كشف طلاهاي هخامنشيان سبب قتل شد
قاتل كيست؟
بهاره شبانكارئيان
گاهي پيدا كردن اشيايي از ادوار تاريخي منجر به حادثههايي عظيم ميشود. حادثه عظيمي مانند قتل. متهم به قتل است و در زندان به سر ميبرد. تمايلي براي اينكه در گزارش قيد شود در كدام زندان به سر ميبرد، ندارد. معتقد است تمام زندانها مانند هم هستند فقط شهرهايشان و اسمهايشان متفاوت است. با صحبتهاي اين متهم به قتل مشخص است كه علت و عامل قتل با تناقضهايي در پرونده روبهرو است. ميگويد: «من از اولش برايتان بگويم؛ من ۱۱ سال پاك بودم...» تاريخ دقيق ترك اعتيادش را خوب به ياد دارد، اما اولش جايي كه او ميگويد نيست. بايد چرخيد و زاويه ديد را تغيير داد. با تغيير زاويه ديد، بايد از گذشته شروع كرد. گذشتهاي كه به «ق.عرب مختار» و به ۸ ماه پيش مربوط ميشود. مردي است چهل و پنج ساله، زنداني و متهم به قصاص. اين طور كه خودش ميگويد؛ قتل را به او نسبت دادند. آلات قتاله، تبر بوده، تبري كه با دستان او بالا و در سر و فك مقتول پايين آمده، اما پزشكي قانوني علت مرگ را اصابت چاقو به قلب مقتول عنوان كرده است. ميگويد: «نامه پزشكي قانوني موجود است، اما دست خودم نيست. داخل پروندهام است.»
ميگويد كه فرداي روز حادثه، خودش را به ماموران كلانتري معرفي كرده، اما در نامهاي كه از پزشكي قانوني صادر ميشود متوجه ميشود؛ تبري كه او به سر و فك مقتول زده علت مرگ نبوده و علت مرگ چاقويي بوده كه به قلب مقتول زده شده است. او در ادامه اين گزارش به خبرنگار اعتماد ميگويد: «تو را به همان خدا، خواهش ميكنم كمكم كنيد. والله من فقط با تبر به سر و فك ضربه زدم. من دوست ۱۰ ساله خودم را نكشتم. به قرآني كه در سينه محمد بود من او را نكشتم. پاي يك زن بيوه در ميان است...»
پيدا كردن ۴۰۰ ميليارد تومان طلا
عرب مختار دو هفته است كه به گفته خودش در زندان پاك است. يعني مواد مخدر مصرف نميكند. در زندان به خاطر فكر و خيال زياد به مواد مخدر «شيشه، ترياك» روي آورد. ميگويد؛ زنگ ميزده به خانواده و به زنش و با بهانههايي پول ميگرفته تا خرج موادش را در زندان درآورد. ميگويد؛ يكي از زندانيان ديگر آنقدر او را نصيحت كرده كه تحت تاثير قرار گرفته و مواد را ترك كرده و به قول خودش پاك شده. به روز حادثه رجوع ميكند و براي خبرنگار اعتماد ادعاهاي خود را شرح ميدهد. ادعاهايي كه اگر درست باشد، نشان ميدهد او بيگناه است و در اين قتل دستهاي زيادي پنهان است. شروع ميكند: «كارگاه ضايعات داشتم. كجا! شهركرد. دوست ۱۰ سالهام بيكار بود و آوردمش پيش خودم. هم قدمم بود و رفيقم. بچه يتيم هم بود. ازدواج هم نكرده بود. من خودم متاهلم و سه تا بچه دارم.»
اين متهم درباره اصرارهاي مقتول ميگويد: «در گوشم آنقدر خواند كه يك مقبره در همين شهركرد خودمان وجود دارد كه پر از طلاهاي زمان هخامنشيان است. به گوش ننهام رسيد و اينقدر ناله نفرينم كرد كه خواستم قيدش را بزنم، اما دوباره رفيقم زير پايم نشست كه اين طلاها را اگر بتوانيم پيدا كنيم خيلي ارزش دارد و زندگيمان را زير و رو ميكند. گفت و گفت تا يك روز تصميم گرفتيم محلي كه از قبل شناسايي كرده بوديم را با دستگاهي كه براي خود دوستم بود، بگرديم. حالا كي گفته بود شهركرد طلا هست؛ پيرمردها و افرادي كه وارد بودند. گفته بودند كه فلانجا در شهركرد پر از طلاست. طلاهاي زمان هخامنشيان كه كلي هم قيمت دارد. از دوستم اصرار و از من انكار تا اينكه بالاخره راهي مسير شديم. دستگاه را روشن كرديم ديديم بله، نشان داد. سه متر كنديم تا به طلاها رسيديم. چندين قطعه طلا بود. برداشتيم و رفتيم. گذاشتيم خانه همين دوستم كه مجرد بود. بعد خودش يكي كاربلد را پيدا كرد تا اين طلاها را بخرد.» قاسم هيجانزده ميگويد: «وقتي مشتري اين طلاها آمد، گفت قيمت اين طلاها ۴۰۰ ميليارد تومان است، اما گفت به اين اندازه نميتوانم پول بدهم چون هم براي خودم و هم براي شما دردسر درست ميشود. حدود ۹۰ ميليارد تومان ميتوانم به شما بدهم. من و دوستم قبول كرديم. او رفت و ما هم هر كدام رفتيم پي زندگي خودمان تا روز معامله. از خوشحالي دل تو دلم نبود، اما به زنم چيزي نگفتم. چند ساعتي نگذشته بود كه ديدم دوستم تماس گرفت و پيام داد و شروع كرد تهديد كردنم.»
