• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5104 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۳۰ آذر

يلداي ديگر در قرن ديگر

مهدي افشار

مي‌خواستم از يلدا بنويسم، از بلنداي شب، از گيسوي سياه سياه يار، از تاريكي بي‌امانش و سپيده روشن بامداد نويدبخشش، از گردهمايي‌هاي دلنشين، از آجيل شيرين، از انار دون‌كرده كه هر دانه‌اش به ياقوتي سرخ مي‌ماند و وقتي در دهان مي‌گذاري، طعم ملسش جان را خوش مي‌گرداند، از هندوانه سرخ سرخ با تخمه‌هاي سياهش كه فرياد مي‌زند مرا در دهان بگذار تا آب هنداونه گوشه لبانت را مرطوب گرداند، از ديوان حافظ و از «مژده‌ اي دل كه مسيحا نفسي مي‌آيد»، از روزهاي دور كرسي نشستن‌ها، از قصه‌گويي‌هاي پدربزرگ و از خاطره‌گويي‌هاي مادربزرگ، از روزهاي شاد كودكي كه دل‌نگراني‌ها و دغدغه‌هايش را به عمدا فراموش كرده‌ام و از ده‌ها و ده‌ها ياد شيرين شب‌هاي شاد يلدا.
و آن وقت قلم فروماند از رقصيدن شادمانه و دويدن سرخوشانه؛ يلداي سال پار در تنهايي خانواده سه نفره‌مان گذشت، بي‌آنكه خويشاوندي را فراخوانيم يا همسايه‌اي را دعوت كنيم تا باهم سخني بگوييم از روي سرخوشي؛ اگر تماسي گرفتند، شِكوه كردند از درست كار نكردن شوفاژ خانه و سرد بودن آب حمام، اگر به ضرورت حرفي زده شد، آن‌هم تلفني، بحث از گراني و كمبود گوشت و مرغ و درد تخم‌مرغ بود، يك‌بند به يكديگر نق زديم و از اندوه‌هاي‌مان گفتيم بي‌آنكه بدانيم اندوه بر اندوه مي‌افزاييم و داستان قوز بالاي قوز است. اصلا گويي يادمان رفته بود يلدايي داريم كه بهانه‌اي بود براي دور هم جمع شدن و باهم بودن و باهم خنديدن. و سال پار اين‌گونه گذشت، با اندوه و تنهايي.
اما امسال اگرچه هنوز كوويد نوزده هست، اگرچه سويه اُميكرون آن مي‌گويند شتابنده‌تر مي‌تازد و زودتر درگير مي‌كند، نمي‌خواهم بگويم بي‌خيالش، مي‌خواهم مردانه در برابرش بايستم و يلدايم را برگزار كنم. عمويي دارم هشتادوپنج‌ساله، تنها يادگار پدرم. فرزندانش خارج از كشورند و زن و شوهر تنهايند، عاشقانه دوست‌شان دارم، مي‌خواهم به آنان بگويم آجيل شيرين‌تان با من و شام شب يلداي‌تان را همسرم آماده خواهد كرد، مي‌آيم در مي‌زنم، تو در را باز نكن و از پشت در مي‌گويم: «عموجان، شام كله‌جوش درست كرده‌ام و نان سنگگ تازه گرفته‌ام، گذاشته‌ام پشت در آپارتمانت، وقتي رفتم، تو آهسته در را باز كن، آجيل و كله‌جوش را بردار. نگذار سرد شود و اجازه نده نان سنگك داغ داخل كيسه نايلون خمير شود.» و آن‌وقت از همان پشت در با او لحظه‌اي خوش و بش مي‌كنم و جوياي حالش مي‌شوم و وقتي رفتم خانه، ساعتي صبر مي‌كنم تا آنچه آورده‌ام با اشتها خورده شود و سپس با تماس تصويري، مي‌پرسم شام را دوست داشته‌اند و كلي باهم حرف مي‌زنيم و خوش و بش مي‌كنيم. مي‌دانم سمعكش را تنظيم نكرده و بعضي كلمات مرا نمي‌شنود، اما با او حرف مي‌زنم و نيز با زن عمويم و يلداي‌شان را تبريك مي‌گويم. آرزو مي‌كنم يلداي ديگر در قرني ديگر كه در پيش روي ماست در آغوشش بگيرم و بوي پدرم را از او بشنوم و ياد شيرين پدر داشتن را با همه حواس پنجگانه‌ام دريابم و يلدايم را بر خود و عزيزترين يادگار پدرم شيرين و گوارا سازم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون