• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5107 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۴ دي

مردي كه نوستالژي مي‌فروخت

رامين جهان‌پور

توي خيابان منوچهري نگاهم به دستفروشي خورد كه بساطش را گوشه‌اي از پياده‌رو پهن كرده بود. نزديك كه شدم پيرمرد موسپيدي را ديدم كه سن‌وسالش بالاي هفتاد نشان مي‌داد. او موهاي صاف و پُرپشتي داشت كه گوش‌هايش را پوشانده بود و با خوشرويي و لبخند مشغول صحبت با مشتريانش 
بود.
 چند دختر و پسر كه ظاهرشان به دانشجوها مي‌خورد سر قيمت يكي از رمان‌هاي چاپ قديم با او چانه مي‌زدند. وقتي نزديكش شدم توي بساطش تقريبا هرنوع كالاي فرهنگي و هنري ديده مي‌شد. از كتاب‌ها و مجلات قديمي ايراني و خارجي گرفته تا پوستر هنرپيشه‌هاي دهه چهل و پنجاه خورشيدي. 
يك طرف بساطش پر از عكس‌هاي رنگي و سياه و سفيد نويسنده‌ها و هنرپيشه‌ها بود و طرف ديگرش هم كتاب و مجله و روزنامه‌هاي رنگ و رو رفته قبل از انقلاب ديده مي‌شد. نگاهم را توي بساطش چرخاندم عكس‌هاي كوچك و بزرگ فردين، بهروز وثوقي، آلن دلون، آلفرد هيچكاك، باراتا، چخوف، هدايت، بزرگ علوي، جعفر شهري و ديگران را با نظم خاصي كنار هم چيده بود. 
پايين عكس‌ها هم مجلات روشنفكر، توفيق، جوانان امروز، ستاره سينما، آرش و دفترهاي زمانه ديده مي‌شد. رديف وسط بساطش پر از نوارهاي ويديو و سي‌دي‌هايي بود كه اسم فيلم‌ها را روي آنها با ماژيك نوشته بود. فيلم‌ها و سريال‌هايي مثل: دايي‌جان ناپلئون، مراد برقي، ايتالياـ ايتاليا، رنگارنگ، تونل زمان و... در رديف آخر هم كتاب‌هايي مثل شكست سكوت كارو، تلخون صمد بهرنگي، تارزان، كفش هاي غمگين عشق ر.اعتمادي و مجموعه كتاب‌هاي طلايي ديده مي‌شد. از توي بساطش، رمان قديمي كه مدت‌ها دنبالش بودم را برداشتم، وقتي داشتم پولش را حساب مي‌كردم يك‌لحظه محو
 سراپايش شدم. 
خط ريش‌هايش چكمه‌اي بود و پيراهنش يقه خرگوشي بود. شلوار چهارخانه‌اي كه به پا داشت هم پاچه گشاد بود. درست مثل تصاوير قديمي قبل از انقلاب كه فقط در فيلم‌ها و آلبوم‌هاي عكس ديده بودم. انگار اين آدم هنوز در دهه‌هاي چهل و پنجاه خورشيدي زندگي مي‌كرد و درست مثل كالاهايي كه مي‌فروخت قديمي بود. او به راستي يك نوستالژي‌فروش بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون