزرگ‌بين و از بالايي كه نويسنده و اديب روس، چنگيز آيتماتوف در گفت‌وگو با شما از خود نشان داد؟ گفت‌وگو و ديداري كه هيچ‌گاه منتشر نشد.
بله، من ديدار و گفت‌وگوي مفصلي با آيتماتوف داشتم. من وقتي از آيتماتوف پرسيدم آيا او چيزي از ادبيات عرب خوانده، در جواب به من گفت: «هر وقت نويسنده‌اي چون گابريل گارسيا ماركز داشتيد، آن ‌وقت ادبيات عرب نيز خواهيم خواند.» من متن گفت‌وگو را پاره كردم و دور انداختم. يك‌سال بعد از آن بود كه نجيب محفوظ نوبل ادبيات را گرفت. داشتم از خوشحالي ديوانه مي‌شدم. همانجا بود كه تصميم گرفتم مجموعه مقالات و نوشته‌ها و مطالبي را كه به زبان روسي در مورد نجيب محفوظ نوشته شده، يكجا و به‌صورت مجلدي تحت عنوان «نجيب محفوظ در آينه مستشرقين روس» منتشر كنم. بي‌تعارف مي‌گويم، بخش اعظم انگيزه‌ام در انتشار اين اثر، جوابي به خودبزرگ‌بيني بي‌جا و بدون توجيه آيتماتوف بود. به‌طور كلي هنوز چنين صداها و نگاه‌هايي را از جانب ادباي اروپايي مي‌شود ديد. شايد هم تا حدي حق داشته باشند، زيرا هنوز ترجمه‌اي جدي از آثار عربي را دم دست ندارند كه بخوانند و بشناسند. تمام داشته‌ها و دانسته‌هاي‌شان از ادبيات عرب، مربوط به همان دو كتاب اصلي، يعني «قرآن مجيد» و كتاب «هزار و يك شب» است كه بحق تاثير بسزايي هم بر اروپا و انديشه اروپايي داشته‌اند.
   در سال‌هاي اواخر دهه ۶۰ كه شما دانشجو بوديد، دانشجويان مصري در حمايت از كارگران شهر حلوان، بارها اعتراض كردند. يك‌بار شما در ميانه آن تظاهرات دستگير شديد. از آن تجارب اعتراضي سياسي چه چيز در ذهن شما مانده؟ اصولا نسبت امر سياسي و امر روشنفكري چگونه در ذهن و تجربه نويسنده تلاقي و تنافي مي‌يابد؟
تجربه زندان تجربه‌ جالبي است؛ درست تجربه‌‌اي مثل ساير تجارب بشري، چونان تجربه عشق، تجربه ايستادن بر لبه مرگ و تولد دوباره. تجربه زندان تجربه ويژه‌اي است. گاهي فكر مي‌كنم كه هر نويسنده و مولفي لاجرم با چنين تجربه‌اي بايد روبه‌رو شود. بي‌شك آن آدمي كه از زندان بيرون مي‌آيد، هماني نخواهد بود كه در چهار ديوار زندان، محبوس بوده. خلاصه بگويم كه چيز ديگري خواهد بود يا شكسته‌تر و رنجورتر يا صريح‌تر و قاطع‌تر. در هر دو شرايط او چارچوب زندان را ترك كرده اما در اعماق ضميرش تصويري از همان حصاري كه دورش را گرفته، خواهد ماند. تصويري از بطالت عمرش كه با قدم زدن دوار در چرخه‌اي پرملال بين چهارسوي حصار، گذران بيهوده عمر را به نظاره نشسته. حبس و بند راهي است كه به ناچار بايد شيشه عمرت را با دستان خودت خرد و خاكشير كني، زيستي بيهوده به ميانجي خويش، چيزي شبيه هدر رفتن قطرات شبنم بر گل و گياه كه آفتاب نزده، بخار و هدر مي‌رود! تجربه زيستن در بند، آدمي را وامي‌دارد كه در نوشتار، زندگي را نغمه‌اي نو بسرايد. تمام جنبه‌هاي تلاقي و تنافي امر سياسي و امر روشنفكري در كار مولف و اثرش قابل ردگيري و مشاهده‌اند، چون اصولا چنين جنبه‌هايي از كار نوشتار، جدا از هم نيستند. اين مسائل به گونه‌اي بنيادين درهم تنيده‌اند. شما نمي‌توانيد نويسنده و مولفي را بيابيد، فاقد جهان‌بيني سياسي. چنين چيزي محال است. مساله اين است كه آن جهان‌بيني نتواند اثر را به خطابه‌اي سياسي تبديل كرده يا تقليل دهد و آن را از سويه و بيان هنرمندانه و زمينه نوشتاري‌اش، خالي كند. نجيب محفوظ يك جهان‌بيني سياسي ليبرال داشت و تولستوي يك نظرگاه سياسي كه اشارات و ارجاعاتي ديني پس‌ِپشت آن بود. هيچ نويسنده‌اي را نمي‌توان يافت جداي از باورها و منظرگاه سياسي. حتي آنهايي هم كه صريح داد و هوار مستقل بودن و غيرسياسي بودن سر مي‌دهند و خود را از نزاع‌هاي سياسي دور نگه مي‌دارند، واجد يك جايگاه سياسي‌اند.
   شما در داستان‌هاي كوتاه خود بسيار با مفهوم عواطف و احساسات به عنوان ضلع اصلي شكل‌دهنده حيات بشر ور مي‌رويد و غالبا از مواجهه با ابعاد بيروني و كلان اين فورانات دروني كه همانا معادلات كلي و كلان سياسي، اجتماعي و عيني هستند، سر باز مي‌زنيد. مثل داستان «ورد الجليد». دوست دارم نظرتان را در اين باره بگوييد.
اشاره درست و صحيحي است. به‌ نظر من هنر بازنمايي‌كننده و مختصات اصلي روح است. طرح و نقشي پر اشاره در مكاشفه روح. ما در علم پزشكي با ابزار اشعه مي‌توانيم وضعيت داخلي و مغز آدمي را رصد و آن را بر صفحه‌اي مصور كنيم؛ اما با هيچ اشعه و ابزاري نمي‌توان روح را مجسم كرد. اينجا يگانه اشعه و ابزار مكاشفه، همان نوشتار ادبي است، به همين خاطر است كه معتقدم نوشتار در وهله اول به تصوير كشيدن روح است. البته بديهي است كه روح بشري، منتزع از مسائل اجتماعي و فارغ از فرياد و فغان رنج‌ها و سكون و سكوت‌شان نيست؛ اما مهم آن است كه در هنگامه‌اي كه ما روح را در تقابل با واقعيات مي‌نهيم، پيروزي بايد با نفس آدمي باشد؛ با پالايش‌هايش، با نااميدي‌ها و اميدهايش، با زمين خوردن‌ها و سرپا شدن‌هايش. هر داستاني كه به‌ دور از احساسات و عواطف بشري باشد، تنها گزارشي از واقعيت عيني است، نه چيز ديگري؛ اما داستان تنها با داشتن ژستي انساني و مشحون از احساس و عواطف، واقعيت صلب و سخت عيني را تبديل به هنر و يك بيان و زبان هنري متعالي مي‌كند.
   شما در زمانه‌اي كه به «زمانه رمان» معروف شده، همچنان يكي از وفاداران به ژانر داستان كوتاه هستيد. آيا داستان كوتاه را يك ژانر مهجور و فراموش شده نمي‌دانيد؟
در حقيقت تركيب «زمانه رمان» تركيب عجيبي است! زيرا قبل از هر چيز نمي‌دانم متكي به كدام رويكرد و اصل است؟ آيا متكي به تخمين در بازار فروش است كه مثلا فروش كتاب رمان بالاست؟ يا برمبناي آمار و تخمين‌هاي ديگر؟ آيا يك واقعيت آماري قابل اتكا داريم كه گواه دهد بله، ما در «زمانه رمان» هستيم؟ اگر بنا را بر فكت‌ها و آمارهاي بازار بگذاريم، فلافل پرمصرف‌ترين غذاي مصرفي است؛ اما معنايش اين است كه فلافل بهترين يا حتي موردپسندترين غذاي مصرفي است. داستان كوتاه يك سده بعد از پيدايش ژانر رمان سربرآورد. اگر رمان آن خواست‌ها را برآورده مي‌كرد و كاستي‌ها و نارسايي‌ها را كه داستان كوتاه پر كرد با خود نداشت، آنگاه چيزي به نام داستان كوتاه، امكان ظهور و تبديل شدن به يك ژانر را پيدا نمي‌كرد. ژانر داستان كوتاه آمده است كه ماندگار شود و حتي عالي‌ترين و والاترين سطوح بيان هنري و ادبي را نيز طي كند و در خود نهادينه سازد. چه بسيار داستان‌هاي كوتاهي كه 100 سال است زنده‌اند. مثل داستان‌هاي كوتاهي چون «مرگ كارمند» چخوف و «ارزانترين شب» يوسف ادريس؛ اما زمان و گذر ايام، صدها رمان را به خاك سپرده است.
