سياست خارجي؛ سخني با اصلاحطلبان
علي شكوهي
در آخرين بخش از اين يادداشتها درباره سياست خارجي به سراغ اصلاحطلبان ميروم و نكاتي را خطاب به اين جمع از دوستان متذكر ميشوم. طبيعي است كه اين موارد ميتواند به يك موضوع گفتوگوي بين اصلاحطلبان تبديل شود تا مواضع نزديك به هم در درون جبهه اصلاحات و احزاب و نيروهاي سياسي اصلاحطلب شكل گيرد.
اولين نكته اين است كه جريان اصلاحطلب در پيشينه خود تعلق به جريان چپ دارد و به همين دليل در گذشته در حوزه سياست خارجي از مواضعي دفاع ميكرده كه اكنون به دلايلي مقبول اكثريت اين جريان نيست. مواضع ضدامريكايي و ضداسراييلي، دفاع از جنبشهاي اسلامي و رهاييبخش در سراسر جهان، مخالفت با پايگاههاي اجتماعي و سياسي غرب در ايران و مواردي از اين دست در گذشته مقبول جريان چپ بود. همچنين رخدادهاي بزرگي مانند اشغال لانه جاسوسي امريكا به وسيله فعالان اين جريان عملي شدند همانگونه كه گردانندگان حج ابراهيمي و برگزاركنندگان مراسم برائت از مشركان در مكه و حوادث مرتبط با آنها هم عمدتا از نيروهاي چپ سابق و اصلاحطلبان كنوني بودند. در وضعيت كنوني عمده نيروهاي اصلاحطلب به آن مواضع پشت كرده يا دستكم با آن شكل و شمايل قبول ندارند. طبيعي است اكنون نظريهپردازان اين جريان بايد چرايي اين تغييرات را تبيين كنند. آيا از نظر اصلاحطلبان شرايط ايران و جهان تغيير كرده است و بنابراين ما هم بايد تغيير كنيم؟ آيا باورهاي ما عوض شده است و ديگر آن حرفهاي انقلابي و ديني را قبول نداريم؟ آيا در درك منافع ملي و روش تامين آن به مباني و اصول و روشهاي جديدي رسيديم كه در گذشته نميدانستيم؟ دلايل اين تغيير هر چه باشد اين مهم است كه جريان اصلاحطلب بتواند مواضع جديد خود را به درستي تبيين كند و دلايل اين تغيير مواضع را توضيح بدهد.
نكته دوم اين است كه مواضع تحليلي جريان اصلاحطلب در تمامي حوزهها از جمله در امور مرتبط با سياست خارجي بايد از زبان نيروهايي بيان و تبيين شود كه نماينده اكثريت اصلاحطلبان كشور به حساب ميآيند. تاكيد بر اين نكته به اين دليل است كه اينك دهها نيروي سياسي خود را در ذيل جريان اصلاحطلب معرفي ميكنند اما لزوما مواضع اعلام شده از سوي آنان هماني نيست كه جريان اصلي اصلاحطلب به آن معتقد است. مثلا در جريان حوادث سال 88 ما شاهد طرح شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران» بوديم. آيا اين شعار را ميتوان موضع طيف اصلاحطلب كشور دانست؟ چند روز بعد از مطرح شدن اين شعار در نمازجمعه تهران، مرحوم محتشميپور در يك مصاحبه مفصل به نقد اين شعار پرداخت و آن را نه يك موضع عام اصلاحطلبانه بلكه يك شعار خاص مطروحه از سوي گروه اندكي از معترضان معرفي كرد. ميتوان موارد زيادي از اين دست را نشان داد كه حكايت از نوعي اختلاط گفتماني در جريانهاي مدعي اصلاحطلبي دارد و ضروري است جبهه اصلاحات به كمك صاحبنظران و شخصيتهاي سرشناس اين طيف، فعالانه وارد ميدان شود و با ترسيم خطوط اصلي مورد قبول اصلاحطلبان در حوزه سياست خارجي، چارچوبي را ترسيم كند تا هر كسي با ادعاي اصلاحطلبي نتواند هر موضع دلبخواهي را به اصلاحطلبان نسبت دهد.
