دريا يكرنگ زير كلك گسترده شده بود تا كرانه آسمان
كوسه ماهي
حسين بذرافكن
دريا بيانتها بود و آسمان آرام و روشن.
رحمان تور ماهيگيري را روي بازو و شانه باز كرد و روي كلك بلند شد. كمر را قوس داد. تور را پرت كرد. تور مانند چتري باز شد و از برخورد گلولههاي سربي در سطح آب، سكوت شكسته شد.
- گوش كن مادر، امروز زنت فارغ ميشه، بمون خونه، دريا نرو!
دورتر مرغان ماهيخوار در آب شيرجه ميزدند. دريا يكرنگ زير كلك گسترده شده بود تا كرانه آسمان.
- دا، ميرم دنبال رزق و روزي، چند ماهي درشت بگيرم برميگردم.
خورشيد بالا آمده بود تا ميانه آسمان و عمود ميتابيد و سايهاش زير پا افتاده بود.
غمگنانه نشست و سيگاري فندك زد. حلقه تور را كه با بند محكمي كشيده شده بود، به مچ دست راست انداخت. پك عميقي به سيگار زد و به خالكوبي قلبي كه روي ساعد دست نقش زده بود، نگاه كرد. تبسمي بر لبش ظاهر شد.
- آينه زدم اينجا، هر موقع بهش نگاه كنم ياد تو باشم.
سحر لبخند زد .
رحمان دوباره به دريا نگاه كرد و آرام تور را كشيد و از آب بيرون آورد.
هيچ. تور خالي بود.
اخمي در نگاهش نشست. پك حريصانهاي به سيگار زد و دوباره تور را ميانه دريا پرت كرد و به انتظار نشست.
صداي مادر در گوشش پيچيد:
«دلم شور ميزنه دا...!»
- «زود برميگردم دا، چته اينجوري نيگام ميكني!»
تصوير شكستهاش در حركت و تلاطم ملايم آب لرزيد. انعكاس نور خورشيد، چشمش را زد. لكه ابري گوشه آسمان لغزيد. چهرهاش در آب چقدر شكسته به نظر ميرسيد. پر چروك و وازده.
كلك تكاني خورد. زير آب چيزي حركت كرد و به سطح آب موج داد. كلك لرزيد و نگاه نگران ماهيگير را به دنبال خود كشاند.
- «چه بود؟!»
كنجكاوانه به آب خيره شد. ناگهان تور تكان سختي خورد و كشيده شد سمت دريا و پرت شد درون آب.
- «آخ...»
دنباله فريادش زير آب خفه شد و حبابهاي هوا، اطرافش فواره زد. تقلا كرد بند تور را از مچ دستش باز كند... نتوانست. احساس خفگي كرد. بالاي سرش در تيغههاي نوري كه از سطح آب عبور ميكرد، سايه كلكش را ديد.
سحر جيغ كشيد و از درد به خود پيچيد.
رحمان دست و پا زد و به سختي خودش را روي آب رساند و فرياد زد:
- كمك ...!
دوباره همراه كوسهماهي كشيده شد در عمق دريا. مشتي آب به حلقش سرازير شد. دوباره به سطح آب برگشت و مثل تمساح زخمي به خود پيچيد و سعي كرد دستش را به كلك برساند.
نفسي تازه كرد و باز كشيده شد زير دريا.
پوزه كوسه از پارگي تور رد شد و حلقه كبودي دور مچ دستش جا انداخت. دو دستي بند تور را كشيد و تقلا كرد و دست و پا زد.
سحر از درد چنگ به پتو زد و از درد حيف كشيد.