هيچ مگو
من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از اين بيخبري رنج مبر هيچ مگو
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هيچ مگو
گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگو
مولانا