استراتژيهاي اشتباه در مسير احقاق حقوق معلمان
سيد مهدي زرقاني
اين روزها موضوع اعتراض مدني معلمان بر سر زبانهاست. آنها بدون توسل به خشونت و با رفتارهايي مدني، حقوق قانوني خويش را مطالبه كردند و تا حدود زيادي به نتيجه مطلوبشان هم رسيدند. اين رخداد اجتماعي از جهات متعدد قابل بررسي است. يكي مثلا اينكه چرا بايد حقوق معلمان چندان ادا نشود كه آنها را وادار به رفتارهاي اعتراضي كند و اينكه چرا جايگاه معلم در چند دهه اخير اين مقدار تنزّل يافته است. گفتوگوهاي مديران ارشد نظام درباره جايگاه معلم پيوسته همراه با تكريم و تعظيم بوده اما آنگاه كه نوبت به بودجهبندي رسيده به بهانههاي مختلف سهم آموزشوپرورش در دورترين حد ممكن از آن تكريم و تعظيمهاي زباني قرار دارد. مثلا در بودجهبندي سال 1400بالاترين نرخ رشد بودجه با 134 درصد رشد به وزارت ارتباطات اختصاص يافته و پايينترين ميزان نرخ رشد، يعني 14 درصد به وزارت آموزشوپرورش. اين نحوه بودجهبندي با آن تعظيم و تكريمهاي زباني سازگاري ندارد. حتي براي كسي مثل من كه هيچ اطلاعاتي درباره سامانههاي بودجهبندي ندارد، اين پرسش پيش ميآيد كه چرا بايد پايينترين نرخ رشد بودجه به وزارت مهمي مثل آموزشوپرورش اختصاص يابد؟ هرچند با اعتراضات اخير معلمان و مصوبه مجلس اين درصد تغيير كرد اما گويا هنوز براي مديران ما اين مساله روشن نيست كه بنيادهاي هويتي يك جامعه در آموزشوپرورش شكل ميگيرد. سرمايهگذاري ما در آموزشوپرورش نه تنها رشد «ارتباطات» بلكه رشد در همه ساحتهاي علمي، اجتماعي و فرهنگي جامعه را به دنبال خواهد داشت. همه ميگويند آموزشوپرورش نهاد پايهاي و بنيادين است اما يك بررسي سرانگشتي در ميزان بودجهبندي آموزشوپرورش در دهه اخير ثابت ميكند كه مديران ارشد نظام به اهميت و جايگاه معلم پي نبردهاند.
در عوض تلاش برنامهريزان براي استخدام معلماني است كه به تصور آنها از جهت ايدئولوژي «در وضعيت مطلوب» به سر ميبرند و تدوين كتابهايي كه به خيال آنها ميتواند ذهن و زبان دانشآموزان را به مسيري هدايت كند كه آنها ميخواهند، غافل از اينكه چنين تصوراتي يادآوري همان مثل قديمي «برف و كبك» است. چون هم معلماني كه اين سلوك تنگنظرانه را قبول ندارند، ياد گرفتهاند چگونه از صافيهاي ايدئولوژيك عبور كنند و هم سيستم ميداند كه كارش دستكم در مورد تعداد قابل توجهي از معلمان بر فرم استوار است و در زير پوست سازمان آموزشوپرورش، آنجا كه پردههاي نفاق كنار ميرود و آدمها خود حقيقيشان را كه لزوما بد و غير اخلاقي و ناپسند هم نيست، به نمايش ميگذارند، مساله طور ديگري است. اين طرز مواجهه نهايتا نتيجهاي ندارد جز گسترش نفاق به لايههاي عميق جامعه و چون معلمان بر مسند تربيت آيندهسازان تكيه ميزنند، نفاق به ذهن و زبان دانشآموزان هم رخنه ميكند. من نميدانم سازمان آموزشوپرورش در اين موارد تحقيقاتي انجام داده يا خير اما جاي چنين تحقيقاتي در اين سازمان مهم و سرنوشتساز بسيار خالي به نظر ميرسد. پرورش، ركن سازماني است كه بناي عضوگيرياش دستكم در برخي موارد بر كنشهاي نامناسب و ناسالم است. باري، تنزل شأن معلمي ريشه در خيلي جاها دارد و من در اين مقال قصد بررسي همه آنها را ندارم اما اگر جامعهاي به مقام معلم، قولا و فعلا، احترام نگذارد بايد فاتحه آن جامعه را خواند و منتظر فروپاشي همه بنيادهاي ارزشي آن جامعه نشست. اينكه «معلمي شغل انبيا است» سخن حكيمانهاي است كه استعاره مركزي آن «معلم و نبي» را با يكديگر پيوند ميدهد. همين يك سخن كافي است تا جهتگيري يك دستگاه و سازمان را در مسير درست قرار دهد اما پرسش بنيادين اكنون اين است كه چه وجهي از شغل انبيا در شغل معلمي باقي مانده است؟ عظمت و عزت يك معلم در كنار مهارتآموزي و دانشافزايي او ميتواند جامعه را به دروازههاي تمدنهاي درخشان برساند اما آيا سياستگذاري مديران ارشد ما براي اين سازمان سرنوشتساز در همين جهت هست؟ دريافت من چنين نيست. اكنون معلمان خشمگين كه در انگاره سنتي ما سمبل وقار و متانت و صبر و اخلاق بودند و هستند، براي دستيافتن به حقوق حقه خود دو استراتژي را برگزيدهاند: «شبيهسازي و اعتبارزدايي.» غافل از اينكه در هر دو مورد نقض غرض ميكنند. چه لزومي دارد كه معلم اعتبار خودش را از طريق شبيهسازي با اعضاي هياتعلمي و مصادره عناوين دانشگاهي بازيابد؟ مربي، استاديار، دانشيار و استاد بخشي از نظام اصطلاحي سازمان ديگري است كه ماموريت ديگري دارد و سازوكار ارتقا در آن متناسب با اقتضائات و الزامات خود آن سازمان است. معلم، حرمت دارد بدون اينكه نياز داشته باشد القاب ديگري را از اينجا و آنجا اقتباس كند. آيا معلمان ما احساس سرخوردگي ميكنند و ميخواهند از اين طريق حس منفي مذكور را از خودشان دور كنند؟ اميدوارم چنين نباشد و اگر چنين باشد واي به حال مردمي كه معلمانش چنين حسي داشته باشند. مصادره نظامهاي اصطلاحي يك سازمان معنايش اين است كه ما ميخواهيم خودمان را به رنگ آن سازمان درآوريم و اين حكايت از نوعي خودبيگانگي و خودكوچكبيني دارد. هنوز در نهاد بسياري از مردم ما بر گرد كلمه معلم، هالهاي از قداست و پاكيزگي موج ميزند و آنها كه چنين طرحي را پيشنهاد كردهاند، به نظر من خدمتي به مقام معلم نكردهاند كه از سر غفلت شأن معلم را پايينتر آوردهاند. ممكن است گفته شود، اين راهي است بناچار براي احقاق حقوق مادي. من فكر ميكنم حتي اگر هدف همين افزايش حقوق و «همسانسازي» حقوق باشد، باز هم استراتژي انتخابشده نادرست است. حقوق معلم بايد اضافه شود، از آن جهت كه «معلم» است، بيهيچ پسوند و لقبي كه از اينجا و آنجا به عاريت گرفته شود. حقوق معلم بايد اضافه شود از آن جهت كه معلم است، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد. سويه ديگر اين نظام اصطلاحي برساخته و نادرست به استراتژي دوم معلمان خشمگين براي احقاق حقوقشان بازميگردد، يعني به «اعتبارزدايي» كه براي زيرساختهاي فرهنگي جامعه بسيار خطرناك است. معلمان محترم ما براي بركشيدن خود، شايد به ناچار، به فكر اعتبارزدايي از نهاد دانشگاه برآمدند. در اعلاميهها و اطلاعيههاي آنها بارها شنيديم كه مگر عضو هياتعلمي چه كار ميكند كه حقوقش بايد اين مقدار باشد؟ اين پرسش با هر انگيزهاي كه پشتش پنهان باشد، برخاسته از خشمي فروخفته است. من به اين نكته كار ندارم كه ريشههاي اين خشم فروخفته كجاست اما اين مقدار را ميدانم كه زير سوال بردن مرجعيت علمي نهاد دانشگاه به فروپاشي سامانههاي ارزشي ميانجامد كه نتيجهاش چيزي جز ويراني زيرساختهاي جامعه و سلطه آنارشي نيست. آنكس كه بر طبلِ تقابل اين دو سازمان عظيمالشأن ميكوبد، ميخواهد از آب گلآلودِ دعواي دو نهادِ تمدنساز، ماهي خودش را بگيرد اما چرا ما معلمان تن به اين بازي كثيف بدهيم؟ آيا براي احقاق حقوق معلمان بايد شأن و جايگاه اعضاي هياتعلمي را تنزل داد؟ هيچكس در اين نكته ترديد ندارد كه نه كار معلم را عضو هياتعلمي دانشگاه ميتواند به نحو احسن به انجام برساند و نه عكس اين قضيه صادق است. هركدام از اين دو نهاد براي كاري خاص تاسيس شدهاند و ماموريت خاص خودشان را دارند و شبيهسازي آنها نتيجهاي جز تزلزل سامانههاي ارزشي كه بنيادهاي يك جامعه را ميسازد، ندارد. اين روزها استراتژي «تشبيه و مقايسه» بين شغلهاي مختلف متداول شده و اينها نشانههاي خوبي براي يك جامعه سالم نيست، چون نهايتا منجر به اعتبارزدايي از شغلهاي مختلف جامعه ميشود. مثلا بارها ميبينم در نوشتارهاي منعكسشده در فضاهاي مجازي پرستاران خودشان را با معلمان مقايسه ميكنند و بالعكس. حال آنكه از اذهان فرهيخته توقع ميرود دستكم به اين نكته توجه داشته باشند كه چنين مقايسههايي بيشتر به كار كساني ميآيد كه به خودآگاهي كافي در مورد ضرورت و اهميت شغلشان نرسيدهاند و نميدانند در جامعه هيچ شغلي با هيچ شغلي از جهت ارزشگذاري قابل مقايسه نيست و هر صنف بايد بر مبناي ماموريتي كه برايش تعريف شده خودش را با خودش مقايسه كند. پرسشهاي بنياديني كه بايد جامعهشناسان خاموش ما بدان پاسخ دهند اين است كه چرا اصناف مختلف در جامعه ما خود را با ديگري مقايسه ميكنند؟ اين خودگريزي و پناه بردن به مقايسه خود با «ديگري» نشانه چيست؟ علتش چيست و راهحلش كدام است؟ من به عنوان يك عضو كوچك از خانواده بزرگ دانشگاه از طراحان طرح رتبهبندي معلمان ميخواهم كه براي حرمت نهادن به مقام معلم «بما هو معلم» ضمن احقاق حقوق مادي آنان اصلاحات لازم را در نظام اصطلاحي نامناسب انتخابشده در اين طرح اعمال نمايند.