روز حادثه
اين متهم شروع ميكند قسم و آيه خوردن كه قتل كار او نبوده. پيامبران و خدا در كلامش يك خط در ميان ميآيند و ميروند: «تو را به همان خدا، خواهش ميكنم كمكم كنيد. والله من فقط با تبر به سر و فك ضربه زدم. من دوست ۱۰ ساله خودم را نكشتم. به قرآني كه در سينه محمد بود من او را نكشتم. پاي يك زن بيوه در ميان است.» او ميگويد: «هنوز برايم حكمي صادر نكردند. دادگاهي هم تشكيل نشده، چون از همان اول من گفتم كه او را نكشتم. چهارشنبه چند روز قبل از درگيريمان، پسرعموي مرحوم، او را تهديد به قتل كرده بود. دوستم به من گفت و با هم رفتيم كلانتري و شكايتنامهاي تنظيم كرديم كه دوستم تهديد به قتل شده پيامهايش را هم ماموران ديدند. اين دوست من با يك زن بيوه به نام خانم «مهديان» دوست بود. همين خانم به دوستم گفته بود كه بيا اين را بكشيم يعني من را و طلاها را بالا بكشيم. اينها را من در كلانتري متوجه شدم. گوشي مرحوم و پيامهايش را بهم نشان دادند.» از روز معرفي خودش به كلانتري ميگويد: «بعد از درگيري خودم با پاي خودم رفتم كلانتري. عذاب وجدان گرفته بودم. وقتي ديدم دوستم مرا تهديد ميكند رفتم خانه او. وقتي رسيدم ديدم او به شدت عصبي است و ميگفت؛ چرا طلاهايي كه ۴۰۰ ميليارد قيمت دارد را بايد ۹۰ ميليارد بدهيم؛ يكم با هم بحثمان شد. اين دوست من بوكس كار ميكرد شروع كرد به زدن من. من هم براي دفاع از خودم تبري كه كنار منزلش افتاده بود را برداشتم به او زدم. يك ضربه به سرش زدم و يك ضربه به فكش. وقتي پخش زمين شد هر چي گشتم طلاها را پيدا نكردم. انگار طلاها آب شده بودند رفته بودند توي زمين. سريع خانه او را ترك كردم و رفتم بيمارستان. از صورتم خون ميآمد. مرا گرفته بود به باد مشت و لگد. پرستار بيمارستان گفت چيزي شده؟ گفتم با يكي از دوستانم درگير شدم و او مرا زد. گفت ميخواهي با مامور آگاهي تماس بگيريم؟ گفتم شكايتي ندارم. باند به سر و كلهام بستند و آمدم بيرون. يكسره رفتم خانه دنبال زن و بچهام و بردمشان بيرون براي تفريح. شب هم آمديم خانه و صبح بلند شدم دخترم رابه بيمارستان بردم. موهاي سرش خيلي ريزش داشت. بردم همان بيمارستاني كه خودم روز قبل براي پانسمان زخمهايم آنجا بودم. دارو برايش تجويز كردند، داروهايش را گرفتم و رساندمش خانه. عذاب وجدان دست از سرم برنميداشت. اين شد كه رفتم كلانتري و خودم را معرفي كردم.»
مظنونان پرونده
او در ادامه صحبتهايش ادعا ميكند: «كارگاه ضايعاتم را پلمب كردند. يك وكيل تسخيري هم براي پروندهام گذاشتند كه فقط يكبار با من حرف زد. قبل از اينكه پايم به زندان برسد، در كلانتري هم درست به اين مساله رسيدگي نشد با اينكه چند نفر در اين قتل مظنون هستند. يكي پسرعموي مرحوم كه بارها او را تهديد به مرگ كرده بود. يكي هم مهديان، مهديان همان زن بيوهاي كه دوستم با او در رابطه بود و قصد داشتند مرا بكشند. پيامهاي رد و بدل شده بين خانم مهديان و دوستم را در كلانتري به من نشان دادند. ماموران آگاهي تماس گرفتند تا خانم مهديان هم براي بازجويي به كلانتري بيايد، ولي قبل از رسيدنش يك نفر با كلانتري تماس گرفت و نميدانم چه چيزي پاي تلفن گفت كه تا خانم مهديان آمد با چند سوال ساده او رها كردند. بعد از چند روز هم نامه پزشكي قانوني آمد كه مرحوم بر اثر اصابت چاقو به قلبش كشته شده است. من با تبر به او زدم. باز هم ميگويم به سر و فك او. از كجا معلوم طلاها دست همان خانم مهديان نباشد؟ شايد بعد از رفتن من شخص ديگري به خانه مرحوم رفته باشد! همين خودش جاي رسيدگي و پيگيري ندارد؟»