نكته سوم اين است كه سياست خارجي محل توجه كارشناسانه به منافع ملي است و نه برخوردهاي احساسي و از سر لجبازي سياسي و مخالفت با حاكمان به هر قيمت. شايد اصلاحطلبان با رويكرد كلي نظام در امور خارجي مخالف باشند و به تصحيح اين رويكردها اصرار داشته باشند اما اين دليل نميشود كه با تمامي مواضع و عملكرد و رفتار سياسي حاكمان در تمامي تصميمات حوزه سياست خارجي هم مخالفت كنند. به عنوان مثال اين روزها با مداخله ايران در امور دولتهاي ديگر مخالفت ميشود حتي اگر حاكمان آن كشور از ايران تقاضاي كمك كرده باشند. اما پرسش مهم اين است كه آيا اگر منافع ايران اقتضا كند باز هم بايد مخالف مداخله خارجي ايران باشيم؟ مثلا آيا ظهور داعش و شكلگيري يك كشور تازه با مرزهاي جغرافيايي جديد در خاورميانه و در همسايگي ما به سود منافع ملي ايران بود و آيا ما بايد اجازه ميداديم چنين اتفاقي در منطقه بيفتد؟ در مقابل آيا به اين دليل كه در مقطعي ما با طالبان جنگيديم و از دولت ديگري در افغانستان دفاع كرديم اكنون هم بايد وارد جنگ با طالبان بشويم كه دوباره به قدرت برگشتهاند؟ شخصا معتقدم كه از منظر كارشناسي هم جنگيدن با داعش و هم نجنگيدن با طالبان منطبق با منافع ملي ايران است و دليلي ندارد كه از سر احساسات يا لجبازي سياسي در مقابل تصميم درست مسوولان نظام بايستيم.
نكته چهارم اينكه اصل بر نفي رابطه ميان ايران و امريكا نيست اما بر ايجاد رابطه به هر قيمت و در هر شرايطي نبايد اصرار كرد. در واقع بايد نظرات كارشناسي در اين مقوله مبناي عمل باشد و متناسب با شرايط و دستاوردهاي ايجاد رابطه در اين زمينه تصميم گرفت. برخي تصور ميكنند كه ما بايد در اين امور دست به نظرخواهي از مردم بزنيم و تامين نظر مردم را مبنا قرار بدهيم. فكر ميكنم اين نيز مبناي خوبي نيست و بهتر اين است كه تن به تصميم جمعي كارشناسانه بدهيم و هر تصميمي با پشتوانههاي تخصصي اتخاذ شود تا منافع ملي كشور به خطر نيفتد. به ياد دارم مرحوم ابراهيم يزدي با انجام رفراندوم براي ايجاد رابطه ميان ايران و امريكا مخالف بود و ميگفت اين روش به زيان منافع ملي تمام ميشود. به نظر ايشان نتيجه رفراندوم يا مخالفت با ايجاد رابطه خواهد بود كه در آن صورت نميتوانيم منافع ملي را اگر نياز به ايجاد رابطه داشته باشد، تامين كنيم. همچنين ممكن است راي مردم به ايجاد رابطه با امريكا تعلق بگيرد كه در آن صورت دست مسوولان ايراني براي چانهزني و تامين منافع ايران بسته خواهد شد چون طرف امريكايي ميداند كه ما مجبور به مذاكره و ايجاد رابطه هستيم و دليلي ندارد به ايران امتيازي داده شود.
نكته پنجم اينكه همه دولتها در سياست خارجي مانند هم نيستند و بايد ميان برخي مانند امريكا با ديگر كشورها تمايز قائل شد. امريكا يكي از كشورهايي است كه منافع ملي خود را در درون سرزمينهاي ديگر و از جمله در نوع نظام سياسي كشورهاي ديگر تعيين ميكند و تنها كشوري است كه در جهان كنوني امكان و توانايي ايجاد تغييرات در نظام سياسي كشورهاي ديگر را دارد. سابقه تقابل منافع انقلاب اسلامي با امريكا هم كم نيست و دستكم از كودتاي ۲۸ مرداد سال ۳۲ تاكنون ما در تقابل جدي با اين كشور قرار داريم. شايد اين روزها مقامات كاخ سفيد از تغيير رژيم در ايران كمتر سخن بگويند و بيشتر خواستار تغيير رفتار جمهوري اسلامي باشند اما يقينا اگر در توان آنان باشد به كمتر از تغيير رژيم رضايت نخواهند داد. به همين دليل اصلاحطلبان نبايد با حسنظن به امريكا نگاه كرده و منافع ملي دو كشور را در يك راستا بپندارند. ايجاد روابط سياسي اقتصادي ميان ايران و امريكا شايد يك اقدام مصلحتانديشانه باشد اما آگاهي به تفاوت منافع ملي دو كشور و اختلافاتي كه در موضوعات مختلف ميان ما هست، يك ضرورت جدي است.
اجازه بدهيد اين سلسله يادداشتها درباره سياست خارجي را همينجا به پايان ببريم. بهانه نوشتن در اين باره باز هم فراهم خواهد شد.