وِلاد دراكولا
مرتضي ميرحسيني
نامش ولاد بود؛ سومين پسر با اين نام در تاريخ خاندانش. ميگويند داستاني كه برام استوكر درباره كنت خونآشام نوشت به او برميگردد. به اين پسر كه در قرن پانزدهم ميزيست و زندگي پرماجرايي داشت و ميان دوستان و دشمنانش به سنگدلي مشهور بود. پدرش ولاد دوم ملقب به دراكول، حاكم منطقه والاخيا (در روماني امروزي) بود كه آن زمان ناحيهاي كموبيش خودمختار در غرب قلمرو امپراتوري عثماني محسوب ميشد. به تحريك شاهان لهستان و مجارستانضدعثمانيها شورش كرد اما كاري از پيش نبرد و مجبور شد - همراه پسرانش - به گاليپولي برود و جلوي سلطان مراد دوم زانو بزند. مدتي در اردوي عثمانيها مثل اسير ماند و بعد اجازه بازگشت گرفت و به والاخيا برگشت (1442) اما پسرانش ولاد و رادو براي تضمين وفاداري او، گروگان سلطان عثماني ماندند و چندسالي در اسارتي محترمانه زندگي كردند. جالب اينكه پدرشان بار ديگر به مخالفت با سيطره عثمانيها بر والاخيا برخاست و گفت پسرانم را در پيشگاه مسيح قرباني ميكنم (چون اروپاييهاي آن زمان جنگ با تركان مسلمان را تكليفي ديني ميديدند.) البته عثمانيها اين دو گروگان را نكشتند و پدر شورشي هم چندي بعد دوباره مطيع سلطان شد (1447) نه فقط اين دو را نكشتند كه چندي بعد از ادعاي ولاد سوم براي حكومت بر والاخيا و نواحي اطراف آن حمايت كردند و حتي سپاهي به او دادند تا اين ادعا را اثبات كند. شرح چگونگي بازگشت ولاد سوم به خانه و جنگهاي او با ديگر مدعيان قدرت و فرجامي كه براي پدر و يكي از برادرانش رقم خورد طولاني است و حوادث آن سالها هم تاريك و مبهمند.
گويا با حمايت عثمانيها به قدرت رسيد، اما قدرتش دوام نيافت و مجبور به فرار شد. مدتي در تبعيد، در گوشهاي از قلمروي عثماني و در سايه قدرت سلطان زندگي كرد و بعد دوباره براي تصاحب حقي كه از آن خودش ميدانست به زادگاهش برگشت. با ساكسونها جنگيد، مدتي در مجارستان به زندان افتاد و حتي چند سال از پرداخت خراج مقرر به عثمانيها طفره رفت. سرانجام در چنين روزي از سال 1476 در جنگ با عثمانيها كشته شد. هرچند دقيق نميدانيم به دست قاتلي - كه عثمانيها اجير كرده بودند - كشته شد يا اينكه در ميدان نبرد از پا درآمد. حتي معلوم نيست جسدش را كجا خاك كردند. همين دفن جسد در جايي نامعلوم منشأ قصههايي درباره او - با مضاميني مثل بازگشت از جهان مردگان در قالب خفاشي بزرگ يا شيطاني بالدار - شد. نوشتهاند اسيرانش را، گاهي فقط براي لذت شخصي شكنجه ميكرد و مثلا دو زاهد مسيحي را با اين جمله كه «ميخواهم شما را زودتر به ملكوت بفرستم» به چهارميخ كشيد. همين چهارميخكشنده يكي از القاب اوست. گويا نامههايش را به نام ولاد دراكولا مهر ميكرد كه در زبان مردم آن ناحيه در آن روزگار اژدها (يا پسر اژدها) معني ميداد. وقايعنگاران قرن پانزدهم حوادث زندگي و جنگهاي او را نصفهنيمه و ناقص ثبت كردهاند اما تقريبا همگي به سنگدلي و شكنجههايش اشاره ميكنند. حتي يكي از وقايعنگاران ژرمن او را ظالمي بدتر از كاليگولا و نرون توصيف ميكند (البته ناگفته نماند كه ژرمنها دشمنان ولاد سوم بودند.) نيز نوشتهاند كه زندانيانش را با شكنجههاي ابتكاري زجر ميداد و از تماشاي درد و ضجه ديگران لذت ميبرد. برخي مورخان و راويان گذشته اين نوع لذتجويي را نشانه ميل به دگرآزاري ميدانند و از اين رو ولاد سوم را مردي ساديستيك ميبينند. اما گروهي از مورخان رومانيايي در درستي اين روايتها و تفسيرها ترديد انداختهاند و برخي از مليگرايانشان - كه مثل همه مليگرايان در همه كشورهاي ديگر، ناديده گرفتن فكتهاي واضح و روايتهاي صريح را براي رسيدن به تصوير مطلوبشان مجاز ميدانند - ولاد سوم را يكي از قهرمانان ملي كشورشان ميشناسند.