   اينكه شما پسر شاعر و نويسنده مصري، عبدالرحمن الخميسي هستيد، چه پيامدهايي در مسير كار نوشتن‌تان مي‌تواند داشته باشد؟ مردي كه براي اولين‌بار ستاره‌اي چون سعاد حسني يا همان سيندرلاي مصر را كشف و به هنر اين كشور عرضه كرد. آيا اين مساله بار مضاعفي را متوجه شما نمي‌كند؟
رابطه بين من و پدرم رابطه بين يك شخص شهير و فرزندش نبود، بلكه نوعي ارتباط بسيار ويژه و متفاوت بود. پدرم يك شخصيت ويژه و نادر بود؛ چيزي شبيه صندوق تردستي كه هر دم عنصري بديع، اميدبخش و شادي‌آفرين از آن درمي‌آمد. ما بيشتر شبيه دو دوست و رفيق بوديم و گاهي هم شبيه هم‌آموز و دو همكلاسي. من بيشتر اما زير سايه او و نام او كه پدرم بود، شناخته مي‌شدم. حضور او هيچ‌گاه نزد من بار مضاعفي نبود، البته غير از دوران تحصيلم در دبستان. در آن سال‌ها اگر تكاليف و نمراتم خوب بود، بچه‌ها به ‌صراحت مي‌گفتند اينها را پدرت نوشته. غير از دوران دبستان، نام و نشان پدر هيچ‌گاه بر دوشم سنگيني نكرده است. من آنچه از پدرم به ‌ياد دارم، مردي است با روحيه و قلبي بزرگ و نيز خوشبيني و اميدواري كه پاي در ميدان آزمون‌ها و مصاف‌هاي بزرگ و عجيب مي‌گذاشت. به‌ خاطر دارم يك‌بار وقتي بچه بودم با مادرم به ملاقات پدرم كه سال ۱۹۵۳ زنداني شده بود، رفتيم. من و مادرم در اتاق مامور اداره زندان منتظر پدرم نشسته بوديم كه يك‌دفعه پدرم با يك پليس و دستبندي كه به دست هر دوي آنها بود، آمد. وقتي به من -كه آن‌ زمان ۷ ساله بودم و به دستبند زل زده بودم- نگاه كرد، دستش را تكان داد و به ‌سمت بالا برد و با خنده گفت: «پسرم، مي‌بيني من اين مرد و چطور دستگير كردم؟ اين دستبند هم براي اينه كه از دستم فرار نكنه.» پدرم به صورت آن پليس زبان‌بسته نگاهي كرد و با نگاهش به او فهماند كه حرفش را تاييد كند. پليس بيچاره هم قاطيِ سرفه‌هاي ساختگي‌اش كرد، طوري كه مامور زندان متوجه نشود، آهسته گفت: «خيلي وقته پدرت منو دستگير كرده.» در همين حين پدرم رو به من لبخندي زد و با نگاهي خواست مطمئن شود كه من حرفش را باور كردم. من هم رو به پدرم لبخندي زدم و مطمئنش كردم كه حرفش را باور كرده‌ام. بعدها اولين تجربه نگارش داستانم حول اين تجربه بود‌. داستاني با نام «دو لبخند» .
منبع: الشرق الاوسط ۷ نيسان ۲۰۲۱


    داستان كوتاه يك سده بعد از پيدايش ژانر رمان سربرآورد. اگر رمان آن خواست‌ها را برآورده مي‌كرد و كاستي‌ها و نارسايي‌ها را كه داستان كوتاه پر كرد با خود نداشت، آنگاه چيزي به نام داستان كوتاه، امكان ظهور و تبديل شدن به يك ژانر را پيدا نمي‌كرد. ژانر داستان كوتاه آمده است كه ماندگار شود و حتي عالي‌ترين و والاترين سطوح بيان هنري و ادبي را نيز طي كند و در خود نهادينه سازد.
   در حقيقت تركيب «زمانه رمان» تركيب عجيبي است! زيرا قبل از هر چيز نمي‌دانم متكي به كدام رويكرد و اصل است؟ آيا متكي به تخمين در بازار فروش است كه مثلا فروش كتاب رمان بالاست؟ يا بر مبناي آمار و تخمين‌هاي ديگر؟ آيا يك واقعيت آماري قابل اتكا داريم كه گواه دهد بله، ما در «زمانه رمان» هستيم؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون