شب شوم و روز بركت
مرتضي ميرحسيني
يك: نسلهاي گذشته آخرين شب پاييز را شبي نامبارك ميدانستند و حتي در فرهنگ دهخدا هم، در همان چند جمله براي توضيح اين شب، به اين نامباركي اشاره شده است. «يلدا اول زمستان و شب آخر پاييز است كه درازترين شبهاي سال است و در آن شب، يا نزديك بدان، آفتاب به برج جدي تحويل ميكند و قدما آن را سخت شوم و نامبارك ميانگاشتند.» محمود روحالاميني، نويسنده كتاب «آيينها و جشنهاي كهن در ايران امروز» نيز ميگفت در گذشته، تا همين چند دهه پيش، بسياري از مردم «ميوههايي را كه شب يلدا بر آنها ميگذشت نميخوردند» و باورشان اين بود كه بايد هرچه را براي پذيرايي در آن شب تهيه كرده و تدارك ديدهاند همان شب تمام كنند و چيزي براي فردا باقي نگذارند. «به ياد دارم تا سال 1323 كه در كوهبنان (از بخشهاي كرمان) بودم، در خانه روستايي ما، خربزه و هندوانه و انار را در انبار گندم ميگذاشتند و انگور را يا همچنان كه بر درخت بود در كيسه ميكردند يا در جايي خنك به بند ميآويختند و در شب يلدا تمام آنها بايد خورده شود.»
دو: طولانيتر بودن شب يلدا، آن را از شبهاي ديگر سال متفاوت و متمايز ميكرد. عموم مردم براي قرنهاي طولاني، تغيير شب به روز و روز به شب را نه سير طبيعي چرخش زمين كه تقابل تاريكي و روشنايي ميفهميدند و طولانيتر شدن شب در انتهاي پاييز را- كه معمولا شبهاي سردي هم هستند- نشانهاي شوم و ناخوشايند ميديدند. در نگاهشان تاريكي (و نيز سرما) هم سلاح و هم نماد نيروهاي اهريمني (يا حتي خود اهريمن) بود و از اينرو طولانيتر شدن شب را خطر غلبه شر بر خير ميپنداشتند. اما تاريكي - چنانكه در آغاز آفرينش در تقديرش ثبت شده است - در اين نبرد نيز شكست ميخورد و سرانجام، شب بلند هم به پايان ميرسيد. «بنابر باور پيشينيان، در پايان اين درازشب كه اهريمني و نامباركش ميدانستند (و ميدانند)، تاريكي شكست ميخورد، روشنايي پيروز و خورشيد زاده ميشود و روزها رو به بلندي مينهد (كه به نوشته بيروني در كتاب آثارالباقيه) نام اين روز ميلاد اكبر است و مقصود از آن انقلاب شتوي است. گويند در اين روز نور از حد نقصان به حد زيادت خارج ميشود و آدميان نشو و نما آغاز ميكنند و پريها به ذبول و فنا روي ميآورند.»
سه: گويا در گذشته برخي شاهان و اميران، ناهار نخستين روز از دي ماه را در جمع كشاورزان و برزگران ميخوردند و به اين شكل و شيوه به زحمات يك ساله اعضاي اين طبقه از جامعه احترام ميگذاشتند. زيرا در جوامعي كه اقتصاد يا درواقع حياتشان به كشاورزي وابسته بود اين باور هم وجود داشت كه قوام دنيا به كاري است كه كشاورزان ميكنند و ديگران، يعني طبقات ديگر جامعه در تمام طول سال مهمان كشاورزان هستند و از سفرهاي كه آنان پهن كردهاند لقمه برميدارند. همچنين تا مدتها در ايران و سرزمينهاي همجوار آن رسم بر اين بود كه عموم مردم در اين روز، يعني نخستين روز زمستان دست از كسب و كار ميكشيدند و به نوعي اين روز را يكي از روزهاي حرام سال تلقي ميكردند. به نوشته بيروني آنان اين روز را «روز خور» (خورشيد) ميخواندند و در شمار روزهاي مقدس خود محسوب ميكردند. نه مجرمان در اين روز مجازات ميشدند و نه كسي به شكار ميرفت و حيواني را ميكشت. گويا نگران بودند كه حرمت اين روز مهم و متبرك را با گناهي ولو كوچك بشكنند و به ساحت قدسي خورشيد - كه نور و بركت از آن ناشي ميشد - بياحترامي كنند.